•ꪶPART 10⛓

8.5K 1.1K 79
                                    

- لازم نیست انقدر بترسی...فقط یه رویای خیس داشتی بیبی
بکهیون متعجب بهش زل زد.
+ چ...چی؟
چانیول با فکر به اینکه بکهیون توی خونه‌ی اون به بلوغ رسیده و واکنش کیوتی که نشون داده بود به سختی تونست جلوی خنده‌ش رو بگیره و با لحنی که سعی میکرد عادی نگه‌ش داره،گفت:
- مامانت چیزی بهت نگفته بود؟ البته زیادی برای این اتفاق دیره و باید با یه دکتر درموردش حرف بزنم
با دیدن نگاه منتظر بکهیون نگاهی به ساعتش انداخت و شروع به پوشیدن کت‌ش کرد و هم زمان هشدار داد:
- از این به بعد زیاد برات پیش میاد و امیدوارم دیگه روی کاناپه و وسط پذیرایی نباشه
بکهیون با اینکه هنوز درست متوجه موضوع نشده بود متعجب آقای پارک رو تا زمانی که از خونه خارج بشه با نگاهش دنبال کرد.
قطعا قرار نبود جرات کنه از آقای پارک در این مورد سوال کنه و همین که دعواش نکرده بود مثل یه معجزه به نظر میرسید.
به سختی بلند شد و شلوارک و لباس زیرش رو درآورد،تیشرتش به اندازه‌ای بلند بود که تا زیر باسنش رو بپوشونه و بی توجه به اینکه چیزی به جز اون تیشرت بلند تنش نیست به پتوش چنگ زد و وقتی متوجه شد کاناپه کثیف نشده با ذوق سمت حموم راه افتاد.
امروز قرار بود لوهان رو ببینه و میتونست از دوستش هرچقدر خواست سوال کنه و اون هم با حوصله همه چیز رو براش توضیح بده..ک.اری که هر بار براش انجام میداد و حتی نمیتونست تصور کنه بکهیون چقدر برای بودنش ممنونه.
......
تمام طول مسیر چهره‌ی کیوت و ترسیده‌ی بکهیون و اتفاقی که افتاده بود از ذهنش بیرون نمیرفت.
بکهیون به زودی 17 سالش میشد و چانیول خوب یادش بود توی این سن،دبیرستان با وجود دوست دختر شیطونش که توی هر موقعیتی دنبال فرصت بود تا دامن فرم مدرسش رو براش بالا بزنه لذت بخش و پر هیجان گذشته بود.
با ورود به دفترش و جا گرفتن پشت میزش گوشیش رو از کیفش بیرون کشید و خیلی طول نکشید صدای همیشه سرحال جونگ سو توی گوشش بپیچه.
+ نگو که اول صبح دلت برام تنگ شده وکیل پارک
چانیول با لبخند توی جاش لم داد.
- همیشه همینقدر مزحک بودی جونگ
+ و تو هم همیشه همینقدر حال بهم زن...اگه کاری نداری قطع کنم یول...امروز اورژانس شلوغه
- قهر نکن...یه سوال داشتم
+ چیشده؟
- بکهیونو یادته؟
+ مگه ممکنه اون کوچولوی کیوتو یادم بره یول؟
- انگار حق با تو بود...اون حتی اولین ارگاسمش هم تجربه نکرده بود
انگار جونگ سو مشغول نوشیدن چیزی بود چون چانیول بلافاصله با تموم شدن جمله‌ش صدای سرفه های پشت همش رو میشنید و خیلی طول نکشید دوستش با صدای بلند شروع به حرف زدن کنه.
+ فاک...فاک یو چان...اون هنوز به سن قانونی نرسیده...بهش دست زدی؟ لعنت...چطور ممکنه همچین کار حال بهم زنی کرده باشی؟ اون بچه درک درستی از این چیزا نداره چانیول
- میشه کمتر داد بزنی؟ الان مگه توی اورژانس نیستی؟میخوای برام دردسر درست کنی؟
جونگ سو برای چند ثانیه ساکت شد و این بار با لحن جدیش اخم ترسناکی روی صورت چانیول نشست.
+ پارک چانیول...به اون بچه دست زدی؟
با وجود اینکه از دخالت دوستش عصبی بود به آرومی جواب داد:
- اگه انقدر شلوغش نمیکردی بهت میگفتم،کوچولویی که انقدر نگرانشی دیشب اولین رویای خیسشو داشته و اینطور که مشخصه اولین بارش بود همچین چیزیو تجربه میکرد،اون احمق انقدر ترسیده بود که میلرزید
جونگ سو نفس راحتی کشید.
+ خدای من...منو ترسوندی چان...معذرت میخوام نتونستم خودمو کنترل کنم
- مهم نیست...به هرحال میخواستم یه چیزی بپرسم،برای این اتفاق خیلی دیر نیست؟
+ درسته...نمیدونم دلیلش چیه،باید ازش آزمایشای بیشتری بگیرم ولی باید بیاریش بیمارستان
........
با ایستادن ماشین مشکی جلوش هندزفریش رو دراورد و به پسر پشت فرمون که با لبخند نگاهش میکرد زل زد،پسر با همون لبخند،گفت:
- نمیخوای سوارشی؟
لوهان نگاهی به ماشین گرون قیمت انداخت و همونطور که سوار میشد کوله بزرگش رو روی صندلی عقب پرت کرد و رو به پسر گفت:
+ انگار بابات برای ورودت به کالج حسابی ذوق کرده
کای با پوزخند سمتش خم شد.
- درسته...نمیدونی از لحظه ای که سوییچش رو بهم داد چقدر برای اینکه توی این ماشین داشته باشمت لحظه شماری کردم
لوهان با لبخند نگاهش رو از کای گرفت و مشغول تایپ توی گوشیش شد.
+ پس برای همین بعد دوماه اومدی سراغم سونبه؟
- بیا به این مسائل فکر نکنیم لو...بریم یکم خوش بگذرونیم هوم؟
لوهان همونطور که توی گوشیش تایپ میکرد بی حواس جواب داد:
+ ولی زیاد وقت ندارم...باید برم خونه دوستم
چند دقیقه ای که تو راه بودن بینشون سکوت بود و درست وقتی ماشین جلوی کافه مورد نظرشون ایستاد کای کلافه به لوهان که همچنان مشغول ور رفتن با گوشیش بود زل زد .
- حداقل وقتی باهامی بهم نگاه کن لو
لوهان با لحن کلافه‌ش پوزخند زد ولی قبل اینکه بتونه چیزی بگه با دیدن اسم کسی که بهش زنگ میزد،گفت:
+ خیلی بدشانسی کیم کای...باید حتما به این تماس جواب بدم
جلوی چشمای عصبی کای صداش رو صاف کرد و با لبخند جواب داد.
+ آقای پارک
- کجایی لوهان؟
لوهان نگاهی به شخص کنارش و بعد به ورودی کافه انداخت.
+ خب...با یکی از دوستام بیرونم،مشکلی پیش اومده؟
- امروز یکم زودتر بیا خونه‌م کارت دارم
با وجود شخصیت سرکشش باید با پرروئی تذکر میداد که هیچکس حق نداره بهش دستور بده ولی آقای پارک فرق داشت...لوهان حاضر بود هرکاری بکنه تا این مرد تحسینش کنه و برای پیشرفت توی کارش وجود کسی مثل آقای پارک براش معجزه بود.
+ خب...چقدر زودتر؟
- برو پیش بکهیون منم تا یک ساعت دیگه خودمو میرسونم
لوهان نگاه کلافه ای به اطرافش انداخت.
+ بله زود خودمو میرسونم
با قطع کردن تلفن کلافه به موهاش چنگ زد.
+ شت...الان با این وضعیت چطور برم،اون بچه تعجب میکنه و احتمالا انگشتشو میکنه تو چشمام تا بفهمه چرا سیاه شدن
با تصور بکهیون توی اون حالت خنده‌ای کرد و کای متعجب بهش زل زد.
- بچه؟ کدوم وضعیت؟مثل همیشه ای
+ الان من شبیه دانش آموزهام؟
کای با پوزخند درحالیکه مرموز نگاهش میکرد،جواب داد:
- الان فقط شبیه یه سلبریتی خواستنی هستی و هیچکس نمیتونه تصور کنه این پسر بد با این میکاپ رتبه یک کلاسش باشه
لوهان با درموندگی شروع به درآوردن رینگ ها و دستبندش کرد و همونطور که سعی میکرد تیپش رو ساده تر کنه،گفت:
+ راه بیوفت...باید زودتر برم پیش دوستم
.......
با ایستادن ماشین توی پارکینگ سریع پیاده شد و کیفش رو باز کرد،بی توجه به اینکه کای کنارش ایستاده کت چرمش رو در آورد و هودی مشکی و گشادی از کیفش بیرون کشید. هودیش رو دست کای داد و بعد از گذاشتن دستبند و رینگ هاش داخل کیف تیشرتش رو درآورد،به هودیش که دست کای بود چنگ زد تا بپوشتش و متوجه شد کای به بدنش خیره شده و هودیش رو محکم نگه داشته،کلافه محکم تر کشیدش
+ بدش به من...الان یکی میبینتمون
هودیش رو گرفت و بعد از پوشیدنش تیشرتش رو توی کوله‌ش جا کرد و همونطور که از اونهمه فعالیت پشت هم و سریع نفس نفس میزد به کای که خمار نگاهش میکرد زل زد.
+ اینطوری نگام نکن باید برم...بعدا میبینمت
کولش رو پشتش انداخت و راه افتاد،هنوز چند قدم برنداشته بود که از پشت کشیده شد و کمرش به ماشین برخورد کرد،لب هاش بین لب های کای اسیر شدن،حین بوسه فقط به موقعیت بدشون فکر میکرد،نذاشت بوسه‌ی یک طرفه‌ی کای بیشتر ادامه پیدا کنه و هولش داد،کای کلافه به چهره بی حسش زل زد.
- دوماه همو ندیدیم لوهان...حتی قبل رفتن نمیزاری ببوسمت؟
لوهان عصبی موهاش رو مرتب کرد.
+ انقدر سخته بفهمی الان کار دارم؟برو پی کارت جونگین
- باشه فقط باید فردا همو ببینیم
لوهان جوابی نداد و با عجله سمت آسانسور حرکت کرد،با پیچیدن جیغ لاستیک های ماشین جونگین توی فضای بزرگ و ساکت پارکینگ متوجه شد دوست پسرش رو عصبی کرده!
سمت آینه داخل آسانسور چرخید و مشغول مرتب کردن موهاش شد که دستی مانع بسته شدن در آسانسور شد و لوهان متعجب به آقای پارک که وارد آسانسور میشد زل زد.
به شانس بدش لعنتی فرستاد،ممکن بود آقای پارک همه چیز رو دیده باشه؟
......
با ورودشون به خونه بکهیون با لبخند بهشون سلام کرده بود ولی آقای پارک نذاشته بود با هم صحبت کنن و حالا لوهان توی اتاق کارش روی کاناپه نشسته بود و به مردی که برای خودش ویسکی میریخت زل زده بود.
چانیول توی سکوت سمت میزش رفت و از کشوش پاکتی بیرون آورد،سمت لوهان رفت و روی کاناپه‌ی رو به روش نشست
پاکت رو روی میز سمت لوهان هول داد و همونطور که توی جاش لم میداد مقداری از ویسکی نوشید.
لوهان از لحظه‌ی ورودش به اتاق متوجه نگاه متفاوت آقای پارک شده بود و هر لحظه بیشتر مطمئن میشد مرد رو به روش همه چیز رو توی پارکینگ دیده.
سعی کرد طبیعی برخورد کنه و به آرومی پرسید:
+ این چیه؟
- حقوقت...برای درس دادن به بکهیون...کارت خوب بود قبول شده
لوهان از لحظه اول با دیدن لبخند بکهیون متوجه شده بود قبول شده و زیاد از این موضوع تعجب نکرد،با لبخند رو به چانیول گفت:
- خوشحالم که قبول شده ولی من اینکارو برای پول نکردم بکهیون دوستمه،فقط میخواستم کمکش کنم
چانیول پوزخندی زد و لحن سردش باعث تعجب لوهان شد.
- چیزای مسخره ای مثل دوستی و احساسات فقط باعث ضعفت میشن پس ضعیف نباش و از پولی که حقته لذت ببر لوهان
لوهان با جو سنگینی که بینشون بود نتونست مخالفت کنه و پاکت رو برداشت و بدون اینکه نگاه کنه توش چقدر پوله پاکت رو داخل کیفش گذاشت،چانیول با دیدن واکنشش پوزخند زد.
- همونطور که حدس میزدم تو پسر باهوشی هستی
لوهان لبخند نصفه و نیمه ای زد و سعی کرد مکالمه‌رو زودتر تموم کنه و پیش بکهیون بره..با فکر به اینکه ممکنه اقای پارک همه چیز رو دیده باشه معذب شده بود و نمیتونست تنها بودن با اقای پارکو تحمل کنه
+ گفتین باید باهام حرف بزنین
- درسته...شک داشتم اینو ازت بخوام ولی حالا با دیدن بوسه‌ی هاتِ توی پارکینگ دیگه مطمئنم
چشمای لوهان درشت شدن و دهنش از تعجب باز مونده بود،حالا باید چی میگفت؟
- ظاهرا بکهیون دیشب خواب های شیرینی میدیده و روی کاناپه خونم ارضا شده که این اصلا خوب نیست
لوهان با تعجب رو به آقای پارک که خیلی خونسرد بهش زل زده بود،گفت:
+چی؟ من منظورتون رو درست متوجه نمیشم
منظورم اینه نمیدونه دیک کوچولوی توی شلوارش دقیقا برای چیه!
چانیول به سردی جواب داد و لوهان شوکه از اینکه آقای پارک انقدر بی پرده و ناگهانی حرفش رو زده بود بهش زل زد،کمی خجالت زده بود ولی اگه نشونش میداد قطعا باعث سو تفاهم میشد.
- خب...من باید چی کار کنم؟
چانیول یکم دیگه از نوشیدنیش خورد و توی چشمای لوهان زل زد.
- به هیچ عنوان وقت یا حوصلشو ندارم به یه نوجوون درمورد مسائل جنسی توضیح بدم،باهاش حرف بزن و هر چیزی که توی مدرسه بهتون میگفتن بهش بگو،فقط از تجربیات شخصیت چیزی بهش نگو،منظورم تجربه‌هات با دوست پسراته...بهش بفهمون چطور با این موضوع کنار بیاد و دیگه به کاناپم گند نزنه
+ ولی...بهتر نیست خودتون
چانیول بین حرفش پرید.
- چرا؟ به نظرم تو مناسب ترین فرد برای این کاری،به وضوح استعدادت تو این مسائل رو دیدم
با دیدن چهره‌ی شوکه و خجالت زده لوهان پوزخند زد و برای پر کردن لیوانش بلند شد.
.......
چند ساعت با بکهیون صحبت کرده بود ولی نتونسته بود درست همه چیز رو براش توضیح بده،فقط تونسته بود قانعش کنه ممکنه هر چند وقت این اتفاق براش بیوفته و طبیعیه،انگار بکهیون هم متوجه بود توضیح این موضوع برای لوهان آسون نیست و خیلی بهش اصرار نکرده بود.
به اصرار بکهیون برای شام مونده بود،سر میز شام فقط حواسش رو به غذاش داده بود تا اینکه صدای آقای پارک باعث شد با کنجکاوی بهش زل بزنه.
- بکهیون...تصمیم گرفتی برای جایزه‌ت چی میخوای؟
بکهیون با ذوق بهش نگاه کرد،باورش نمیشد آقای پارک واقعا میخواست بهش جایزه بده!
_ بک؟ موضوع چیه؟!
چانیول مانع جواب دادن بکهیون شد.
- قرار بود اگه امتحانش خوب پیش بره بهش جایزه بدم ولی ظاهرا نمیدونه چی میخواد
بکهیون کمی فکر کرد و بعد،خجالت زده و با لحن مظلومی گفت:
+ من که نمیدونم چی بخوام ولی لوهان میدونه پس هرچیزی که لوهان بگه میخوام
لوهان با لبخند بهش زل زد و کمی فکر کرد و بعد چیزی که مدت ها بود برای بکهیون میخواست پیشنهاد کرد.
_ آقای پارک...اجازه بدین ببرمش بیرون و یکم شهر رو نشونش بدم
بکهیون با پیشنهاد لوهان کمی توی خودش جمع شد،بیرون رفتن از خونه یکم ترسناک بود ولی خیلی چیزا بود که توی دراما ها دیده بود و میخواست امتحانشون کنه!
امکان نداشت آقای پارک اجازه بده پس ناامید سرش رو پایین انداخت و منتظر شد تا آقای پارک دوباره جمله هایی که هر بار قلبش رو میشکوندن به زبون بیاره اما بعد از چند ثانیه سکوت چانیول قبل اینکه آخرین تیکه از استیکش رو داخل دهنش بزاره،زمزمه کرد:
- میتونین برین
بکهیون شوکه سرش رو بالا آورد و اول به آقای پارک و بعد به لوهان که با لبخند نگاهش میکرد زل زد،باورش نمیشد...یعنی میتونست با لوهان بیرون بره؟
قبل اینکه بتونه تشکر کنه لوهان رو به چانیول گفت:
_ممنون آقای پارک و اینکه نگران نباشید قول میدم مشکلی پیش نمیاد
.....
شاید ایده‌ی اینکه جایزه‌ش حرفِ لوهان باشه واقعا خوب بنظر نمیرسید!
باید از آقای پارک چند تا کتاب یا حداقل وسایل نقاشی میخواست چون اون بیرون واقعا ترسناک بنظر میرسید!
یادآوری شلوغیِ زندان،نگاه های وحشتناکی که با هربار بیرون رفتن از سلول نصیبش میشد،همه و همه باعث ترسش بود،میترسید دوباره همون نگاه ها روحش رو زخمی کنن و دل کوچیکش رو بشکنن،میترسید همه بفهمن که اون یه بچه‌ی زندانی بود و بابتش اذیتش کنن،از شلوغی و از آدما میترسید ولی از طرفی هم لوهان بهش این اطمینان رو میداد که قرار نیست اتفاقی بیوفته.
وقتی وارد جایی شدن که پر از مغازه بود لوهان بهش گفت که اسمش مجتمع خریده و قراره کلی وسیله بخرن.
مغازه های مختلف رو میگشتن و خرید میکردن و بکهیون با دیدنِ برخورد خوبِ فروشنده ها فکر میکرد که شاید انقدرها هم که فکرش رو میکرد ترسناک نباشن!
- بکهیون اینا چطورن؟
بکهیون با دیدن دو تیشرت یک شکل با نوشته های یکسان لبخندی زد و با سر تائید کرد که خوشش اومده.
- چون آقای پارک ممکنه خوشش نیاد پس مجبوریم چیزای ساده‌ی کاپلی بگیریم وگرنه کلی چیز خفن میگرفتیم
لبای بکهیون با حرف لوهان آویزون شدن،لوهان خنده‌ای کرد و انگشتش رو زیر لب بکهیون گذاشت و بالا کشیدشون.
- خودتو این شکلی نکن چون قول نمیدم که بتونم خودمو کنترل کنم و بعد ممکنه باعث عصبانیت اقای پارک بشم
بکهیون معذب خنده ای کرد.
- کیوت
.....
با ایستادنشون درست جلوی ورودی کافه نفسش رو کلافه بیرون داد و به بکهیون که کنجکاو اطرافش رو نگاه میکرد زل زد.
کیم جونگین از صبح انقدر بهش زنگ زده بود که لوهان کلافه از اصرار زیادش مجبور شده بود بکهیون رو همراه خودش بیاره درحالیکه حس میکرد بکهیون هنوز آمادگی ورود به همچین جاهای شلوغی رو نداره.
بکهیون نگاه کنجکاوش رو چرخوند و با دیدن نگاه نگران لوهان لبخند زد.
-باور کن تا همین الان هم خیلی بهم خوش گذشته لو...منم دوست دارم دوستت رو ببینم و اینجام انگار خیلی سرگرم کنندست..نگران نباش
لوهان به لحن دلگرم کننده و چشمای شفافش لبخندی زد و همراه هم وارد کافه شدن.
با ورودشون بکهیون با دیدن فضای نیمه تاریک و صدای موسیقی بلندی که پخش میشد کمی استرس گرفت ولی با دیدن آدمایی که باهم حرف میزدن و چیزهایی که به نظر خوشمزه میرسیدن میخوردن باعث شد کم کم دید بهتری به فضا داشته باشه.
لوهان نگاهش رو به اطراف چرخوند و با دیدن جونگین سر جای همیشگی بکهیون رو همراه خودش به اون سمت کشید.
جونگین با حس سایه ای که روش افتاد نگاهش رو از گوشیش گرفت و به لوهان که کلافه نگاهش میکرد داد.
همونطور که بلند میشد متوجه شخص دیگه ای باهاش شد و خیلی طول نکشید به بکهیون که خیره نگاهش میکرد زل بزنه.
متعجب سر تا پای بکهیون رو نگاه کرد و با لحنی که فقط لوهان متوجه منظورش میشد لب زد
-خدای من لوهان...این دوستته؟
لوهان عصبی از واکنش و نگاه جونگین بکهیون رو کمی عقب کشید
+آره دوستمه و داری با نگاهت قورتش میدی
چشم غره ای بهش رفت و رو به بک لب زد
+بک این دوستم جونگینه
بکهیون دستش رو سمت جونگین دراز کرد و با چشمای بی حسش بهش زل زد.
-من بکهیونم..بیون بکهیون
کای با لبخند باهاش دست داد
+خدای من تو دستای خیلی خوشگل و ظریفی داری بکهیون
لوهان شوکه به کای که تو چشمای بک زل زده بود و لبخند میزد نگاه میکرد..چطور میتونست جلوی اون با یکی دیگه لاس بزنه؟بک با شنیدن تعریف جونگین از دستاش ناخودآگاه لبخند زد..مدت ها بود مامانش زیبایی هاشو بهش یادآوری نمیکرد و و اقای پارک معتقد بود اون یه آشغال بی ارزشه و حالا کسی جلوش ایستاده بود و ازش تعریف میکرد،با اینکه از شخص جلوش خوشش اومده بود تماس دست هاشون رو قطع کرد و کنار لوهان جا گرفت
کای با دیدن جاشون به جای نشستن سرجاش سمت بک رفت و رو صندلی نزدیکش نشست
+لوهان چرا زودتر دوستت رو بهم معرفی نکردی؟
لوهان شوکه و عصبی به جونگین که با پوزخند نگاهش میکرد زل زد..چطور انقدر عوضی شده بود؟نمیخواست بکهیونو حساس کنه و تصمیم گرفت هرطور شده این وضعیت رو تحمل کنه تا بیرون برن و بعد اینکه بکو رسوند سیلی محکمی به جونگین بزنه و رابطه مسخرشونو تموم کنه ..
........
وقتی با کریس توی کافه‌ی متالِ مورد علاقش نشسته بود واقعا دلیل این علاقه‌ی مسخره رو نمیفهمید.
اینهمه سر و صدا واقعا لازم نبود وقتی میشد با یه موسیقیِ بی کلام آرامش گرفت.
- واقعا دلیل احمقانه‌ت برای قرار گذاشتن توی همچین جای مزخرفی چی بود؟
+ چون این موسیقی واقعا زیباست
- مزخرفه...فقط گوشای عزیزمو اذیت میکنه
کریس پوزخندی زد و چیزی نگفت.
یکی از عادتای مزخرف چانیول خودستایی‌ش بود،همیشه فکر میکرد بهترینا رو داره و اگرم نداشت قطعا بهترینارو بدست میاورد!
پرونده‌ای از کیفش دراورد و جلوی کریس گذاشت.
- چک کن ببین همه چیز کامله یا نه
گفت و خودش مشغول مزه کردن مشروبش شد.
همونطور که مشغول تماشای فضای اطراف بود،میز پر سر و صدایی توجهش رو جلب کرد،میزی که پشتش سه تا پسر بودن،دست پسری که جثه‌ی بزرگتری از اون دوتا داشت دور گردن کوچیکترین پسر حلقه شده بود و چانیول شوکه به پسری که توی بغل پسر برنزه جمع شده بود،زل زده بود.
بکهیون
اینجا
با این پسر
دقیقا چه غلطی میکرد؟
.......
خیلی طول نکشید که کای تونست توجه بکهیون رو جلب کنه
بکهیون بی توجه به لمس های گاه و بیگاه کای باهاش گرم صحبت بود و لوهان انقدر از جو پیش اومده عصبی و وحشت زده بود که نمیتونست چیزی بگه
از طرفی بکهیون با شوخی های کای میخندید و انگار از وجودش لذت میبرد!
- میرم حساب کنم
به آرومی زمزمه کرد و حس کرد هیچ کدومشون اهیمتی بهش ندادن.
لوهان با نهایت سرعت ممکن حرکت کرد تا بکهیون رو زیاد با کای تنها نزاره و متوجه نگاه خیره شخص آشنایی به میزشون نشد.
کای با دیدن فاصله گرفتن لوهان به آرومی زیر گوش بکهیون زمزمه کرد:
+ ممکنه بازم بتونم ببینمت؟
بکهیون با حس دست کای که این بار روی ران پاش قرار گرفته بود متعجب بهش زل زد،نمیدونست باید چی بگه و توی سکوت توی اون چشمای عجیب زل زد.
چان به جای گوش کردن به حرفای کریس به بکهیون که به نظر میرسید با پسر برنزه به خوبی ارتباط برقرار کرده بود نگاه میکرد.
نمیتونست بفهمه بکهیون متوجه لمس ها و نگاه متفاوت پسر به خودش هست یا نه ولی انقدر عصبی بود که به سختی جلوی خودش رو گرفته بود تا بلند نشه و بکهیون رو با خودش تا دستشویی کافه نکشونه.
بکهیون همیشه به لمس های چان واکنش های بدی نشون میداد و به هر طریقی از لمس کردنش طفره میرفت ولی به راحتی به شخص دیگه ای این اجازه رو میداد لمسش کنه و حتی وقتی دست پسر روی ران پاش قرار گرفت وحشت نکرد!
- بک..داره دیرمون میشه بهتره بریم
لوهان سریع برگشته بود و با دیدن دست کای که روی پای بکهیون حرکت میکرد نتونسته بود جلوی خودش رو بگیره و با صدای بلندی تقریبا فریاد زده بود.
بکهیون متعجب از صداش که از حد معمول بلند تر بود به آرومی سرش رو تکون داد و بلافاصله با فاصله گرفتنشون
لوهان عصبی گوشیش رو بیرون کشید و به کای پیام داد:
"این رابطه مسخررو ادامه نمیدم...دیگه نمیخوام ببینمت کیم کای"
با ارسال شدن پیام و فاصله گرفتنشون از کافه با لبخند به بکهیون نگاه کرد،دوست ساده و دوست داشتنیش از همه مهم تر بود.
....
چانیول با خروجشون نگاه دیگه ای به پسر پشت میز انداخت و مشتش رو بیشتر فشار داد
به نظر میرسید کوچولوی زندانیش فقط اون رو از بدنش محروم میکرد و از بودن توی بغل بقیه لذت میبرد!
"بیون بکهیون...انگار وقتشه بهت بفهمونم به کی تعلق داری!"

Hey Little,You Got Me Fucked Up [S1_Completed]Where stories live. Discover now