وقتی خدمتکار بهش مشروب تعارف کرد لیوان رو برداشت و تشکر کرد ,
ولی حواسش بود تا ازش ننوشه...به پیست رقص خیره بود و گاهی اطرافو می پایید
اما وقتی کسی کنارش نشست و گونش بوسیده شد با شوک چرخید و نایل رو دید که با لبخند گنده ای نگاهش می کنه
اومد دهنش رو باز کنه که نایل دستش رو روی بینیش گذاشت و دستش رو جلو آورد تا تنها باهاش دست بده
هری دستش رو گرفت و محکم فشرد
"تو اینجا چیکار میکنی!"
ولی نایل بدون اینکه چیزی بگه از جاش بلند شد و همینطور که عقب عقب توی جمعیت گم میشد حتی به هری فرصت نداد از جاش بلند شه!
هری ایستاده بود و سر جاش خشکش زده بود
نمی دونست چیکارکنه...اما کاغذ سفید توی دستش رو فشرد و به هوای خوردن مشروبش سمت میز چرخید و کاغذ رو با دستش رو لبه میز گذاشت
همینطور که مشروبش رو توی لیوان می چرخوند و لیوان رو الکی به لباش می کشید,
با یه دست کاغذ رو باز کرد و یه کلمه رو با تعجب خوند"پشت بوم"
لیوان مشروبش رو روی میز گذاشت و کاغذ رو توش انداخت
چرخید سمت جمعیت و از هیجان بدنش می لرزید
سمت آسانسور که دقیقا روبه روش بود و کلی باهاش فاصله داشت, و هری باید کل این افرادی رو که جلوش دو نفره می رقصیدن رو کنار میزد چرخید
مشتش رو فشرد و سمت جمعیت حرکت کرد
سعی کرد از بینشون رد بشه و بقیه رو کنار میزد
تا اینکه کمرش توسط یه نفر گیر انداخته شد و چرخونده شد
لیام سریع یه دست هری رو روی شونش گذاشت و دست دیگش رو گرفت و بالا نگه داشت
و دست خودش رو دور کمرش پیچوند
هری که خشک شده بود فقط با لبایی که بی صدا باز و بسته میشدن نگاهش کرد
"پسر تو خیلی هیجان زده ای,ریلکس! کسی نباید چیزی بفهمه!"
با لبخند گفت و شروع کرد به رقصیدن مثل بقیه
هری هم همراهیش میکرد و میدید که توی صف مثل بقیه می رقصن...
"تو اینجا چیکار می کنی؟"
YOU ARE READING
○DeMiurGe◎
Fanfiction+Larry & Ziam Futuristic Novel× من خلقت کردم, بهت جون دادم, تا واسه من باشی و به خواست من زندگی کنی... طوری که وقتی اراده کنم بمیری و وقتی بخوام زنده بشی! من خداتم هروبات, با من روی آتش دریا برقص, خون بریز و روش پایکوبی کن... واسه من زندگی کن! :فنفی...
◎یرهَینمَاِلمهکوگبِ!
Start from the beginning