•ꪶPART 28⛓

7.9K 998 122
                                    


با اخم کمدش رو بست و بدون توجه به سهون راه افتاد.
کتاباش رو توی دستش گرفته بود و توی راهروی مدرسه قدم برمیداشت تا به کلاسش برسه و اصلا متوجه‌ی سهونی که تعقیبش میکرد،نبود.
پشت پسری که حالا فهمیده بود پارک بکهیون،پسر وکیل پارکِ راه میرفت و هیکلش رو دید میزد،اون پسر فسقلی با موهای مشکی،باسن خوش فرم و قد کوتاهش واقعا خواستنی بنظر میرسید!
تا وقتی بکهیون داخل کلاسش بره تعقیبش کرد،از اونجایی که حافظه‌ی ضعیفی داشت مجبور شد
شماره کلاس بکهیون رو کف دستش بنویسه تا به مدیر نشون بده!
سمت مدیریت راه افتاد و به محض ورود مدیر سمتش اومد و با لبخند بزرگی گفت:
+ اوه سهون...امیدوارم امسالو بدون دردسر باهم تموم کنیم
سهون پوزخندی زد و همونطور که توی صورت مدیر خم میشد،جواب داد:
- منم همینطور آقای کیم...البته اگه توی کارام دخالت نکنی
+ چ...چی؟
مدیر متعجب گفت و سهون کمی ازش فاصله گرفت،میدونست مدیر احمق بخاطر قدرت پدرش نمیتونست چیزی بهش بگه پس با خیالت راحت جواب داد:
- وقت ندارم...کلاسم شروع شده
+ خب کاری از من برمیاد؟
سهون دستش رو جلو برد و کف دستش رو به مدیر نشون داد.
- میخوام توی این کلاس باشم
مدیر کیم نفس عمیقی کشید و کلافه جواب داد:
+ هنوز نیم ساعتم نمیشه که کلاستو بخاطر اینکه پیش دوستات باشی عوض کردی
- اینبار فرق میکنه،میخوام یکیو بفاک بدم!
.....
وقتی وارد کلاس شد استاد پشت میزش ایستاده بود و دانش آموزا هرکدوم پشت میزشون نشسته بودن،به استاد احترام گذاشت و سمتش رفت.
+ خب همونطور که میدونین دانش آموز جدید داریم
وقتی کنار استادش قرار گرفت لبخندی زد و رو به دانش آموزا احترام گذاشت و با اعتماد بنفس کمی گفت:
- سلام پارک بکهیون هستم...لطفا هوامو داشته باشین
دوباره احترامی گذاشت و با اشاره استاد سمت تنها میز خالی که ردیف اول قرار داشت راه افتاد،پشت میز نشست و با باز کردن کتابش و ورق زدنش سعی کرد نسبت به جمله‌های بی‌پروایی که دانش آموزای کلاس بیان میکردن بی تفاوت باشه.

- من شنیدم اون یه حرومزادست...مادرش با وکیل پارک رابطه داشته
- نه...اون بچه‌ی خودش نیست...بچه‌ی دوست دختر پارکِ
- هی...واقعا به پارک نمیاد پسری به این سن داشته باشه...اون فقط سی سالشه

بکهیون اصلا نمیفهمید این شایعه‌ها چطور بوجود اومدن درحالی که هنوز یکساعت هم نبود که دیده بودنش،اصلا اونا از زندگیش چی میدونستن که انقدر راحت درباره‌ش حرف میزدن؟
قطعا هیچوقت نمیفهمیدن بکهیون برای داشتن چنین زندگی‌ای چه چیزهایی رو فروخته!
نگاهش رو از کتاب گرفت،به محض بالا بردن سرش با دختری که مین یانگ "سومی اونی" صداش میکرد چشم تو چشم شد،دختر لبخندی بهش زد و بکهیون تونست همچنان بهش نگاه کنه،چرا نفسش گرفت و ضربان قلبش بالا رفت؟
همچنان به دختر که حالا سمت استاد برگشته بود،چشم دوخته بود که یکدفعه چیزی جلوی دیدش رو گرفت.
نگاهش رو روی صورت پسر کناریش ثابت کرد و با فهمیدن اینکه اوه سهون کنارش نشسته اخم کرد،اون احمق منحرف چرا کنارش بود؟
تمام طول کلاس حواسش رو به استاد داده بود و با خودش فکر میکرد چقدر خوشبخته که میتونه توی کلاس حاضر بشه،وقتی خودش تنهایی و توی خونه درس میخوند مجبور بود چیزهایی رو که نمیفهمید تلفنی از لوهان بپرسه یا ویدئوهایی ببینه که فقط گیجش میکردن اما حالا بخاطر ددیش به مدرسه اومده و قرار بود موفق بشه،درست مثل ددیش!
....
وقتی از کلاس بیرون رفت مینیانگ جلوی در همراه دوستاش منتظرش بود و بکهیون از اینکه مجبور نبود تنهایی غذا بخوره خوشحال بود،سلف شلوغ تر از چیزی بود که تصور میکرد و بکهیون از اینکه توی شلوغی غذا بخوره متنفر بود.
سهون درحالیکه با اشتها غذا میخورد به بکهیون که پشت میز جلوییش سرش رو پایین انداخته بود و با غذاش ور میرفت نگاه میکرد،با رسیدن سه تا از دوستاش صدای معترضشون بلند شد.
- چرا کلاستو عوض کردی؟
سهون با پوزخند توی جاش ولو شد و بعد از قورت دادن غذاش انگشتش رو بلند کرد و سمت بکهیون گرفت.
+ چون باید کنار اون خوشگله مینشستم
هم زمان با چرخیدن نگاه دوستاش،سر بکهیون هم بالا اومد و به انگشت سهون که بهش اشاره میکرد زل زد،کلافه چشم غره‌ای رفت و سهون به سرعت دستش رو عقب کشید و پشت گوشش برد.
بکهیون سعی کرد به اون لعنتی بی توجه باشه و به حرفای مینیانگ و دوستاش دقت کرد.
سومی درحالیکه به میز جلویی اشاره میکرد گفت:
- عجیبه که اوه سهون و دوستاش آروم نشستن
مینیانگ با خنده جواب داد:
+ فکر میکردم اوه سهون امسال که ارشده از روز اول مدرسه رو برامون جهنم کنه
بکهیون نگاهی به سهون انداخت و با تعجب پرسید:
- مگه کیه که میتونه اذیتتون کنه؟
+ خب اون از بقیه ثروتمند تره و پدر ترسناکی هم داره...هرکاری بخواد میکنه و مدیر هم همیشه طرف اونه
بکهیون با یادآوری حرف ددیش و اینکه باید نفر اول این مدرسه باشه جدی به مین یانگ زل زد و اهمیتی نداد دوستاش با حرف بکهیون چه حسی پیدا میکنن.
- از من چی...از منم پولدار تره؟
+ البته که نه...دایی پارک به جز چیزایی که خودش بدست آورده مالک تمام ثروت خانواده‌ش هم هست
گوشیش رو چک کرد و با لبخند ادامه داد:
+ و الان سهام شرکت اونا حسابی افت کرده و ما درحال حاضر زیادی ازشون بالاتریم
بکهیون با فکر اینکه اوه سهون نمیتونه بهش صدمه بزنه و با اعتماد به نفس بیشتری پرسید:
- نمیدونم چرا همه فکر میکنن من یه حرومزاده‌م
بلافاصله با جمله‌ش توجه چند میز اطراف هم بهشون جلب شد و مینیانگ شوکه پرسید:
+ چی؟ کی همچین حرفی زده؟
سومی به جای بکهیون با خجالت جواب داد:
_ خیلی وقته که این شایعه ها درمورد خانوادتون هست...بعد از مهمونی ججو که آقای پارک با پسرش توش شرکت کرد مامانم میگفت که احتمال یه رسوایی بزرگ توی خانوادتون هست و حتی میخواست سهاممون توی سرکتتون رو بفروشیم
انگار ادامه‌ی حرفش زیادی سخت بود چون سرش رو پایین انداخت و ادامه داد:
_ همه منتظرن مادرش ناگهانی پیداش بشه و همه چیزو...
+ خدای من
مینیانگ بین حرفش پرید و با صدای بلندش توجه ها بهش جلب شد.
+ ما میدونستیم که بکهیون وجود داره...کانادا به دنیا اومد و تازه چند ماهه که اومده کره برای همین هیچکس نمیدونست که خانوادمون یه نوه پسر هم داره
صداش رو بلند تر کرد و ادامه داد:
+ اگه هرکسی نمیدونه بهش بگین که بکهیون نوه واقعی خانواده پارکه و به نفعشونه این شایعه‌های مسخره تموم بشن چون حتما امروز تمام اینارو به پدربزرگم میگم
.....
باورش نمیشد زمان به این سرعت گذشته بود و حالا بکهیون درحال جمع کردن وسایلش بود تا به خونه بره،انقدر خسته بود که تنها چیزی که بهش فکر میکرد،رسیدن به خونه،یک لیوان شیرکاکائوی گرم و تختش بود!
دستش رو روی جزوه‌ش گذاشت تا برش داره که همزمان دست دیگه‌ای طرف دیگه‌ی دفتر رو گرفت،نگاهش رو بالا برد و به پوزخند مسخره‌ی سهون و چشمای براقش رسید.
- دیدی که کل روز به سختی داشتم به حرفای استادا گوش میدادم،وقت نکردم بنویسم
+ چی؟ دیوونه‌ای چیزی هستی؟
بکهیون با بی حوصلگی گفت و سهون درحالیکه جزوه‌ رو داخل کیفش جا میداد جواب داد:
- اوه...فکر کنم کوچولوی خوش خطمون ناراحت شد اما متاسفم که میگم از حالا دفترت مال منه!
+ مسخره بازیو تمومش کن
بکهیون گفت و قبل از اینکه بتونه واکنش دیگه‌ای نشون بده زنگ به صدا دراومد و سهون بین جمعیت گم شد.
....

Hey Little,You Got Me Fucked Up [S1_Completed]Where stories live. Discover now