𝙅𝙚𝙤𝙣'𝙨 𝙃𝙮𝙗𝙧𝙞𝙙 | �...

By Haru_Gogo

314K 49.8K 9.4K

[Completed] تهیونگ یه هایبرید گربست که از خونه فرار کرده... جونگکوک رئیس یه بند خلافکاره که از هایبریدا متنف... More

jeon's hybrid
part 1
part 2
part 3
part 4
part 5
part 6
part 7
part 8
part 10
part 11
part 12
part 13
part 14
part 15
part 16
part 17
part 18
part 19
part 20
part 21
part 22
part 23
part 24
part 25
part 26
part 27
part 28
part 29
part 30
part 31
part 32
part 33
part 34
part 35
part 36
part 37
part 38
part 39
part 40
Last part

part 9

9.3K 1.5K 325
By Haru_Gogo

تو راه خونه بودن که هایبرید خوابش برد..
خوابش زیاد طول نکشیده بود که طبق روال هر شب کابوس هاش به سراغش اومده بود و گریشو درآورده بود...
اتفاقی هم که امشب براش افتاده بود حالش رو بدتر میکرد..تو خودشو مچاله شده بود و دستاشو دورش پیچیده بود

"گریه کردنو تموم کن" جونگکوک گفت

"ته ته خواب بد دید" تهیونگ گفت و اشکاشو پاک کرد امید کوچولویی داشت که مستر جدیدش بهش اهمیت بده و آرومش کنه
تنها چیزی که الان میخواست این بود که تو بغل یکی باشه... امن و راحت...

دوست نداشت گریه کنه اون پیشی کوچولو فقط میخواست مثل قبلا شاد باشه و کسی رو داشته باشه که بهش اهمیت بده...

"همم...اکی"

"ته ته مس..مستر قبلیشو دوست ن..نداره اون بد..بدجنس بود مثل اون آقا تر..ترسناکه امشب" تهیونگ با غصه تعریف کرد

جونگکوک با حرفای تهیونگ اخمی کرد...مستر قبلیش بهش دست زده بود؟..

"ته ته هر..هرزه نیست" دوباره اشکاش سرازیر شد و تو خودش بیشتر مچاله شد و سعی کرد خودشو آروم کنه چون کسه دیگه ای نبود که آرومش کن...

"گفتم گریه نکن" جونگکوک با لحن کلافه ای دوباره گفت

"مستر عصبانی میشه ته..گریه نکن کوکی هم دوست نداره ته ته ناراحت باشه" تهیونگ با خودش زمزمه کرد و اشکاشو پاک کرد
سعی کرد گریشو نگه داره حتی اگه میخواست هم نمیتونست گریه کنه باید پسر بزرگی باشه چون مستر بهش گفته بود

جونگکوک با حرف هایبرید به سمتش برگشت
"الان چی گفتی؟"

"ته ته نباید گریه کنه چون مستر عصبانی میشه"

"نه این نه بعدیش"

"هیچی" تهیونگ زمزمه وار گفت و به بیرون نگاه کرد جونگکوک اخمی کرد و نگاهشو به سمت جاده برگردوند حتما اشتباه شنیده بود...

-

به خونه رسیده بودن ، جونگکوک از ماشین پیاده شد و تهیونگ هم پشت سرش با چشمای پفی و قرمز راه افتاد و اشکایی که بازیگوشانه از چشماش راهی میشدن رو پاک میکرد

وارد خونه شدن و جونگکوک خودشو رو کاناپه انداخت و نفس راحتی کشید..

"خدایا بلخره خونه" جونگکوک گفت و سرش رو به پشت کاناپه تکیه داد به تهیونگ نگاه کرد که اونم با سر پایین وارد شد..

"ته ته گریه نکن مستر میزنتت" تهیونگ با خودش زمزمه میکرد ولی جونگکوک هم صداش رو میشنید

به تهیونگ نگاه کرد با بغض وایساده بود و سعی میکرد با بالا گرفتن صورتش و فشار دادن چشماش اشکاشو نگه داره با نگاه کردن به این وضعیت هایبرید قلبش به دلایلی فشرده شد و درد گرفت..

یاد وی میافتاد وقتی که تو مدرسه اذیتش میکردن و جونگکوک هم همیشه بغلش میکرد تا آرومش کنه و تو گوشش زمزمه میکرد که اون فوق العاده ست و هرزه نیست

همه چیزه اون هایبرید یاد وی مینداختتش و این خیلی آزارش میداد...

اما..یجورایی هم... خوشش میومد..!

اون قبلا هیچوقت خواب وی رو نمی‌دید و کم پیش میومد که به گذشته فکر کنه ولی الان همه تلاش هایی که برای فراموش کردن وی کرده بود با اومدن تهیونگ بی نتیجه شده بود..

اون اشکای کوچولوی تهیونگ خیلی اذیتش میکرد
پس کاری رو که دلش گفت انجام داد...

"بیا اینجا" جونگکوک گفت و دستاشو برای هایبرید باز کرد
با چشمای پف پفیش به مسترش نگاه کرد و اون هم سری تکون داد تا هایبرید عجله کنه

تهیونگ با تردید به سمتش رفت و جلوش وایساد گوشاش به سمت عقب رفته بود و نا مطمئن به مسترش نگاه میکرد

"بدو من کل روزو وقت ندارم" جونگکوک گفت و  تهیونگ هم سریع رو پاهاش نشست و خودشو تو بغل مسترش مچاله کرد

"رهاش کن" جونگکوک زمزمه کرد
فقط احساس میکرد باید هایبرید رو آروم کنه...

وقتی اون کلمه از لب های پسر بزرگتر خارج شد هایبرید به بافت نرمی که تن جونگکوک بود چنگ زد و بغضی که سعی در نگهداشتنش داشت رها شد و اشکهای مرواریدیش از چشم هاش جاری شدن جوری که انگار منتظر شنیدن همین جمله بود..

جونگکوک دستاش رو دور هایبرید پیچید
عقلش می‌گفت نباید اینکارو کنه ولی قلبش قبول نمی‌کرد اون فقط میخواست اون هایبرید رو آروم کنه...پس انجامش داد

احساس عجیبی داشت..

"اوه خدا" جیمین با تعجب جیغ زد
چشمای درشتش با صحنه ای که یک هزارم درصد هم انتظارش رو نداشت حتی از حالت عادی هم درشت تر شده بود از جونگکوک انتظار این کارا رو نداشت چون اساسن پسر کوچیکتر آدم بیشعوری بود و کم پیش میومد به کسی اهمیت بده
اونم تهیونگ!..

جونگکوک کمر هایبرید مچاله شده تو بغلش رو نوازش میکرد

جئون جونگکوک داشت به یکی اهمیت می‌داد!!
این لحظه لعنتی رو باید یه جا ثبت کرد..!!

"جیمین میتونی خفه شی؟!!!" جونگکوک با نفس حرصی ای غرید ، واقعا نمی‌خواست کسی این صحنه رو ببینه الان تنها کاری که میخواست بکنه این بود که اون هایبرید رو بندازه زمین و هرچه سریعتر خودشو تو اتاقش حبس کنه

جیمین دهنشو بست و فقط بهشون نگاه کرد به صورت جونگکوک نگاه کرد که به رو به روش خیره شده بود و حالت صورتش راحت بنظر نمیرسد ولی اینطوریم نبود که ناراحت باشه...عجیب بود

جیمین به بینیش چینی داد و برگشت .. فکر کرد که بهتره اون دو تا فعلا تنها باشن..
فقط اومده بود قبل از خواب با هایبرید بازی کنه..

"مستر؟..." تهیونگ آروم زمزمه کرد.. گریش قطع شده بود و داشت با نخ لباس جونگکوک بازی میکرد

"چیه؟"

"من ناراحتم"

"اکی"

"من خسته ام"

"بخواب"

جونگکوک نفسی بیرون داد و به هایبریدی که با چشمای درشتش بهش زل زده بود و از جاش تکون نمیخورد نگاه کرد "چی میخوای؟"

"ته ته با بغل راحت تر می‌خوابه...آخه ته ته پیشی بغل دوست داره"

"من بغلت نمیکنم"

"اما اخه_"

"نه"

-

جونگکوک رو تخت نشسته بود و درحالی که تهیونگ هم مثل کوالا بهش چسبیده بود با گوشیش کار میکرد

بعد اینکه به هایبرید نه گفته بود نتونست چشمای درشتی که کم کم نا امید میشدن و اشک توشون جمع میشدن رو تحمل کنه پس در آخر تسلیم هایبرید شده بود...
گوشیش رو خاموش کرد و به تهیونگ نگاه کرد

دستاشو دور دستش سفت حلقه کرده بود و دم نرم و پشمالوشو دور پاهاش پیچیده بود..
مثل وی...

همه کارا و رفتارای هایبرید یاده وی مینداختتش ولی ممکن نبود که اون هایبرید وی باشه..

جونگکوک سرشو تکون داد و دستشو آروم از حلقه دستای هایبرید بیرون کشید
"شب بخیر تهی-هرزه" جونگکوک گفت ، بار آخر به هایبرید نگاه کرد و رفت

-

صبح روز بعد تهیونگ خوشحال و سرحال از خواب پاشده بود ، درحالی که پسر بزرگتر تو دفترش مونده بود و همه اعضای خونه رو نادیده می‌گرفت و تلاش می‌کرد از اون هایبرید و هرچیزی که اونو یاده وی مینداخت دوری کنه..

نامجون داشت ناهار درست میکرد
و هوسوکو جیمین هم فقط به پیاده روی رفته بودن ولی یونگی میدونست آخر شب خودش مجبور بود اونادوتا رو از تو کلاب جمع کنه

"نامجون!!!!گاااد تو آشپزخونه رو بفاک دادی" جین جیغ زد و تهیونگ با چشمای درشتش به بحث اون دو تا نگاه کرد و گوشاشو جمع کرد

"ببخشید ته بازم ترسوندمت؟" جین پرسید و چشم غره ای به نامجون زد "ببینش... این اصن غذاعه؟"

"آره من درستش کردما اونقدرا هم که میگی بد نشده"

"اکی یذره ازش میخورم ولی اگه بد شده باشه البته اگه زنده بمونم مطمئن باش خودتو این غذاتو باهم میندازم آشغالی" جین هوفی کشید و یه قاشق برداشت و به غذای سوخته ای که قسمت هایی ازش سالم مونده بود نگاه کرد

"فقط قسمتای سوختشو جدا کن" جین گفت و جونگکوک بلاخره از اتاقش بیرون اومد و پشت میز نشست

با چهره یُبثی به غذا نگاه کرد و با نوک انگشتاش به غذایی که بیشتر به ذغال شبیه بود ناخنک زد

"این الان غذاعه؟"

"آره..." نامجون گفت و لبخند خجالتی ای زد
"من تمام تلاشمو کردم.."

"من یه چیز دیگه میخورم و شمارو با ذغالتون تنها میذارم" جین گفت

"فقط خفه شید..سفارش میدم" یونگی درحالی که موبایل دم گوشش بود با کلافگی گفت

هوسوک به بشقاب تهیونگ نگاه کرد که همشو خورده بود "ته نباید اونو میخوردی"

"باید میخوردم" تهیونگ با صدای آروم گفت

"چرا؟"

"چون مستر اونجاشو تو دهنم می‌کرد.." تهیونگ با مظلومیت به دهنش اشاره کرد و ادامه داد "دهن ته ته خیلی درد می‌گرفت" چشمهای تهیونگ دوباره از یاد آوری گذشته پر اشک شد

"و چرا باید اونکارو کنه؟؟"
جین با چهره شوک زده که هر لحظه آماده سیلی زدن به جونگکوک بود خیره شد

"م-مستر قبلیم انجامش میداد قا..قانون بود.."

"اوه ته ته ی بیچاره...اینجا هیچکس این کارو باهات نمیکنه" جین با دلسوزی و خیال راحت که اشتباه فکر میکرده گفت و سر تهیونگ رو ناز کرد

و هیچکس نگاه حرصی جونگکوک رو به دستای جین که انگار میخواست با چاقو تیکه تیکه شون کنه ندید...

Continue Reading

You'll Also Like

36.3K 5.7K 15
ایو و فیک‌چت توییتری [کامل شده] خلاصه: جونگکوک خوشحاله از اینکه برادر ناشنوای کوچولوش، جیسونگ، یه دوست ناشنوا پیدا کرده. فکر میکرد که دوست جدیدش یه...
547K 92.7K 48
[ خونه ] پایان یافته ژانر : فان / روزمره / تکست / اینستاگرام / رمنس / اسمات کاپل : اصلی ؛ تهکوک - فرعی ؛ یونمین ، نامجین به نظرتون یک آدم عاقل میره...
52.1K 6.6K 9
•|🖇فیکشن: #MadKook •|🖇کاپل: کـــوکــوی •|🖇ژانر: درام، انگست، اسمات، رمنس [سَــداِند] •|🖇نویسند: WhiteNoise 🖇•| من جونگکوکم...جئون جونگکوک...بوکس...
211K 31K 39
وضعیت عمارت کیم افتضاح بود. همه جا سکوت کر کننده ای جیغ میکشید و تنها کسی که این وسط با آرامش دمنوشش رو مزه میکرد تهیونگ بود و این رفتار خونسردانه اش...