part 6

2.2K 314 56
                                    

زنگ تفریح دوم به صدا در اومده بود و این به معنی وقت ناهار و آشنایی دوباره بود،از روی نیمکتی که روش نشسته بودم بلند شدم و از حیاط به سمت در ورودی ساختمون مدرسه حرکت کردم
بین تمام بچه هایی که توی راهرو در حرکت بودن جانگکوک رو دیدم که آهسته از در ورودی کلاس خارج شد و داشت به سمت غرفه میومد،باید مثل روز های دیگه زودتر از اون وارد غرفه میشدم تا اخرین پودینگ رو بگیرم روم رو برگردوندم تا برم که از پشت کسی مچ دستم رو گرفت و مانعم شد،نفسم رو صدا دار به بیرون فوت کردم و با اخم به عقب برگشتم که با چهره آشنایی روبرو شدم...هوبی

-ولم کن بزار برم

-چت شده پسر؟چرا امروز مارو تحویل نمیگیری؟

دستم رو روی دستش گذاشتم و سعی کردم انگشتاش رو باز کنم

-گفتم مچم رو ول کن

-تا زمانی که نگی چه مرگته ولت نمیکنم

بالاخره دست از تلاش برداشتم و با همون اخم نگاهش کردم

-من چم شده؟

تکخندی زدم و ادامه دادم

-تو بگو

ابروهاش رو بالا داد

-منظورت چیه؟

با خنده عصبی نگاهم رو اطراف چرخوندم و گفتم

-تو میدونی من چقدر از دروغ و تظاهر بدم میاد درسته؟انقدر از آدمای متظاهر بدم میاد که حتی نمیخوام باهاشون همکلام بشم چه برسه باهاشون رفاقت کنم،فکر میکنم توی این سه سالی باید خوب متوجه شده باشی که رفتارای من چجوری ان پس چرا زودتر چهره ی واقعیتو نشونم ندادی؟چرا انقدر سعی کردین نقش بازی کنین وقتی میتونستین زودتر تمومش کنین؟از اینکار بهتون چی رسید؟

با دستام که حالا آزاد شده بود کمی به عقب هلش دادم و ادامه حرفامو با تن صدای بلند تر و عصبی تری گفتم

-جوابمو بده از طرف من بهت چی رسید عوضی؟چرا تظاهر کردی برات مهمم درصورتی که تمام مدت داشتی تحملم میکردی؟ازم فاصله بگیر...نه فقط تو این رو به اون چهار تای دیگه هم بگو،ازم فاصله بگیرین دیگه نمیخوام ببینمتون و باهاتون در ارتباط باشم

بعد از اتمام حرفم به نفس نفس افتاده بودم و هوبی هم هیچ عکس العملی نشون نمیداد،فقط لبهاش رو باز و بسته میکرد اما صدایی از دهنش خارج نمیشد
تکخندی زدم و رومو از طرفش برگردوندم تا برم و به بچه هایی که با چشمای درشت شده به مایی که وسط سالن ایستاده بودیم نگاه میکردن هم توجهی نکردم
با ورودم به غرفه مستقیم به میزی نگاه کردم که جانگکوک همیشه پشتش مینشست و اینبار هم همونجا بود
پلکهام رو روی هم فشردم و به هوسوکی که وقتمو تلف کرده بود زیر لب فحشی دادم،بعد از نفس عمیقی تصمیم گرفتم به طرف میزش حرکت کنم

ONLY TODAY[TAEKOOK,VKOOK]Where stories live. Discover now