◎منَکُیمزانمجَرِومدِهسِاوطقفَنمَ!

Start from the beginning
                                    

میکائیل خواست چیزی بگه که هری داد زد

"تو اون عوضی بودی که از پشت بوم انداختم پایین,تو کسی بودی که خانوادمو ازم گرفتی,همه چیزمو,و بعد وقتی دمورج یه زندگی دوباره بهم داد,اون رو هم ازم گرفتی,نمیخوام ببینمت!"

میکائیل از جاش بلند شد و دستاشو بالا گرفت تا اروم باشه

"باشه,اگر این باعث میشه آروم باشی ,من میرم...."

سمت در رفت و چرخید سمتش

"ولی هری,من می خوام یه زندگی بهتر بهت بدم, میخوام که خوب و خوشحال باشی!"

وقتی دید فقط نگاهش میکنه سر تکون داد و خندید

"من مراقبتم! من قرار نیست ببرمت جایی که در شان تو نیست,نه جایی که دائم باید شاهد دعوا کردن باشی,مردم بی مصرفی رو ببینی که هیچ استفاده ای ندارن! تو اینجایی,برای منی و توی شهری,و من قرار نیست تا وقتی راضی نشدی بی خیالت بشم,من بی خیالت نمیشم!"

هری تنها نگاهش میکرد و لباش نیمه باز مونده بود

و رفتنشو نگاه کرد...

زمانی که از کنار زین و لیام رد شد اون دو با انزجار از کنارش رد شدن...

اما تنها چیزی که الان اهمیت داشت

اون نگاه گیجی بود,که پسر فرفری بهش انداخته بود!

+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+

لویی رو به روش ایستاد و تیشرتشو از تنش بیرون کشید

و بعد به دختری که متعجب نگاهش می کرد نگاه کرد

"تعصب داری؟"

"نه!"

"پس درش بیار!"

جولیا چند بار پلک زد و بعد هودیشو از تنش بیرون کشید و باعث شد بدن رباتی ظریفش و نیم تنه سفیدش رو توی دید بذاره

لویی بدون اینکه حتی نگاهش کنه پنجه بکسشو دستش کرد و دستور داد

"دستکشاتو دستت کن!"

جولیا دستکای چرم تیغه ایشو دستش کرد و مشتاشو بالا اورد

لویی سمتش چرخید و با فاصله کمی جلوش ایستاد

"تو تمام مهارت های رزمی رو به خوبی بلدی, کنگفو,کاراته,دفاع شخصی,تکواندو......منو بزن!"

با جمله آخرش جولیا ابرو بالا انداخت و لویی اخم کرد

"بزنم دختر!"

○DeMiurGe◎Where stories live. Discover now