Chapter 51

1.1K 160 34
                                    

داستان از نگاه النا
رو تخت دراز کشیده بودمو تو فکرام غرق شده بودم که زین در اتاق رو باز کرد...

زین_چیزه زیادی تو خونه نیست...من سریع برمیگردم!!

می خواستم بهش بگم چیزی لازم ندارم اما پشیمون شدم!!
بهتره موقعی که میخوام برم پیش هریو ازش تشکر کنم زین تو خونه نباشه!!
نمی خوام الکی دیوونه بازیاشو شروع کنه!! این فقط یه تشکر کردن سادس...چون اگه اون نبود منم الان زنده نبودم...
البته...اون کنارم نیستو من از درون مردم!!
حالا هر چقدر هم که می خواستم با رفتارم نشون بدم که با زین خوش حالم اما فقط می خواستم کاری کنم اونم دردی که من موقعی که اون با تینا بود تجربه کردمو تجربه کنه!!

النا_باشه!
زین سرشو تکون دادو از اتاق رفت بیرون و بعد من صدای بسته شدن در اصلی رو شنیدم!!

از رو تخت بلند شدم...از اتاق رفتم بیرون...
اون این پایین نیست!! اما من تینا رو دیدم که تو اشپز خونه مشغول کاری بود‌...
متوجه من نشد...بهتر...
من سریع از پله ها رفتم بالاو پشت در اتاق ایستادم!!
یکم مکث کردم اما بالاخره شجاعت اومد سراغم!!
یه نفس عمیق کشیدمو در زدم!! منتظر جواب نموندمو رفتم تو!
هری رو تخت نشسته بودو دو تا دستاش رو صورتش بود...
لباسا و موهاش هنوز خیس بود!!

هری_تینا مگه نگفتم..

النا_تینا نیستم!
حرفشو قطع کردمو چند قدم بهش نزدیک شدم!!
سرشو اورد بالاو با چشمای سبزش بهم نگاه کرد

هری_اوه...ببخشید من فکر کردم..

النا_اشکالی نداره...
دستشو کرد لای موهاشو اونارو داد عقب!!

هری_خب...
فهمیدم چیزی که می خواستم بگم یادم رفته...

النا_اها...خب...می خواستم بگم مرسی از این که نجاتم دادی!!

هری_خواهش میکنم!
چه رسمی!

النا_همین!
برگشتم که برم

هری_ الی...
دو قدم به جلو برداشتم که هری دستمو گرفتو منو برگردوند...الان من به سینش چسبیده بودم!!
تو چشمای هم زل زده بودیم...اما نگاه اون به سمت پایین لیز خوردو به لبای بی رنگم نگاه کردو منم این کارو تقلید کردم! به لبای صورتیو بی نقصش نگاه کردمو بدون این که بخوام لبم خودمو گاز گرفتم!
اون اروم اومد جلو و من چشمامو بستم!
لبامون بهم برخورد کردو من دوباره زندگیو تو خودم حس کردم!!
هری دستشو برد زیر لباسمو رو پهلوهام میکشیدو لبمو گاز گرفت...
با هر بوسه حرکاتمون تند تر میشد!!
دستام لای موهاش بود...زبونمو رو زبونش میکشیدم!!
دستشو برد بالاترو سینمو فشار دادو یه اه کوچیک از دهنم خارج شد!!
هری منو انداخت رو تختو اومد روم!!
شوکه شدم وقتی اون لباسمو پاره کرد!!
سوتینمو از تنم در اوردو زبونشو کشید رو سینمو بعد چند بار محکم گاز گرفت..
دستمو بردم لای موهاشو کشیدم!!

داستان از نگاه هری
میدونستم اگه تنها بشیم نمی تونم جلوی خودمو بگیرم!!
من دوسش دارم...عاشقشم...می خوام پیشم باشه!! حتی فقط الان...
فعلا نمی خوام به زینو عواقبش فکر کنم!!
معلومه که اونم نمیخواد...اگه زین براش مهم بود مقاومت میکرد!!
اما اون راضی بود...معلومه چیزیو می خواد که منم میخوام!
و اینو وقتی بهم ثابت کرد که من محکم کردم توش! (ببخشید دیگه سانسور در کار نیست -_-)
خودمو سریع تکون میدادمو اون اسممو پشت هم میگفتو ناخوناشو رو کمرم میکشید...

....................................

سلاااااااممممم!!
من برگشتم!! میدونم خیلی دیر اما بالاخره اومدم!! :دی
نظرو رای یادتون نره!!
اگه بتونم فردا حتما قسمت بعدو میذارم!

GuitaristWhere stories live. Discover now