🌟 I Will Find You 🌟

Od nil_fic11

16.1K 2K 1.6K

📌نام فیک: I will find you 📌ژانر: پلیسی_عاشقانه 📌کاپل ها: Jenmin & Taerosé 📌خلاصه: جیمین و جنی همسایه و ه... Více

🥳 تیزر 🎥
🎭بیوگرافی🎭
پــارتــ_1
پــارتــ_2
پــارتــ_3
پــارتــ_4
پــارتــ_6
پــارتــ_7
«صحبتی کوتاه»
پــارتــ_8
پــارتــ_9
پــارتــ_10
پــارتــ_11
پــارتــ_12 (13+)
پــارتــ_13
پــارتــ_14
پــارتــ_15
پــارتــ_16
پــارتــ_17
پــارتــ_18
پــارتــ_19
پــارتــ_20 (13+)
پــارتــ_21
پــارتــ_22
پــارتــ_23
پــارتــ_24
پــارتــ_25
پــارتــ_26
پــارتــ آخــر

پــارتــ_5

549 91 13
Od nil_fic11

پارت_5

"جیمین"

صبح ساعت ۶:٣۰ از خواب بیدار شدم تا حاضر بشم و با جنی بریم دنبال رزی. داشتم کراواتمو درست میکردم که مادرم تقه ای به در زد و بعد از چند ثانیه اومد تو و گفت:

_صبح بخیر پسرم خوب خوابیدی؟

+صبح تو ام بخیر. آره خوب خوابیدم

( مادرم که میخواست یه جوری سر صحبت رو باز کنه اومد جلو و کراواتمو از دستم گرفت و خودش مشغول درست کردنش شد و گفت):

_پسرم تو که تازه ماموریتتو تموم کرده بودی پس چرا انقدر زود مرخصیت تموم شد؟؟

+این یه پرونده ی مهمه و منم میخواستم شخصا بهش رسیدگی کنم.

_ چرا مگه چه چیزی تو این پرونده هست که میخوای شخصا بهش رسیدگی کنی؟

(با گفتن این حرف یکم به تته پته افتادم و گفتم):

+ چون رئیس بهم گفت اگه بتونم این پرونده رو حل کنم ترفیع میگیرم.

(دستشو از روی کراواتم برداشت و گفت):

_چی بگم پسرم فقط کاشکی یکم بیشتر به خودت استراحت میدادی. صبحانتم حاضره بیا یکی دو لقمه بخور.

+الان میام

با رفتن مادرم یه نگاه تو آینه به خودم انداختم و رفتم سمت آشپزخونه که بعد از صبحانه برم دنبال جنی.

....................................................

دم در خونه وایسادم و زنگ و زدم و مثله دفعه قبل باغبونه پیر درو باز کرد . تعظیم کردم و وارد  ویلا شدم.

+ صبح بخیر خانوم کیم اگر آماده اید بریم سوار ماشین شیم.

× اهاا  یونگ خوب شد اومدی ببین به نظرت این استایل برای فرودگاه مناسبه؟؟؟

+ بله؟!

× میگم استایلم چطوره؟

+ اِههم. خوبه، یعنی شما هر چی بپوشین بهتون میاد.

جنی چشماشو ریز کردو چند قدمی به سمتم برداشت ولی همچنان حدود یک متری بینمون فاصله بود.

× ببینم مگه من چند نفرم که اینطوری باهام حرف میزنی؟؟؟ من با این مدل حرف زدن راحت نیستم پس لطفا رسمی صحبت نکن. در ضمن از اینکه یه نفر بهم بگه خانوم بدم میاد برام حکمه آجوما رو داره و اگه یه بار دیگه بشنومش به بابام میگم اخراجت کنه.

(نیشخندی زدم و گفتم):

+چشم هرچی تو بگی.

_خوبه. میتونیم بریم.

توی ماشین نشسته بودیم و به سمت فرودگاه میرفتیم و در این حین زیر چشمی حرکات جنیو زیر نظر گرفته بودم. واقعا از لحاظ اخلاقی ۱۸۰ درجه تغییر کرده بود. نه به اون مظلومیتی که ۱۷ سال پیش داشت نه به این رویی که الان داره.

× یونگ؟

+بله؟

_قیافت به نظرم آشنا میاد و از طرفی مطمئنم که جایی ندیدمت چون محاله همچین قیافه ای رو یادم بره. بیشتر حس میکنم ممکنه که تو خواب و رویا دیده باشمت.

همونطور که حواسم به جلوم بود بدون اینکه تغییری رو حالت صورتم ایجاد شه گفتم:

+حتما با یکی که شبیهشم اشتباه گرفتی.

×ایییش یخمک! حرف زدن با مجسمه سرگرم کننده تره.

جنی از پنجره به بیرون نگاه کرد و گفت:

×همین جا نگه دار من برم یه دسته گل برا خواهرم بخرم.

+تو بشین من میرم. فقط، گل مورد علاقش چیه؟

× رز آبی.

رفتم داخل مغازه و گفتم:

+ سلام. لطفا ۲۰ شاخه از رزای آبیتون بدین

∆ سلام. بله حتما.

گلارو از فروشنده گرفتم و سوار ماشین شدم.

+ خوبه؟

× واااای خیلییی خوشگلن بذار عکس بگیرم بذارم اینستام.

(گلایی که جنی برای خواهرش خرید).

+میتونیم بریم؟

× آره بریم.

..................................................

ماشینو کنار فرودگاه پارک کردم و جنی بی معطلی از ماشین پیاده شد و با گلای توی دستش رفت سمته محوطه ی فرودگاه.

_وااااییی خیلی هیجان دارم که بعد این همه سال میخوام خواهر کوچولومو ببینم. عههه! اوناهاش اوونجاااس. رزیییییی

~ رزی: جنیییییییی

× بیااا بغلم اخ چقد دلم برات تنگ شده بود

~ منم خیلی دلم برات تنگ شده بود

× وایسا ببینمت. نه مثله اینکه آب و هوای نیوزیلند خیلی بهت ساخته خوشگل شدی.

~ جدی؟؟؟مرسیییی

× البته آبجی کوچولوی من همیشه خوشگل بوده. بیا اینم گل مورد علاقت رز آبی برای رزی.

~ وای خیلی خوشگلن مرسی اونی جونم.

+ اهههمم خانوما میتونیم بریم؟

~ ایشون کی هستن.

× این ضد حالی که میبینی یونگه محافظه من.

+ لی یونگ هستم.

~ رزی

+ خوشوقتم.

نمیتونم از میزان عجیب بودن ملاقات های این چند روزه اخیر بگم واقعا حس خیلی عجیبیه...

× رزی زود سوار ماشین شو کلی کار رو سرم ریخته که باید انجام بدم.

~ چه کاری؟

× تو ماشین بهت میگم.

(استایل فرودگاه جنی و رزی)

....................................................

ماشین رو داخل ویلا پارک کردم و میخواستم برم داخل که جنی اومد سمتم و گفت:

× کارت برای امروز تموم شده اما من قرار به مناسبت برگشت رزی یه پارتیه خفن بگیرم ولی کسی نیست کمکم کنه میگم اگه مشکلی نیست میتونی اینجا بمونیو بهم کمک کنی؟؟؟

+ مشکلی نیست کمکت میکنم.

جنی با خوشحالی بالا پایین پرید، یه لبخند لثه ای تحویلم داد و دستمو گرفت و دنبال خودش کشید

× زود باش کلی کار داریم باید بادکنکا و چراغارو تو کله حیاط وصل کنیم. قراره خدمتکارا  هله هوله ها و غذاهارو آماده کنن، کیکم برای شب سفارش دادم فقط میمونه تزیینات حیاط.

+تو که خودت همه کارارو کردی.

× اینجا وایسا نردبونو بگیر برم بالا بادکنکارو بچسبونم. فقط تو رو خدا محکم بگیریا این نردبونه لقه

+ نگه داشتم برو. راستی خانوم و آقای کیم کجان؟

× انتظار نداشتی که اونام بیان پارتی؟؟؟ یه شام دونفره ی رومانتیک تو رستوران براشون ترتیب دادم.

+ جدی فکر همه چیو کرده بودیا. میتونم یه سوال بپرسم؟

×هوم بپرس.

+رابطت با خانوادت چطوره؟ یعنی کدومو بیشتر دوس داری مامانت یا بابات؟

× با این سوالت احساس کردم ۶ سالمه

+تقصیر منه که میخوام سر صحبتو باز کنم.

× واقعا تو این کار خوب نیستی! ولی خب من جواب سوالتو میدم. رابطم با خانوادم خیلی خوبه یعنی عاشقه هر دوشونم و نمی تونم بینشون انتخاب کنم اما خیلی به بابام افتخار میکنم چون اون از صفر شروع کرد تا به اینجا رسید.

+کار بابات چیه؟

+( اه شت جیمین! مگه تو اتاق بازجویی ای؟؟؟)

× نکنه میخوای بیای خواستگاریم که انقد از خانوادم سوال میکنی؟؟؟؟

+بیخیال نمیخواد جواب بدی.

× شرکت تجاری داره.

با همین مکالمه ی کوتاه و عکس العمل های جنی تونستم بفهمم که از هیچی خبر نداره و نمیدونم چرا بخاطرش ته دلم خوشحال شدم. همینطور که تو افکارم غرق شده بودم ناخودآگاه دستم از روی نردبون شل شد و با صدای جیغ جنی به خودم اومدم و رو هوا گرفتمش . همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد و هردومون با شوک به هم زل زده بودیم و تو همون مدت کوتاه برای اولین بار تونستم اجزای صورتشو از نزدیک ببینم . بینیه قلمی صورت گرد چشمای درشت و معصومش و لبای قلوه ایش هنوزم همون جنیه ۱۷ سال پیش بود.

×م...میشه بذاریم زمین؟

+اوه آره. حالت خوبه؟ چیزیت که نشد؟

× نه خوبم... اهههمم بهتره بریم سراغه بقیه ی کارا

....................................................

تا عصر مشغول درست کردن تزیینات خونه بودیم و بعد از اون من از جنی جدا شدم تا برم لباسامو عوض کنم و برگردم.
تو راه خونه به تهیونگ زنگ زدم .

+ته شب پارتی دعوتی

#چی؟؟ چه پارتی ای؟؟!!

Pokračovat ve čtení

Mohlo by se ti líbit

1K 209 6
multishot {دختر هان} کیم سوکجین، نقاش معروفی که با سن کمش دنیای هنرو دگرگون کرده، خودکشی میکنه. هیچکس دلیلشو نمیدونه. اما اون نمیمیره. زنده میمونه چو...
26.6K 3.1K 34
رزی دختری که تو هشت سالگی پدر و مادرش کشته میشه و دوست خانوادگیشون اقای پارک اونو به خونه خودش میاره و بزرگ میکنه...رزی بخاطر اذیت های مادرخوندش و در...
2.4K 394 8
دوستانی با دل های به هم پیوسته 𝑻𝒓𝒐𝒖𝒃𝒍𝒆 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝒕𝒂𝒆𝒏𝒏𝒊𝒆.𝒋𝒊𝒏𝒔𝒐𝒐.𝒍𝒊𝒛𝒌𝒐𝒐𝒌.𝒓𝒐𝒔𝒎𝒊𝒏.𝒏𝒂𝒎𝒔𝒐𝒐 𝑷𝒂𝒓𝒕 𝒐𝒇 𝒇𝒊𝒄...
17.3K 1.3K 47
ا/ت برای این که دوستش چو رو تو کنسرت بی تی اس همراهی کنه به کنسرت میره و غافل از این که یک اتفاق تو فن میتینگ کل زندگیشو متحول میکنه و قسمت از وجودش...