𝙅𝙚𝙤𝙣'𝙨 𝙃𝙮𝙗𝙧𝙞𝙙 | �...

By Haru_Gogo

313K 49.8K 9.4K

[Completed] تهیونگ یه هایبرید گربست که از خونه فرار کرده... جونگکوک رئیس یه بند خلافکاره که از هایبریدا متنف... More

jeon's hybrid
part 1
part 2
part 3
part 4
part 5
part 6
part 7
part 8
part 9
part 10
part 11
part 12
part 14
part 15
part 16
part 17
part 18
part 19
part 20
part 21
part 22
part 23
part 24
part 25
part 26
part 27
part 28
part 29
part 30
part 31
part 32
part 33
part 34
part 35
part 36
part 37
part 38
part 39
part 40
Last part

part 13

9.7K 1.3K 358
By Haru_Gogo

فکرش مشغول بود.. وقتی چهره ترسیده هایبرید تو ذهنش نقش می‌بست با عذاب وجدان کمی که گرفته بود باعث میشد از اینکه هایبرید رو به اونجا برده پشیمون بشه..

از خودش همچین انتظاری نداشت
حتی فکرشم نمی‌کرد اون لحظه تهیونگ رو انتخاب کنه
اطلاعات خیلی مهمتر از هایبرید بود... حداقل تا قبل از این اینطور فکر میکرد
برای اون اطلاعات خیلی صبر کرده بود و کلی دنبالش گشته بودن..

به تهیونگ نگاه کرد که روی صندلی تو خودش مچاله شده بود و با چهره غمگین و گوشای افتاده
بیرون رو نگاه می‌کرد متوجه بود که چیزی داره هایبرید رو اذیت میکنه..
مطمئن نبود که از اتفاق چند ساعت پیش بود یا چیز دیگه

ماشین رو پارک کرد و پیاده شد تهیونگ هم پشت سرش از ماشین بیرون اومد
جونگکوک راهش رو به سمت دفترش گرفت و تهیونگ خودشو رو جیمینی که رو کاناپه ولو شده بود و تلویزیون رو بی هدف شبکه شبکه میکرد انداخت و پیشونیشو به سینه پسر بزرگتر چسبوند

"هی برگشتی؟" جیمین گفت و موهای کمی بهم ریخته پسر رو نوازش کرد، تو اون عمارت همه دوست داشتن تو موهای نرم و فلافی هایبرید دست ببرن

"ته ته ترسیده جیمینی" تهیونگ زمزمه کرد و کمی صورتشو به سینه پسر بزرگتر فشرد 

"چیشده؟"

"یه آقای ترسناک میخواست ته ته رو زخمی کنه.. من خیلی ترسیدم هیونگ" تعریف کرد و بعد دستاشو دور جیمین حلقه کرد
که یهو از پشت یقه‌ لباسش کشیده شد و از بغل جیمین فاصله گرفت دستاشو سمت جیمین دراز کرد اما به سرعت تو آغوش فرد دیگه ای فرو رفته بود قبل اینکه به خودش بیاد متوجه صدا شد
"یه کم زیادی نزدیک بودید" جونگکوک زمزمه کرد و دستاشو رو کمر هایبرید حرکت داد

"اینجوری بلندش نکن... بعدشم وات د فااک!!"

"چیشده؟"

"تهیونگو با خودت بردی اونجا؟ حتی یه لحظه هم نگفتی ممکنه آسیب جدی ببینه یا حتی بدتر کشته میشد؟" جیمین با عصبانیت گفت و قسمت آخر جملش رو آرومتر لب زد

"اما کشته نشد و الانم حالش خوبه!"

"نمی‌فهمی اصلا! دارم میگم اون نباید زیاد دیده بشه متوجه این هستی؟ ما این همه الکی تلاش نمی‌کنیم، باید تا جای ممکن مخفی نگهش داریم این براش خطرناکه"
جیمین گفت و از جاش بلند شد نمی‌خواست برای هایبرید اتفاقی بیفته، اون بهش قول داده بود..
گذشته ی هایبرید هرچی که بود جیمین قول داده بود که نذاره دیگه آسیبی ببینه
اون هایبریدو اینجا نیاورده بود که وارد دنیای پر خطر و کثیفشون بکنه..

"خودم میتونم مراقبش باشم"

"نیاز نکرده تو هرکار می‌کنی فقط گند..-"

"اون مال منه!" جونگکوک با صدای خونسرد و محکم لب زد و پسر بزرگتر فقط با تعجب بهش خیره موند

هردو با صدای نفس زدن های سنگین به سمت تهیونگ برگشتن و به هایبریدی که تو خودش جمع شده بود و با بغض بهشون زل میزد نگاه کردن
"دعوا نکنید.. ته ته دوست نداره"

"تهیونگ" جونگکوک لب زد و به هایبرید نزدیکتر شد اما پسر کوچکتر خودش رو عقب کشید

"کاری باهات ندارم" جونگکوک آروم گفت و سعی کرد بهش نزدیک بشه
از چشم های وحشت زده هایبرید حس خوبی نمی‌گرفت وقتی میفهمید از نظر تهیونگ فقط یه موجود ترسناک بنظر می‌رسید..
تهیونگش هیچوقت ازش نمیترسید اون قبلا یه پسر شاد و خوشحال بود که از هر شرایطی استفاده میکرد تا شیطونی و وراجی کنه
اما الان...اون تغییر کرده بود

کمی تو خودش جمع‌ شد تا در برابر خطر احتمالی از خودش محافظت کنه..
مثل همیشه...
اما به سرعت بازوهای گرم و محکمی دورش پیچیده شد و در آغوش گرفتتش
از تعجب بی حرکت مونده بود.. و از حس امنیتی که کم پیش میومد داشته باشته چشمهاش رو آروم بست 

"نترس ته من کوکیم آسیبی بهت نمی‌زنم" جونگکوک با آرامش تو گوشش زمزمه کرد و تو موهای هایبرید دست کشید

"کوکی از ته ته مراقبت می‌کنه..." تهیونگ زمزمه وار تکرار کرد و با دستای بی جونش متقابلا بغلش کرد و دمشو دور کمرش پیچید
جونگکوک از حس دم نرم هایبرید و دستای پیچیده شده دور کمرش لبخند محوی زد

"چطور میتونی اینقد سریع تغییر مود بدی و صافت شی؟" جیمین اینبار با صورت وحشت زده زمزمه کرد

"خفه شو پارک! این صافتی فقط برای تهیونگه" جونگکوک جواب داد و تهیونگ رو بیشتر در آغوشش فشار داد
"منم غیر از این نگفتم" جیمین غرغر کرد

جونگکوک بی توجه به پسر بزرگتر تهیونگ رو از رو زمین بلند کرد "با خودم میبرمش دفترم"

"هوراا وقت گذروندن با کوکییی" هایبرید با ذوق گفت و یه دستشو با مشتای بسته تو هوا گرفت با ول کردن دستش نزدیک بود بیفته که سریع خودشو جمع کرد و ترجیح داد آروم سرجاش بشینه
بهرحال هیکلش دیگه مثله قبل کوچولو نبود و بزرگ شده بود

البته فقط از نظر خودش این نظریه تایید شده بود.. وگرنه همه میگفتن که اون فقط یه ته ته بغلیه... اونم از جایی فهمیده بود که دفعه پیش میخواست شلوار تنگش رو بپوشه ولی بزور تنش کرد و آخر سرم باسنش مثه سرعت گیرای وسط خیابون کلی وقتشو گرفت تا بتونه اون شلوار تنگ پر از جوجو که رو صورت همشون یه عینک دودی بود رو پاش کنه.. اون شلوار مورد علاقش بود و وقتی میپوشیدش حس میکرد از همیشه بیشتر هات و جذاب بنظر میرسه

جیمین درحالی که رفتن اون دوتارو تماشا میکرد  سری تکون داد "من دوسش ندارم" با صدایی که به طرز مزحکی سعی میکرد کلفت و خشدار باشه ادای جونگکوک رو دراورد و با لبخند پیش یونگی رفت تا دوست پسر خوابالوشو سر قرار ببره

-

جونگکوک رو صندلی کارش نشسته بود و تند تند چیزی رو تو لپ تاپش تایپ میکرد

"به اون دست نزن" جونگکوک درحالی که به اسکرین لپ تاپ زل زده بود زمزمه کرد
هایبرید سرشو چرخوند و با لبای جمع شده بهش نگاه کرد از کوکی اجازه گرفته بود که کمدشو برگرده تا یه لباس برای خودش پیدا کنه ولی سر راهش به کلت ته کمد برخورده بود و با کنجکاوی نوک انگشت اشارشو بهش مالیده بود

با حرف جونگکوک دستشو پس کشید..
حوصلش سر رفته بود.. جونگکوک خیلی وقت بود که رو کارش تمرکز کرده بود و باهاش زیاد حرف نمی‌زد مگر اینکه بگه 'نکن' یا 'دست نزن'
رو کاناپه چرم خودشو انداخت و برعکس شد
کلش به زمین چسبیده بود و پاهاش رو بازیگوشانه تو هوا تکون میداد البته اون پوزیشن یه کوچولو اذیتش میکرد چون دمش و گوشاش درحال له شدن بودن

"کوکی~" تهیونگ با لحن کیوت صدا زد، به جونگکوکی که برعکس بود نگاه کرد و لبخند مسطتیلیش رو نشون داد 
"اونطوری بشینی همه ی خونات تو سرت جمع میشن" این همه چیزی بود که جونگکوک گفت

لباشو جمع کرد، اون توجه میخواست..نیاز داشت کوکی بغلش کنه و درحالی که نازش میکنه تو گوشش چیزای قشنگ بگه

آهی کشید و دست به سینه رو کاناپه نشست
ولی چند دقیقه بعد آروم به سمت جونگکوک رفت
پسر بزرگتر متوجه حرکاتش نشده بود..
البته این چیزی بود که هایبرید فکر میکرد

آروم زیر میز رفت ، سرشو بین پاهای جونگکوک برد ، دستاش رو رو رونهای پسر بزرگتر گذاشت و با چشمهای مظلوم بهش خیره شد
"کوکی~" دوباره لب زد و بلاخره توجه پسر بزرگتر رو گرفت

در همون حال وقتی به هایبرید در اون حالت نگاه میکرد اصلا فکرهای خوبی به ذهنش نمی‌رسید و ذهن منحرفش به سمت چیزای ناخوشایندی حرکت میکرد..
تهیونگ که متوجه حواس پرتی جونگکوک شده بود آروم رون پسر بزرگتر رو فشار داد و رو پاهاش نشست

"داری نادیدم میگیری؟" تهیونگ رو به جونگکوکی که بدون هیچ حرفی بهش زل زده بود و لباشو گاز می‌گرفت غرغر کرد 

باسن تهیونگ دقیقا رو ناحیه حساسش جا گرفته بود، مدام حرکت میکرد تا جاشو درست کنه و عضو سخت شده جونگکوک هم میدونست که قراره ناکام بمونه ..

"ن-نه" به سختی لب زد

"حوصلم سر رفته کوکی" تهیونگ گفت و لباشو جمع کرد
نگاهش به لبای صورتی و پوت شده تهیونگ که با ماتیک براقی که حتما جیمین براش زده بود حجیم تر بنظر می‌رسید
قسم میخورد اگه اون لبارو نبوسه همین جا از دست می‌رفت

ذهنش هرجایی حرکت میکرد بجز جایی که بهش کمک کنه ازین وضعیت ناخوشایند در بیاد
لب بیچارشو که دیگه زخمی شده بود، تو دهنش کشید و نگاهشو از لبای هایبرید گرفت

"کوکی.."

"همم" به سختی جواب هایبرید رو داد

"چی-چیزت بوبوم رو فشار میده" تهیونگ با لپای محو سرخ شده لب زد و سرشو تو سینه جونگکوک مخفی کرد
(بوبو = باسن)

"نه نمیتونم اینکارو کنم" جونگکوک با خودش زمزمه کرد و تهیونگ رو از رو پاش بلند کرد و رو میز نشوند ، به سرعت از اتاق خارج شد و دررو پشت سرش محکم بست
تهیونگ با رفتن جونگکوک لباشو دوباره جمع کرد و سرشو پایین انداخت

"چیز بدی گفتم؟" با خودش لب زد  

جونگکوک سریع وارد دستشویی شد و جیمینی رو که رو توالت فرنگی نشسته بود رو به بیرون هل داد
"هی اونجارو نگاه" جیمین با شیطنت به عضو جونگکوک اشاره کرد

"وایسا تو بخاطر..-"

"الان وقتش نیست پارک" جونگکوک غرشی کرد و درو محکم بست و قفل کرد
"آههههه تهیونگگ" جیمین  از پشت در ناله ای کرد و گوششو به در چسبوند

"خفه شو !"

جیمین خنده بلندی کرد و گذاشت پسر کوچیکتر مشکلشو با آرامش حل کنه البته بیشترین دلیلش  این بود که نمیخواست بعدا توسط قاتل سریالی جئون جونگکوک به قتل برسه..

نشست و شلوارو باکسرشو با یه حرکت پایین کشید و اجازه داد عضو سخت شدش آزاد بشه دیکش رو رو به دست گرفت و شروع به حرکت دادن دستش کرد

ذهنش تماما با تهیونگ پر شده بود ، حالا میفهمید که چقد تشنه ی اون هایبریده...
نه تنها ذهنش..بلکه جز ٕ به جز ٕ بدنش تشنه تهیونگ بود..

نباید اینو فراموش میکرد که همیشه قسمت خاصی از بدنش برای هایبرید ضعیف بود و میتپید.. 

-

"شام آمادست" جین اعلام کرد و تهیونگ از دفتر جونگکوک بیرون اومد و به سمت میز دویید
"اخجون" تهیونگ داد زد و خودشو رو صندلی پرت کرد

اون تنها کسی بود که اول رسید و بعدش یونگی جیمین هوسوک نامجون هم سر میز حاضر شدن

اما جونگکوک نیومد..

تهیونگ لباشو جمع کرد.. حالا باورش شده بود که حتما چیز بدی گفته
خوردن رو شروع کرد که جونگکوک هم بعد از مدتی رو صندلی نشست و شروع کرد

تهیونگ درحالی که غذاشو می‌جویید به پسر بزرگتر نگاه کرد و امیدوار بود که اون هم نیم نگاهی بهش بندازه اما جونگکوک نادیده گرفتنشو ادامه داد

تهیونگ سرشو پایین انداخت و گوشاش هم به همراهش پایین افتادن..

شام رو تموم کرده بودن و همه با هم رو کاناپه نشسته بودن و تهیونگ هم با حال گرفته با دستاش بازی میکرد جونگکوک بعد شام دوباره غیبش زده بود

"ته ته کوکی رو ناراحت کرده"
هایبرید با خودش گفت و وارد اتاقش شد

"کوکی حتما عصبانی میشه اگه ببینه تنبیه نشدم" تهیونگ با استرس زمزمه کرد و سردرگم به دورور نگاه کرد
صدای قدم هایی که نزدیک اتاقش میشد رو می‌شنید و لرزی تو بدنش افتاد
"نه نه" به زیر تخت نگاه کرد اما خیلی دیر شده بود و لحظه ای بعد جونگکوک وارد اتاق شد

"ته من-"

"ب-ببخشید!! لطفا زیاد بهم سخت نگیر"
تهیونگ با نفس گرفته لب زد و رو زمین نشست

"هی هی چیکار میکنی؟" جونگکوک با نگرانی پرسید
انتظار نداشت هایبرید رو تو این وضعیت ببینه
به سمتش رفت و از رو زمین بلندش کرد

"من هنوز تنبیه نشدم و کوکی از دستم عصبانیه"

"چرا باید تنبیه بشی"

"چون اذیتت کردم"

"عزیزم.. تو منو اذیت نکردی چرا همچین فکری میکنی؟"

"از وقتی که از اتاق رفتی نادیدم می‌گرفتی من فکر کردم حتما کار بدی کردم"

"آه نه این.. یچیز دیگه بود نگران نباش تو کار اشتباهی انجام ندادی باور کن.."

"اوه...." تهیونگ گفت و اخم محوی کرد
"این عجیبه"

"چی عجیبه؟"

"کوکی تنبیهم نکرد اما مستر میکرد مستر همیشه ته ته رو تنبیه میکرد چرا تو نکردی؟"

"بخاطر اینکه من اون نیستم اون آدم بدی بوده ته!"

"اون آدم بدی بود ولی کوکی مهربونه" تهیونگ گفت و لبخند زد اما به سرعت لبخندش محو شد و به چیز نامعلومی زل زد

"به چی فکر میکنی هوم؟" جونگکوک پرسید و  گوشای تهیونگ رو نوازش کرد

"چرا کوکی دیگه عاشق ته ته نیست؟"

"من...-" جونگکوک چشماشو بست و چند لحظه فکر کرد، نفس عمیقی کشید و به هایبرید نگاه کرد...

_____________________

خیلیا میگفتن کوکی چرا اینطوری می‌کنه..
درسته بعضی از رفتاراش درست نیست:'
ولی یه لحظه فکر کنید از نوجوونیش تا مدت طولانی ای به این باور بود که تهیونگ ترکش کرده و حرفای بی ربط مردم هم باعث شد که زده بشه و متنفر شه اینهمه سال با این باور بزرگ شده حالا یهو تهیونگ جلوش ظاهر شده همو پیدا کردن چه انتظاری دارین، خود آدم عاشق بعد مدتی دوری ممکنه حسش تغییر کنه کوک که دیگه درگیر یه سو تفاهمم بوده   
بعدشم تازه اول فیکه نمیشه که زودی بپرن بغل هم، کمی صبر داشته باشید 💘 

Continue Reading

You'll Also Like

52K 6.6K 9
•|🖇فیکشن: #MadKook •|🖇کاپل: کـــوکــوی •|🖇ژانر: درام، انگست، اسمات، رمنس [سَــداِند] •|🖇نویسند: WhiteNoise 🖇•| من جونگکوکم...جئون جونگکوک...بوکس...
116K 20.5K 52
خلاصه : جونگ کوک یه پسر گوشه گیر و تنهاست که توی یه جزیره زندگی میکنه. یه روز اتفاقی با یه پری دریایی که یه سازمان دنبالش بود، ملاقات میکنه و بعد از...
207K 30.5K 39
وضعیت عمارت کیم افتضاح بود. همه جا سکوت کر کننده ای جیغ میکشید و تنها کسی که این وسط با آرامش دمنوشش رو مزه میکرد تهیونگ بود و این رفتار خونسردانه اش...
99.5K 10.9K 34
تهیونگ با شکمی برامده کنار جیمین نشست و شروع به گریه کرد جیمین دلداریش داد -نگران نباش تهیونگ. خودم درستش میکنم جونگکوک باید بچشو قبول کنه باید پای...