... cute baby ...

By xlniushalx

179K 19.5K 23.9K

━━━━━━●─────── ⇆ ㅤ◁ ❚❚ ▷ ㅤ↻ این بوک برای اولین بار یه بیبی واقعی رو نشون میده پس لطفا اگه علاقه ندارین نخونین... More

Hi
hiii !!!
(( CaSt ))
(( 1 ))
(( 2 ))
(( 3 ))
(( 4 ))
(( 5 ))
(( 6 ))
(( 7 ))
(( 8 ))
(( 9 ))
(( 10 ))
(( 11 ))
بیاین بهم افتخار کنین😎
(( 12 ))
(( 13 ))
(( 14 ))
(( 15 ))
(( 16 ))
(( 18 ))
(( 19 ))
(( 20 ))
(( 21 ))
(( 22 ))
(( 23 ))
(( 24 ))
(( 25 ))
(( 26 ))
(( 27 ))
(( 28 ))
(( 29 ))
(( 30 ))
(( 31 ))
(( 32 ))
(( 33 ))
(( 34 ))
(( 35 ))
(( 36 ))
(( 37 ))
(( 38 ))
(( 39 ))
(( 40 ))
(( 41 ))
(( 42 ))
(( 43 ))
(( 44 ))
(( 45 ))
(( 46 ))
(( 47 ))
(( 48 ))
(( 49 ))
(( 50 ))
(( 51 ))
(( 52 ))
(( 53 ))
(( 54 ))
(( 55 ))
^-^
Goodbye
happy birthday lou
jabad and princess 1

(( 17 ))

3.1K 337 328
By xlniushalx

با برخورد پرتوی های طلایی و کور کننده ی نور خورشید به چشماش اون ها رو باز کرد و و با سوزش کور کنندش دوباره پلک هاشو بست...

قطعا این شیوه ی بیدار شدن مورد علاقش نبود اون هم وقتی بعد از سه روز میتونست با لذت بردن از گرما ی جسم نرم لیام توی آغوشش با آرامش بخوابه...

خودشو برای باز گذاشتن پنجره لعنت کرد و روی پهلوش چرخید تا صورت به صورت لیام بشه...
دیشب وقتی صورت آروم لیامِ خوابیده رو دید از بیدار کردنش منصرف شد و جوری که بیدار نشه اونو تو آغوشش گرفت و به اتاق خودش آورد و بدون عوض کردن لباس هاش فقط لیامو تو بغلش گرفت و طعم آرامشو چشید...

دستشو بالا برد و انگشت اشارشو به آرومی روی پستونک لیام کوبید...
اخمی بین ابروهای لیام نشست که از همیشه کیوت ترش کرد و محکم به پستونک داخل دهنش مک زد و صدای ملچ و مولوچش بالا رفت...
این تفریح مورد علاقه ی زین بود که اینطور پسرشو اذیت کنه...

لب هارو روی پیشونی لیام گذاشت و بین ابروهاشو بوسیدتا اخمشو باز کنه و وقتی نتیجه ی کارش رو که اخم باز شده ی لیام بود دید لبخند زد...

پنجه ی دست آزادشو بین موهای لیام فرو برد و با حس گیر کردن دستش به چیزی اونو از موهای لیام جدا کرد...

نگاهی به گیره ی موی صورتی که طرحی از یه پروانه بود کرد و چشماشو توی حدقه چرخوند...

خیلی آروم جوری که لیام بیدار نشه بازوشو از زیر دست لیام کشید و به جاش بالش رو جایگزین کرد...

ملحفه ی مشکی رو تا جایی بالا برد که تنها نشونه از حضور لیام روی تخت موهای نرم و کمی فر شده ی روشنش بود که روی بالش های تیره پخش شده بود...

بوسه ای روی موهاش گذاشت و بعد از عوض کردن لباساش با یه دست لباس خونگی از اتاق خارج شد و خیلی آروم درو بست تا لیام بیدار نشه...

______________________________________

به صندلی تکیه داده بود و از شدت خنده دلشو گرفته بود...

خیلی وقت بود که اینطور نخندیده بود...

اون طرف میز لویی با اخم نشسته بود و با عصبانیت به زینا و مکسنس نگاه میکرد..

مکسنس از وقتی از اتاقش خارج و سر میز صبحانه حاضر شد مشغول تعریف کردن سوتی ها و همه ی خاطرات احمقانه ی لویی بود،
و زینا هم با کمال سخاوت دندوناشو به نمایش گذاشته بود و میخندید...

مشتشو جوری که هم صدای بلندی ایجاد بشه و هم آسیبی به دستش نرسه روی میز کوبید و توپید...

×واقعا موضوع دیگه ای نیست که در موردش صحبت کنین؟؟

زینا نگاهی بهش کرد و با دیدن چهره ی عصبانیش از خنده کبود شد و مکسنس ابروهاشو با شیطنت بالا انداخت...

©تازه خنده داراشو هنوز نگفتم

$وااای میخوام بشنوم میخوام بشنوم...(قامت زین از پاگرد اول پله ها به چشمش خورد)...به به آقای مالیک

زین با اخمی که این ساعت از روز جز لاینفک صورتش بود گیره ی موی رو کنار قهوه ی زبنا گذاشت...

_از این آشغالا به موهای لیام وصل نکن،
دختر که نیست

زینا اداشو در آورد و با لحن طعنه آمیز گفت...

$چه خوب منم دوسِت دارم

زین در جواب صبح بخیر لویی و مکسنس سری تکون داد و وارد آشپزخونه شد...

©چش بود؟؟

$طبیعیه،
روزایی که زودتر از لیام بیدار میشه رفتارش همینطوریه،
انگار برای خوب بودن فقط لازمه صبحش با لیام شروع شه

زینا ساده توضیح داد و مکسنس سری به نشونه فهمیدن تکون داد و سپس نگاهشو به زین که با شیشه ی شیر به سمت پله ها رفت دوخت...

هیچ جوره باورش نمیشد زین مالیک هم نقطه ضعف داره...

______________________________________

چند روزی بود که شماره ای که از هری داشت در دسترس نبود و این به تنهایی باعث عصبانی شدن نایل میشد...
قدم های کلافشو میون مبل های قهوه ای چرم از سر گرفت...

میدونست که هری هم در تلاشه که باهاش تماس بگیره ولی ناتوانه...

خونش از این حس عجز که کل وجودشو درگیر کرده بود به غلیان اومد و گوشی موبایلش رو به سمت مجسمه های تزئینی روی شومینه پرت کرد...

نگاه عصبانی به اون ها انداخت اما با دیدن ورقه های کاغذ بین تیکه های شکسته ی مجسمه ی طلایی رنگ توجهش جلب شد و به سمتش رفت...

تقریبا مطمئن بود که این یه نامه از طرف هیلیِ که دیر به دستش رسید...

اشک تو چشماش حلقه زد و دست لرزونشو به سمت اون ها برد...

پلک محکمی زد و تای نامه رو باز کرد و نگاهش به دست خط زیبایی افتاد که روزهای زیادی روی وایت برد کوچیک روی یخچال براش یادداشت های مختلف میذاشت...
از لیست خرید گرفته تا جمله های عاشقانه و یا آموزنده ی کوتاه...

با دست راستش اشک هایی که صورتشو خیس کرده بود پاک کرد و شروع به خوندن کرد...

((نایل من،
عشق زندگی من،
سلام.
اگه داری این نامه رو میخونی یعنی از اون لحظه های نایابیه که از خود مهربون و صبورت دور شدی و عصبانی شدی.

راستی بهت گفته بودم عاشق این عصبانیت هاتم؟؟
اولین باری که دیدمت از شدت عصبانیت سرخ شده بودی و اون رگ کاروتید جذابت تپش داشت. و من عاشق مردی شدم که در حین عصبانیتش سعی میکرد به من که تازه به اون واحد منتقل شده بودم خوشامد بگه.

تو برای من بهترین مرد روی زمینی نایل،
همیشه با خودم میگفتم یه روزی به خاطر اینکه ازت بزرگترم به اختلاف میخوریم،
یا مادرت که هیچ وقت از من خوشش نمیومد افکارتو تحت تاثیر خودش قرار میده اما تو عشق من همواره بی دریغ به من عشق ورزیدی.

میخوام ازت معذرت بخوام که با وجود بچه ای که توی رحمم داشتم توی اون ماموریت شرکت کردم
شاید اگر لجبازی نمیکردم الان بچمون زنده بود و حتی منم روی تخت بیمارستان نخوابیده بودم و هر لحظه منتظر مرگ نبودم.

الان که این نامه رو مینویسم فرستادمت خونه که لباس هاتو عوض کنی و کمی استراحت کنی تا باز هم مرد جذاب و خوشتیپم رو ببینم.

میخوام ازت خواهش کنم که بعد از من زندگیتو فراموش نکنی
بذار باز هم صدای خنده هات توی خونه بپیچه و حس زندگی رو به دیوار های بی جون منتقل کنه
بذار کسی بعد از من از وجود مهربونت و قلب طلاییت که منبع بی پایان آرامشه لذت ببره

این نامه رو به یه پرستار میدم تا به دست مادرم برسونه؛
به اون گفتم کجا بذارتش
ببخشید که مستقیم به دست خودت نرسید چون میخواستم وقتی اینو بخونی که در اوج عصبانیتی بلکه کمی آروم شی.

نپرس چه طور میدونستم نامه رو کجا بذارم که به دستت برسه چون میدونی
و اگر نمیدونی به عادت های گذشتت مراجعه کن
حتی وقتی بمیرم هم دوستت دارم مرد من))

به پهنای صورت اشک میریخت...
شور شیرینی تو وجودش پخش شده بود که هر لحظه تپش های قلبشو بالا تر میبرد و بغض توی گلوش رو بزرگتر میکرد...

نتونست جلوی هق هق هاشو بگیره و صدای بلند گریه هاش توی خونه ی خالی و بی روح پیچید...

شکستن یه مرد خیلی دردناکه...
حتی تو خلوت...

___________________________________________

کنار لیام دراز نشسته بود و به خر خر های کوتاهی که از بین لباش خارج میشد گوش میکرد...

پستونک نرم و ژله ای از دهنش خارج کرد و به جاش سر پستونکی شیشه ی شیر که مثل همیشه و هر صبح پر از شیر گرم بود رو جایگزین اون کرد...

میدونست چند روزی که خونه نبوده کسی به فکر پسرکش نبوده و بهش شیر نداده...

شیشه شیر رو کمی خم کرد تا یه وقت مقدار زیادی وارد دهن لیام نشه و نپره تو گلوی پسرش...

لیام از حس جاری شدن مایعی که گرمای مطلوبی داره توی دهنش هومی میکشه، سرعت میک زدنش بیشتر میشه و خودشو کمی به سمت شیشه ی توی دستای زین میکشه...

زین دستشو بین موهای لیام میکشه و میبینه که بین پلکای لیام آروم باز میشه...

چشماش برق میزنه و لب های صورتیش به لبخندی عمیق باز میشه که چشم هاش از شدت این لبخند خط میشه و تیله های براق شکلاتیش ناپدید میشه..

با ذوق به زین نگاه میکنه و سرشو عقب میکشه تا چیزی بگه و زین هم شیشه شیرو روی پاتخت میذاره...

+سلام ددییی

از جاش بلند میشه و با گذاشتن پاهاش دو طرف بدن زین خودشو جوری به زین میچسبونه که تقریبا تو بغل زین حل میشه...

زین آروم میخنده و دستاشو دور بدن لیام که خودشو تو آغوشش جمع کرده  و سرشو تو گودی گردنش فرو برده حلقه میکنه...

کمی از لیام فاصله میگیره تا چهرشو ببینه و با دیدن چشم های پر از اشک و لب های لرزونش اول بوسه ای روی چشم هاش میذاره و سپس لب هاشو به لب های سرخ و براق لیام میچسبونه تا از طعم شیرین اون ها بچشه...

با کج کردن سرش بوسه رو عمیق میکنه و با دست چپش فک لیامو میگیره تا کاملا پسرشو تحت کنترل بگیره و از منبع بی پایان شیرینی وجودش لذت ببره...

زبونشو وارد دهن لیام میکنه و تمام نقاط دهن لیام رو لمس میکنه و در آخر اون رو روی زبون لیام که بی حرکت سرجاشه میکشه و اینجوری اجازه ی همراهی توی بوسه رو بهش میده...

گازی از لب پایینی لیام میگیره و بعد از جدا شدنش از لب های سرخ لیام بوسه هاشو از چونه ی لیام تا کنار لبش میکشه و دوباره لب های خوشرنگشو ببن لب هاش میگیره و با تمام وجود میمکه و با زبون بازیش میده...

دست چپشو دور کمر لیام میحلقه میکنه و دست راستشو پایین میبره و ران های لیامو بین انگشتاش میگیره و تو دستش میچلونه...

لیام زیر لب ناله ای میکنه و خودشو روی پای زین بالا میکشه تا بهش نزدیک تر بشه...
از شدت دلتنگی میل اینو داره که تا فردا بدون توقف ددیشو ببوسه ولی نفسش که به وضوح کم اومده بود این اجازه رو نمیده...

زین از جریان هوای سریعی که از بینی لیام خارج و داخل میشه متوجه این موضوع میشه که لیام به نفس کشیدن نیازه داره پس گاز محکمی از لب بالایی لیام میگیره و بعد از چشیدن طعم خونی که توی دهنش پخش میشه این بوسه ی طولانی رو تمام میکنه...

لیام دوباره سرشو تو گردن زین فرو میکنه و نفس هاشو با عطر خنک و تلخی که از بدن ددیش ساتع میشه تازه میکنه...

_بیبیِ من این چند روز چیکار کرد؟؟

لیام سرشو از گردن زین خارج میکنه و با چشمای مظلوم پاپی وارش به زین نگاه میکنه...
لباشو جمع میکنه و با انگشتاش بازی میکنه...

+لیام پسر خوبی بود،
اصنِ اصن هیچی گریه نکرد ولی دلش برای ددی تنگ شده بود

زین دست چپشو تکیه گاه بدنش کرد و دست راستش هنوز روی ران بود و به آرومی نوازشش میکرد...

_دیگه چی؟؟

لیام کمی شقیقشو خاروند و کمی فکر کرد...
ناگهان چشماش برقی زد و با هیجان به زین نگاه کرد..

+لو لیامو بغل کرد،
اون لیامو دوس دارهه ^~^

خودشو به جلو پرتاب کرد و دستاشو دور گردن زین حلقه کرد...
اما بعد از چند لحظه خودشو عقب کشید و با چهره ی سوالی که اونو شیرین تر از قبلش کرده بود به زین نگاه کرد...
سرشو پایین انداخت طوری که چونش به سینش چسبید و صداش مبهم به گوش زین میرسید...

+ددی دلش برای لیام تنگ شده بود؟؟

زین همونطور که لیام تو بغلشه از لبه ی تخت بلند میشه و به سمت بالکن میره...
دست راستش زیر باسن لیام بود و پس با دست چپش درِ تمام شیشه ای رو  روی رِیلِش حرکت میده و باز میکنه...

وارد بالکن میشه و لیام به خاطر برخورد باد به صورتش اونو تو گردن زین قایم میکنه و دستاشو دور گردن زین محکم تر میکنه و تا وقتی زین روی یکی از دو صندلیِ سفید و مشکی نَنشسته تکون نمیخوره...

_ببینمت لیام

زین میگه و دست هاشو روی دسته های صندلی میذاره و کمی لم میده...
لیام با چشمای مظلومش به زین نگاه میکنه و خودشو به سمت بدنش زین بالاتر میکشه...

سرشو جلو میبره و بوسه ای روی لب های لیام میذاره،
کمی عقب میکشه و همونجوری که پیش بینی کرده بود لیام هم خودشو جلو میکشه تا لب ها و بوسه ی ددیشو از دست نده...

زین با آرامش به صندلی تکیه میده و سرعت بوسه رو بیشتر میکنه...
بدون فاصله انداختن بین لب هاشون پوزخندی به لیام که تلاش میکنه سرعت لب هاشو هماهنگ کنه ولی ناتوان میمونه میزنه و دست هاشو از پایین تیشرت رنگین کمونی لیام وارد میکنه و کمرشو نوازش میکنه...

مقصد بوسه هاشو از لب های لیام پایین تر میبره و بعد از رد کردن چونه ی نرم و فک خوشفرمش به گردنش که کبودی هاش در حال کم رنگ شدن بودن میرسه...

حساس ترین نقاط گردن لیامو مثل کف دستش میشناسه پس سعی میکنه هرجا رو جز اون نواحی رو مورد هدف بوسه ها و لاوبایتاش قرار بده...

لیام زیر لب میناله و زین برای داشتن همه ی نقاط بدنش زیر لب ها و دندوناش حریص تر میشه...
گاز محکمی از گردنش میگیره و با مکیدن اون نقطه کبودی پررنگی ایجاد میکنه...

لب هاشو پایین تر میبره و با گرفتن نقطه ی حساس گردنش بین دندوناش صدای ناله ی لیام رو بلند تر و البته کار رو برای کنترل خودش سخت تر میکنه...

وقتی مطمئن میشه هر اینچ از گردن سفید لیام رو به دندون گرفته و مارک های بنفششو روش به جا گذاشته سرشو بلند میکنه و به لیام که با چشم های بسته و لب های باز موندش ناله میکنه نگاه میکنه...

دست مشت شده ی لیام رو از پشتیه صندلی برمیداره و روی دیک برجسته یخودش میذاره و شاهد برق زدن چشم های لیام و لیس حرکت زبونش روی لب هاش میشه...

لیام از روی پای زین بلند میشه و جلوی پاش روی زمین زانو میزنه...

دست هاشو که از هیجان لرزش پیده کرده به سمت بند شلوار زین میبره و اونو باز میکنه...

کمی جلوی شلوار رو پایین میکشه و دیک زین رو از روی باکسر میماله...
لب هاشو به دندون میگیره و به زین که با چشم های خمار و نیمه بسته از بالا بهش زل زده نگاه میکنه...
نگاهشو دوباره پایین میاره و دست هاشو از دیک زین جدا میکنه، صورتشو جلو میبره و با لب هاش اونو میگیره و فشار کمی بهش وارد میکنه...
زبونشو روی پارچه ی نازک باکسر میکشه و بالا میاد و سر دیک زینو بین لباش میگیره...
طاقت زین تموم میشه و سر لیامو با گرفتن موهاش دور میکنه و سپس باکسرشو پایین میکشه و با بیرون اومدن دیکش لبخندی که روی لب های لیام میشینه رو میبینه...

دوباره روی صندلی میشینه و لیام به سرعت بهش نزدیک میشه...
با نگاه مظلومی که کاملا با کاری که میخواد اجازشو بگیره متضاده به زین نگاه میکنه و زین پلک هاشو روی هم میذاره...

لیام دیک زینو ببن دستاشو میگیره و لب هاشو لیس میزنه...
سرشو وارد دهنش میکنه و مث پستونک مکش میزنه و همونطور که لپ هاشو گود رفته و صدای ملچ و مولوچش به گوش زین میرسه با مظلومیت یه نوزاد به زین نگاه میکنه تا دیوونه ترش کنه...

پلک های زین روی هم میفته و لیام از حجم زیاد پریکامی که وارد دهنش میشه هومی میکشه...

با احتیاط قسمت بیشتری رو وارد دهنش میکنه و زین میتونه زبون نرم لیام رو حس کنه که با ظرافت روی دیکش کشیده میشه...

سرشو پایین تر میبره و دست آزادشو به سمت بالزای زین میبره و خیلی آروم ماساژش میده...

لیام هارد شدن لحظه به لحظه ای دیک زینو توی دهنش کاملا حس میکنه و از این که باعث تحریک ددیش میشه ذوق میکنه...

صدا هایی که از دهن لیام خارج میشه، حرکت زبونش و دستاش، حس کردن حلقش  و همه ی چیز های مربوط به لیام ذره به ذره زینو به لبه نزدیک تر میکنه پس با گرفتن موهای لیام سرشو جدا میکنه...

بوسه ای روی لب های نیمه باز لیام میذاره و دوباره اونو روی پاش برمیگردونه...

لیام از حس کشیده شدن دیک سفت زین که دوباره اسیر باکسر خیسش شده آهی میکشه و مشتشو روی پاهاش میذاره...

عادت به دست های باز نداره و علاقه ای هم نداره...
از نظر اون خیلی بهتره که ددیش برای بدنش و حتی زندگیش تصمیم بگیره...

زین متوجه ناراحتی و آزرده بودن لیام با دست های بازش میشه پس با یه دست مچ های لیام اسیر میکنه و گازی از لاله ی گوش لیام میگیره...

لبه ی تیشرت لیامو میگیره، اونو از بدنش خارج میکنه و با همون دست هاشو میبنده...

نگاهشو به نیپلای نرم و برجسته ی لیام میدوزه و با حرص یکی از اونا رو بین دندوناش میگیره...

+آخ

به لیام نگاه میکنه که لب هاش برگشته و اشک مثل همیشه تو چشماش حلقه زده...

_چی شده؟؟

صدای گرفتش به گوش لیام میرسه...

+درد اومد،
لیام گنا دارهه

تصمیم میگیره پسر لوسشو اذیت نکنه...

با حرص باسن لیامو بین انگشتاش فشار میده و دوباره سرشو به سمت نیپلاش میبره و اونی که گاز گرفته بود رو بین لب هاش میگیره و زبونشو آروم ولی آزار دهنده روی اون میکشه...

ناله های لیام با صدای بلند تو گوشش میپیچه و همین ناله هاست که دیکشو سفت نگه داشته...

سرشو از نیپلش جدا میکنه و از این که حالا به زنگ قرمز در اومده لذت میبره پس سرشو به سمت اون نیپلش میبره تا اونو هم به همین وضعیت در بیاره...

محکم میمکه و با دیدن لب های باز مونده ی لیام که هیچ صدایی از اون خارج نمیشه متوجه میشه که اون پسر الان تو اوج لذته...
بوسه ای روی اون میذاره و سرشو کمی پایین تر میبره تا جاهای دیگه ای از بدن لیامو مارک کنه...

همزمان دست هاشو پایین میبره و بند شلوارک صورتی لیامو باز میکنه و با جا به جا کردن لیام روی پاش و گذاشتن هر دوپای لیام روی یه دسته ی صندلی اونو کاملا از پاش خارج میکنه و روی کف بالکن میندازه و چند ثانیه بعد باکسرشو هم کناز اون میندازه...

لیام کمی به خاطر دستش که الان تو موقعیت بدی قرار داره سختشه اما از نگاه تحسین کننده ی زین که سر تا پاشو از نظر میگذرونه بیشتر خجالت زدس...
زین کمی اونو به خودش نزدیک تر میکنه و لیام از حس کردن دیک همچنان سفت زین که به لپ های باسنش کشیده میشه آه کوتاهی همزمان با زین میکشه و سرخ میشه...

زین اونو تو بغلش صاف میکنه و دست هاشو باز میکنه...

_برو دست هاتو بذار اون لبه و خم شو تا ددی بیاد

دستور میده و از پشت به لیام که قدم به قدم ازش فاصله میگیره و لپای باسنش با قدم هاش تکون میخورن زل میزنه...

همونطور که نشسته شلوار و باکسرشو از پاش خارج میکنه و لیامو از بالا تا پایین اسکن میکنه...

پاهای تپل و پرش کنار هم قرار گرفتن و باسنش به خاطر خنکی هوا کمی دون دون شده...
عضلات پشتش کشیده شدن و موهاش نامرتب و شلختس...

فحشی زیر لب میده و دیکشو همرمان با نگاه کردن به منظره ی روبه روش که لیامِ ماساژ میده...

از جاش پا میشه و به اتاق میره تا لوب رو برداره و به سرعت برمیگرده...

پشت لیام زانو میزنه و دست هاشو روی دوتا لپ باسنش لیام میذاره و اون هارو فاصله میده تا نگاهش به سوراخ تمیزش بیفته ولی...

_لیام تو به اتاق ددی رفته بودی؟؟

می ایسته و با گرفتن گردن لیام سرشو به سمت عقب میکشه...

+بـ... بله

_برای چی؟؟

میگه و ناگهانی پلاگ رو از سوراخ لیام خارج میکنه و ناله ی ناراحت لیام از سر خالی شدن رو میشنوه...

+لیام فقط میخواست ددی خوشحال شه

سرشو تو گردن لیام میبره و با لبخند اولین نقطه ای میاد زیر لب هاشو میمکه...

_شانس آوردی

دست های لیامو دوباره روی لبه ی سکوی سنگی میذاره و باسن لیامو گاز میگیره...

لب هاشو روی سوراخ لیام میذاره وبعد از چند تا بوسه که به اطراف سوراخش میزنه ازش جدا میشه...

کمی لوب روی دست هاش میریزه و دوتا از انگشت هاشو وارد سوراخ تقریبا آماده ی پسرش میکنه و با سرعت حرکتش میده...

سفید شدن بندهای انگشت لیام از فشاری که به سنگ سفت میاره و ناله هایی که از بین لب هاش خارج میشه به زین میفهمونه که پسرش به چیز بیشتری نیاز داره پس کمی لوب روی دیکش میریزه و به آرومی اونو وارد سوراخ تشنه ی لیام که باز و بسته میشه میکنه...

ناله ای از فضای تنگ و داغی که دیکشو محصور کرده میکنه و دست هاشو روی دست های لیام میذاره و سفت میگیرتش...

ضربه های آرومی به سوراخ پسرش وارد میکنه و از ناله های زیر لبیش لذت میبره...

+ددی بیشترررر

با یه دست مچ های دو دست لیامو میگیره با اون دستش به موهای لیام که بلند تر شده بود و چنگی میزنه و خمش میکنه تا سینش به جای دستاش لبه ی بالکن رو اشغال کنه...

محکم و بی رحم تلمبه میزد و از بیشتر گفتن های لیام لذت میبرد..

نزدیک بود پس توی لیام خالی میشه و لیام با حس گرماش ناله  بلندی میکنه...

_اههه دوسش داری بیبی مگه نه؟؟
دوس داری گرماشو تو سوراخ داغت حس کنی؟؟؟

لیام لب هاشو زیر دندون میگزه و سرشو تکون میده اما با ضربه ی محکم دست زین به باسنش جیغِ پرشهوتی میزنه و باسنشو بیشتر به سمت زین بیرون میده...

دست هاش که حالا آزاد شدن کنار سرش میذاره و از حس کشیده شدن پوست سرش به وسیله ی موهاش لذت میبره...

میدونست لیام هم مثل خودش نزدیکه پس ضرباتشو محکم تر و سریع تر کرد به پروستات لیام ضربه زد...

جیغ ها و ناله های لیام مثل همیشه تو بلند ترین حدش به گوش زین میرسید و زین برای قشنگ تر کردن این صحنه اسلپ های محکمشو به باسن و ران های لیام میزد تا مثل همیشه بعد از سکس از قرمزی جای دستاش روی پوست سفید و بی نقص لیام لذت ببره...

+اهههه اااااهههههه دد...ددیییی میـ...ااههههه میشههه لیاام بیااادددد

لیام فریاد زد و زین زیر لب غرید و بهش اجازه داد...

چند ثانیه بعد صدای آه و ناله های لیام به بلند ترین حدش رسید و سپس کم تر شد...

زین همچنان به سوراخ تنگ شده  لیام ضربه میزد اما طی تصمیمی دیکشو از سوراخ لیام خارج کرد و با کشیدن دستاشو اونو همراه خودش به سمت صندلی کشید...

روی صندلی نشست و لیام دوباره جلوی پاش زانو زد....
این دفعه کار راحت تری داشت چون زین کاملا برهنه بود...

با اشتها تمام دیک زینو تو دهنش برد،
اونقدر عمیق که نوک بینیش به زیر شکم زین میخورد...

زین بعد از نوازش موهای لیام و زمزمه کردن "پسر خوب" کمی خم شد و انگشتاشو توی سوراخ باز لیام که کامش در حال خروج از اون بود فرو برد...
دست های لیام در حال مالش دادن زیر شکم زین بود و انگشت های زین مشغول انگشت کردن سوراخ لیام و لذت بردن از صدای خیسی اون بود...

با حس هجوم گرما به زیر دلش کمرشو صاف کردن سر لیامو به دیکش فشار داد تا فاصله نکیره و لیامم با لذت منتظر خالی شدن کام زین رو زبونش میشه و این انتظارش خیلی طول نمیکشه چون کام زین گلوشو گرم میکنه  با کمی سرفه اونو با لذت قورت میده...

زبونشو با افتخار به زین نشون میده و از نوازش دستاشو زین رو موهاش لذت میبره...

_پسرخوب ددی...

زین میگه،
اونو تو بغلش میگیره و به سمت تخت خواب میره...

با جسم لیامی که خسته و گیج خواب و البته بی انرژیه...

روی تخت میذارتش و شیشه شیرشو از روی میز پاتخت میگیره...

سر لیامو روی بازوش میذاره و اونو به خودش تکیه میده و سعی میکنه خیلی آروم اون پسرو که مدت کوتاهی از بیدار شدنش نمیگذره بخوابونه...

مک های بیجون و خسته ی لیام به شیشه شیر باعث خنده ی زین میشه...

پسر کوچولوی خسته...

___________________________
3868 کلمه😎

واقعا که حشریت ریده به بشریت😂😂
وگرنه من  نزدیک چهاااارهزااااار کلمه نوشتم؟😂😂😂😂

پاره شدم شب بخیر🚶🚶

💛love❤
👣Niusha👤
نوشته شده در 19 اردیبهشت 99✏

Continue Reading

You'll Also Like

211K 4.5K 47
"You brush past me in the hallway And you don't think I can see ya, do ya? I've been watchin' you for ages And I spend my time tryin' not to feel it"...
1.1M 37.8K 63
𝐒𝐓𝐀𝐑𝐆𝐈𝐑𝐋 ──── ❝i just wanna see you shine, 'cause i know you are a stargirl!❞ 𝐈𝐍 𝐖𝐇𝐈𝐂𝐇 jude bellingham finally manages to shoot...
4.3K 600 20
Name: KATANA Couple: #Chanbaek #OtherExoCouples Genre: #NC+21 #Smut #BDSM #DARK writer: #Baran & Aslan Teaser: ◐| ب‍ـیون بکهیون یکی فعـالترین افسران...
176K 18.3K 24
"𝙏𝙤𝙪𝙘𝙝 𝙮𝙤𝙪𝙧𝙨𝙚𝙡𝙛, 𝙜𝙞𝙧𝙡. 𝙄 𝙬𝙖𝙣𝙣𝙖 𝙨𝙚𝙚 𝙞𝙩" Mr Jeon's word lingered on my skin and ignited me. The feeling that comes when yo...