◎هربَیمنوخوررهشَ!

Start from the beginning
                                    

هری از اتاق اومد بیرون و با تعجب به نایل که در حال مردن بود نگاه کرد
"عام....جولیا هر وقت اومد میگی بیاد پیشم؟"

لویی بهش نگاه کرد و آهسته سر تکون داد
و دوباره هری برگشت توی اتاق و در رو بست...

نیم ساعت گذشت
نایل تو حموم زین بود
زین و لویی بیرون حاضر بودن و...
جولیا پیش هری بود و لویی نمی تونست بفهمه اون تو چه خبره...

از جاش بلند شد و دم در اتاق رفت
"هری؟ باید بریم,دیره!"
"تموم شد!"
صدای حرف زدن قطع شد و لویی برگشت روی مبل

"جولیا چرا اینجاست؟"
"هری گفته"
با باز شدن در حرفشو خورد نایل با موهای قرمز که توشون دست می کشید اومد بیرون و کنار لویی نشست

لویی پوکر نگاهش کرد و زین خم شد و یکی با پاش زد تو شکمش
"چته دیک دراز؟!"
"باز رفتی موهاتو تو حموم من رنگ کردی حموممو به گوه کشیدی؟ الان باید از جلو چشمام خفه شی خروس, نه که بپرسی چرا جفتک می ندازم!"

"نه! به گوه نکشیدم! رنگی شده فقط یکم,خودت به خودت میگی الاغ بعد وقتی من میگم ناراحت میشه!"
"خب اخه,مرتیکه-"
با باز شدن در فحشاشو خورد و به جولیا که لی لی کنان سمتشون میومد نگاه کرد

جولیا کنار زین نشست و چرخید سمت اتاق لویی
"بیا بیرون هری!"

همشون ساکت شدن و نگاهشون رو به اتاق دوختن
وقتی هری بیرون اومد و بهشون نگاه کرد
زین و لویی و نایل چند دقیقه میخ تیپش شدن

درست عین یه پسر خوشگل شهری تیپ زده بود
لویی میدونست اون هیچوقت نمی تونه لباسای معمولی و طرح پاره اونا رو بپوشه...

نیم بوتای مخمل سفید پاش بود با جوراب شلواری زنبوری
شرتک چرم کوتاه
کاپشن چرم ساده استین دار که تا لبه شرتک وایمیستاد
دستکشای چرم سرش با ناخونای لاک زده مشکی, پیراهن تنگ سفید نازک که تتو پروانشو نشون می داد و چوکر چرم و موهایی که یه طرف ریخته بود
تک گوشواره حلقه مشکی و صورتی که گونه های صورتی و لبای گلبهی و چشمای خط چشم کشیده داشت....

نایل سوت گرگی زد و زین با ابرو های بالا انداختش زمزمه کرد
"بیبی دال,بیبی کیک,بیبی بوی,جون عاخه!"
و لویی ,به زیبایی چشم گیرش لبخند می زد
اون واقعا یه فرشته بود!

هری که دید اونا نمی خوان دست از نگاه کردن بردارن سرشو پایین انداخت و خندید
"بریم؟"

+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×+×

وقتی اون چهار نفر توی خیابونای شهر قدم می زدن تا به کلاب برسن...

هر کسی از کنارشون رد می شد با تعجب و خیره نگاهشون می کرد...
یا با دست به هم نشونشون می دادن....

لویی با سیگاری که می کشید اطرافشو زیر نظر داشت و می دید که هری کلافه می شه و توی موهاش دست می کشه
قبلا وقتی می یومدن شهر نگاه چند نفر روشون بود ولی نه تا این حد...

○DeMiurGe◎Where stories live. Discover now