🌱 Sexual harassment_VKOOK🌱

By Sonya_vkooker

1.2M 194K 34.4K

[مزاحم سکسی] کیم تهیونگ..آیدل معروف و عضو بوی بند بزرگ بی تی اس...شبا چیکار میکنه؟🦋 درسته اون یه منحرفه.. جو... More

1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31
32
33
34
35
36
37
38
39
40
41
42
43
44
45
46
47
48
49
50
51
52
53
54
55
56
57
58
59
60
61
62
63
64
65
66
67
68
69
70
71
72
73
74
75
76
77
78
79
Stop
80
81
82
83
84
85
86
88
89
90
91
92
93
94
95
96
97
98
99
100
101
102
103
104
105
106
107
108
109
110
111
112
113
114
115
116
117
118
119
120
121
122
123
124
125
126
127
128
129
130
131
132
133
134
135
136
137
138
139
140
141
142
143
144
145
146
147
148
149
150
151
152
153
154
155
156
157
LAST PART

87

7.7K 1K 89
By Sonya_vkooker

عوضی:فقط بهم بگو این دو روزه چت شده!

کثافت:آنبلاک کردی؟؟؟

عوضی:وایسا..اذیت نکن!

کثافت:خب..دلیل خاصی نداره...حرص میخوری شبیه خرگوش میشی و بجز اون..مست بودم اولین بار ولی دیدم واکنشت باحاله بازم امتحان کردم=}

عوضی:ازت متنفرم.../:

کثافت:منم دوست دارم بیبی

عوضی:هیییی پرو نشو ها!

کثافت:خیلی خب-_-

عوضی:من دارم میرمممم..بای بای

کثافت:کجا؟؟

عوضی: کلیسا...کجا به نظرت؟دارم میرم بکپم ساعت دو صبحه-_-

کثافت:اوه..شب بخیر

عوضی:شب بخیر-_-

___________________________
فقط توی یه فکر بود

چرا نشسته بود با خانوادش فیلم ترسناک دیده بود؟

آدم ترسویی نبود ولی فاک...اون خیلی بد بود.

کمدش هم دقیقا عین کمد جونگکوک بود.

همش حس میکرد همون موجود عجیب توی کمدشه.

درک نمی‌کرد چرا انقدر ترسو شده...اهمیت هم نمی‌داد
فقط میخواست از فکرش بیاد بیرون.

با فکری که به سرش زد با خباثت گوشی رو برداشت.

و کلیک!

صدای خواب آلود تهیونگ اومد:"بلهه؟"

صداشو کلفت کرد:"شما جئون جونگ کوک رو میشناسید؟"

صدای مضطرب تهیونگ اومد:"ب-بله‌...چیشده؟؟"

کوک به زور جلوی خندش رو گرفت:"ما ایشون رو دزدیدیم..."

جملش تموم نشده بود صدای ترسناک تهیونگ اومد:"کوک..اذیت نکن...اینجوری می‌کنی خوابم میپره و میفهمم چه خبره..بیبیِ بد"

صدای خنده ی کوک بلند شد:"واییی ته..خیلی خوب بود"

و خندید

تونست بفهمه تهیونگ هم ریز خندیده:"بچه پرو..چیشده تصمیم گرفتی به من زنگ بزنی؟"

نگاهش سمت کمد وحشتناک که حس میکرد یکم بیشتر باز شده رفت

"چ-چیزی نیست...خوابم...نمی‌برد"
آروم گفت

"خیلی تابلو داری دروغ میگی"
تهیونگ گفت

"خب...یکم خجالت آوره"

"بگو"
تهیونگ دستور داد

"خب..امم..قول بده نمی‌خندی"

"نمی‌خندم..زود باش بگو"

آهی کشید:"خب‌‌.. به اصرار خانوادم فیلم ترسناک دیدیم...و فاک...من آدم ترسویی نیستم ولی این خیلی بد بود ته..حس میکنم توی کمدم یکی نشسته و با نیشخند نگام میکنههه"

صدایی نیومد
یه صدایی مثل خنده؟اومد.

کوک لباشو آویزون کرد و اخم کرد:"یااا...نخند"

تهیونگ که صدای خندش بلند تر شد با این حرف،سرفه ای کرد تا خنده اش رو کم کنه:"اهممم...خب نمی‌خندم...چیزی نیست که بیبی...بهش فکر نکن و بخواب"

کوک پوکر شد:"نه بابا..اصلا به ذهنم نرسید"

و تونست باز هم صدای خنده ی تهیونگ رو بشنوه.

"خب تو بگو چیکار کنم برات؟میخوای بیام دنبالت؟"

کوک پوکر تر شد:"بیای چیکار دقیقا؟؟"

"نمی‌دونم...هوومم...مثلا بیام پیشت و بغلت کنم و هردو بخوابیم"

کوک با این که از این پیشنهاد خیلی خیلی خوشش اومده بود گفت:"بعدش میخوای چی بگی به خانوادم؟"

تهیونگ چیزی نگفت و معلوم بود داره فکر می‌کنه:"کوک یکم فکر کن...شاید یه ایده بیاد تو مغزت بتونم باهاش بیام پیشت"

"نمی‌دونم"
زیر لب گفت و دید در اتاق باز شد

گوشی رو سریع گذاشت کنار

صدای پدرش اومد:"بیداری کوک؟"

"آره.."
آروم گفت

پدرش لبخند ریزی زد:"فردا داریم میریم خونه ی خاله ات...ساعت ده صبح میریم پس آماده شو"

کوک نالید:"بابااا...من نمی‌خوام بیام"

پدرش اخم کرد:"یعنی چی؟عه!باید بیای"

"توروخدااا"
و پدرش با دیدن چشمای پاپی شکل کوک خر شد.

'آه'ـی کشید:"خیلی خب‌‌‌...پس باید فردا تنها بمونی..انتخاب کن...یا بیای و غذا های خوشمزه ی خاله ات رو داشته باشی و شبش پیش ما باشی..یا تنها بمونی توی خونه فقط با نودل"

انتخاب سختی بود ولی کوک نزدیک بود عوق بزنه وقتی پدرش گفت غذا های 'خوشمزه'ی خاله اش.

به اون غذا های ترسناک میگفتن خوشمزه؟؟

لبخند ریزی زد:"نهه..بابا می‌دونی چقدر از غذا های خاله وحشت دارم...ترجیح میدم نودل بخورم و تنها باشم تا کنار بچه های ده ساله ی خاله"

پدرش خنده ی بلندی کرد:"خیلی خب..پس فردا صبح ما میریم..شبت بخیر "

سر تکون داد و باهاش خداحافظی کرد.

گوشی رو برداشت:"خودت شنیدی دیگه؟"

ته 'اوهوم'ـی کرد.

بعدش گفت:"پس من الان میام"

کوک لبخندی زد:"خیلی خب..می‌دونم تا سرشون به بالش بخوره خوابیدن..پس راحت بیا..ولی رسیدی خبر بده درو باز کنم"

و بعد از مکالمه ی کوتاه دیگه ای قطع کردن

نگاهی به سر و وضع خودش انداخت.

خیلی خوب نبود..

بلند شد  و شت...
باید می‌رفت سمت اون کمد ترسناک.

ترجیح می‌داد جلوی تهیونگ لخت باشه تا سمت اون کمد بره.

پس برگشت سر جاش و بی اهمیت به تیپش سعی کرد ذهنش رو منحرف کنه تا کمد رو یادش بره.

_________________
سلاممممم
خوبین؟

نت امروز خیلی عن بود-_-...

لاو یووو

پارت بعد هم اپ میشه

Continue Reading

You'll Also Like

190K 31K 41
When The Stars Appear وقتی ستاره ها ظاهر شدند (فصل اول) -تمام شده- - این گستاخیه اگه بگم دوست دارم با ولیعهد یک رابطه ی عجیب رو شروع کنم؟ + چه رابط...
109K 13K 33
"احمق تو پسرعمه منی!" "ولی هیچ پسردایی ای زبونشو تو حلق پسرعمه‌ش فرو نمی‌کنه، هیچ پسردایی لعنتی ای نمی‌تونه تو همون حرکت اول نقطه فاکینگ لذت پسرعمه‌ش...
273K 34.9K 52
Vkook [completed] -من از ماشینت سواری گرفتم کیم... -میتونستی با صاحبش انجام بدی جعون... ... -ازت خواستم بمونی... -اره ازم خواستی... اما قرار نیس خواس...
571K 87.7K 52
[completed] خلاصه: این ازدواج اجباری برای جونگ کوک، اونم توی کشور هموفوبیکی مثل کره سم بود. نمیدونست چطوری از اون موقعیت فرار کنه. نمیدونست چطور شجاع...