My husband,My sir[L.S]

By 1D2003story

305K 40.3K 28K

ل:میتونی منو از تک تک کسایی که دوسشون دارم دور کنی،میتونی بدنمو پر کبودی و روحمو پر زخم کنی،میتونی اینکارو هر... More

معرفی
1.granddaughter
2.My dear sisters
3.Mary
4.Family party
5.Upbringing
6.Young Tomlinson
7.Brian
8.signature
10.coercion
11.Doctor
12.You're my brother
13.Shopping
14.Daddy
15.controlled life
16.The wrong way
17.I got feelings about you
18.new friends?
19.Weakness
20.Wedding present
21.The time has arrived
22.Life's game
23.Destroyed
24.Ashamed
25
26.Don't tell me what to do
27.Leaving
28.Merit
Ask me questions
29.Fighting for the goal
Answers
CHANNEL & GROUP
30
31.Horan Family
32.It hurts
33.Styles' kitten
34.Start with being a good boy
35.Exam
36.Madness
37.He is mine
38.Louis Styles?
39.We both drown(چپتر جدید)
40.Monday
41.You can kiss me
42.Thank ya?
43.Twice
44
45.Don't consider it home
46.Godfather
47.Keeping Promises
48.Club
49.Safe point
50.You enjoyed that
51.Meeting
52.Harry?
53.paintings
54.
55.Toys
56
57.Liberation
58.Termination
59.Swimming
60.
61
62.Regret
63.Sympathy
64.Shopping
لطفا چک بشه♥️
65.Desire چپتر جدید
Answers
66.Sneak
67.Breaking
68.The guest

9.Don't decide for my life

3.6K 650 93
By 1D2003story

Louis Pov

تمام دیشب و امروز از وقتی که آفتاب خودشو نشون داد روی تختم میچرخیدم و فکر میکردم و به سختی تونسته بودم چند ساعت بخوابم.

شام رو تونستم تو اتاقم بخورم و تروی سکوت کرده بود.به طور عادی تا الان باید زیر دستای تروی در حال مرگ میبودم ولی آرامشش عجیب بود.

هم گرسنم شده بود و هم به شدت به ماساژ های برایان نیاز داشتم.

گوشی که روی میز کنار تختم بود رو برداشتم و بعد از زدن شماره اتاق خدمتکارا،جایی که تو این ساعت برایان باید میبود،بدون صبر گفتم.

ل:به برایان بگو بیاد اتاقم‌

گوشیو گذاشتم و دوباره روی تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم تا سردردم کم بشه.چند دقیقه بعد با صدای در چشمامو باز کردم.

ل:بیا تو.

ل:برا...

_ببخشید آقا.

با شنیدن صدایی غیر از صدای برایان از روی تختم بلند شدم و به دختری که جلوی در ایستاده بود نگاه کردم.

ل:گفتم برایان.

_آقا صبح بردنشون و گفتن هرکاری دارین من انجام بدم.

ل:بابام؟

_بله.

با نگرانی از جام بلند شدم.

ل:کجا بردش؟اخراجش کرده؟الان کجاست؟

دختر لب گزید و سرشو پایین انداخت.

ل:برایان کجاست؟

تقریبا سر دختر بیچاره داد زدم ولی فکر نمیکنم جور دیگه قرار بود حرف بزنه.

_خبر ندارم آقا ولی بقیه میگن یکی از نگهبانا بردش توی یکی از اتاقای ساختمون و در رو قفل کرده.

ل:م..مطمئنی برایان بوده؟

_نمیدونم آقا.

به طرف در رفتم و خواستم از اتاق خارج بشم که شروع کرد به حرف زدن.

_آقا خواهش میکنم‌.من نمیخوام کارمو از دست بدم.

ل:چرا باید کارتو از دست بدی؟

به طرفش برگشتم.

_آقا یه نفرو جلوی در گذاشتن که مراقبتون باشه،حدس میزنم.اگر برین میفهمن که من بهتون گفتم.

لبامو تو دهنم بردم.

ل:حرف نمیزنی.

دختر با گیجی نگاهم کرد.طرفش رفتم و بازوشو گرفتم و در اتاقو باز کردم و با خودم بیرون کشیدمش.همونطور که گفته بود یه مرد جلوی در بود.دخترو بیرون پرت کردم.اون مرد هیچ تکونی نخورد و به من و دختر نگاه کرد.

ل:دیگه به اتاق من نمیای.فهمیدی؟

دختر سرشو تکون داد.نگاهمو به مرد درشت هیکلی که جلوی در وایساده بود دادم.

ل:تو اینجا چکار میکنی؟

_دستور آقاست.

ل:خدمتکارم کجاست؟

حرفی نزد و نگاهشو به رو به روش داد.

ل:تا هر وقت دلت میخواد اون دهن لعنتیتو بسته نگه دار.

با حرص گفتم و به طرف پله ها رفتم ولی فقط چند قدم برداشته بودم که از پشت کشیده شدم و برگشتم.

ل:ولم کن.

داد زدم ولی اون مرد دستامو که بالا آورده بودم رو گرفت و چرخید و به طرف اتاقم هولم داد.

ل:نمیشنوی؟گفتم ولم کن.

_دستور آقاست.

داد زدم و سعی کردم عقب عقب برم ولی اون مرد واقعا قوی تر از من بود و دستامو گرفته بود و دست دیگش به کمرم فشار میاورد و بالاخره به طرف اتاقم هولم داد و در رو بست و صدای قفل کردن لعنتیش هم شنیدم.

ل:لعنت به تو و اون آقای لعنتی.

داد زدم و به صندلی جلوی پام لگد زدم و دستامو مشت کردم.همیشه موقع عصبانیت هرچیزی که بتونم رو خراب میکنم.اینطوری انگار خالی میشم ولی واقعا الان توان مشت و لگد زدن به وسایل اتاق رو ندارم.

ل:لعنت به تو و همه ی قوانینت بیاد.

آروم گفتم و خودمو روی همون صندلی انداختم.

ل:لعنت به این توانایی مسخره ی بارداری.

اگر نمیتونستم باردار بشم چی میشد؟شرایطم بهتر از این میشد؟دیگه مجبور نبودم با کسی ازدواج کنم؟

لبامو به هم فشار دادم و از جام بلند شدم.فکر کردن بهش چیو عوض میکنه؟هیچی.فقط میتونم با تصور اینکه تو این خانواده نبودم و این یه موهبت میشد خودمو سرگرم کنم.سرگرم تا فکر نکنم برایان به خاطر بی مسئولیتی من الان تو چه وضعیتیه.

...........
writer pov
ج:لویی؟لویی؟

با تکون هایی که میخورد و شنیدن صدای جوانا چشماشو باز کرد‌.نگاهی به اطرافش کرد و یادش اومد از بس از یه سمت به سمت دیگه ی اتاق رفته بود خسته شده بود و دراز کشیده بود و بالاخره خوابش برده بود.

ج:لویی؟

صدای دوباره ی جوانا رو شنید.

ل:بله

ج:برو صورتتو بشور.وکیل استایلز برای امضای قرار داد اومده.

ل:قرار دادی قرار نیست امضا بشه‌.

تمام مدتی که داشت توی اتاق راه میرفت و بعد بالاخره از خستگی پاهاش خوابش برد،در حال فکر کردن به آیندش بود،آیندش بعد این ازدواج.و جواب؟اصلا راضی کننده نبود.آینده ای نبود که لویی بخواد.

ج:منظورت چیه لویی؟

جوانا با اخم ازش پرسید.لویی توی جاش نشست و آهی کشید.

ل:نمیخوام با استایلز ازدواج کنم‌.

ج:این به خواستن تو نیست.به صلاح خانوادست.

ل:صلاح خانواده یا هرچیز دیگه،من هیچوقت یه استایلز نمیشم.

جوانا از جاش بلند شد و داد زد.

ج:تو اینجا تصمیم نمیگیری.

ل:تو برای زندگیم تصمیم نمیگیری.

ج:من مادرم،تروی پدرته،ما خانوادتیم.هرکاری که میکنیم به نفع هممونه.

ل:به نفع همتون به جز من‌.هیچ درک میکنی چقدر سخته با کسی باشی که هیچ حسی بهش نداری؟درک میکنی فقط به یه حلقه دست کردن شوهرش نمیشم؟درک میکنی چقدر برام سخته که حتی تصور کنم که بچه ی خودمو بغلم بگیرم؟درک میکنی که نمیخوام بچه ی کسی رو داشته باشم؟

ج:همه ی اینا رو درک میکنم.ولی کی با رضایت کامل ازدواج کرده؟

ل:تو.

جوانا دستی روی پیشونیش کشید و سعی کرد نفس عمیق بکشه تا دست به پسرش نزنه.

ج:من و تروی فقط 5 ماه از آشناییمون میگذشت که ازدواج کردیم.

ل:بهم بگو مامان‌.بگو عاشق این بودی که ما رو به دنیا آوردی؟

ج:من عاشق بچه هام بودم لویی.

ل:نبودی‌.

داد زد و اختیاری رو اشکی که روی گونش ریخت رو نداشت.

ل:چطور میتونستی باشی وقتی بهت فشار میاوردن که باید پسر داشته باشی؟چطور عاشق بچه هات ،چطور عاشق من بودی وقتی بهت گفتن میتونم باردار بشم؟بهم بگو چقدر از خودت برای به دنیا آوردنم پشیمون شدی؟

جوانا نفس های عمیق و عصبی میکشید.

ج:میخوای بشنوی که چقدر احساس سرافکندگی کردم وقتی فهمیدمش؟یا اینکه چقدر تروی شوک شده بود؟اینکه تمام آرزوهامون پوچ بودن چی؟

داد زد و بغض کرده بود.لویی از روی تخت پاشد و رو به روی جوانا وایساد.

ل:با اینهمه سرافکندگی و تنفر چرا میگی عاشق بچه هاتی.

ج:باعث سرافکندگی بودی لویی،ولی هیچوقت نمیتونم از بچه ی خودم متنفر باشم.میدونم که بارداری ای که میتونی داشته باشی دست خودت نیست ولی میتونی آبرومونو حفظ کنی.میتونی با ازدواج با استایلز جبرانش کنی.

لویی لباشو روی هم فشار داد و سرشو پایین انداخت‌.تمام این حرفا که شاید برای سال ها زده نشده بودن،گفتنشون هیچ نتیجه ای نداشت؟

ل:متاسفم.

ج:پس

جوانا دستشو روی هوا تکون داد.

ج:بدون خودت داری پدرتو بر علیه خودت میکنی لویی.

داد زد و بعد به طرف در رفت و از اتاق خارج شد.لویی خودشو روی تخت انداخت و سرشو توی دستاش گرفت و اجازه داد اشکاش روی گونش بریزن تا حداقل از احساس سنگینی ای که روی دلش بود کم کنه.

شاید نیم ساعت گذشته بود که لویی از سردرد بعد از گریش ناله کرد و دستاشو از صورتش دور کرد تا نفس بکشه.

در اتاق زده شد و لویی به در نگاه کرد.

ل:حوصله ندارم.

با صدایی که خشدار شده بود داد زد ولی به هر حال در باز شد.

ل:کسی تو این خونه هست که به حرف من گوش کنه؟

با عصبانیت تو جاش نشست ولی با دیدن برایان که سرشو پایین گرفته بود، شوکه از جاش پاشد.

ل:ب..برایان؟

با نزدیک شدن به اون پسر دستشو جلوی دهنش گرفت.

ل:خدای من،چه بلایی سرت اومده؟

زمزمه کرد و خودشو به برایان رسوند و انگشتشو زیر چونش گرفت و سرشو بالا گرفت.

ناباروانه به صورت برایان که هیچ جاش سالم نبود نگاه کرد.دماغش به نظر بادکرده بود و لباش به شدت زخمی بودن و چشماشو تقریبا نصفه نگهش داشته بود و زیر هردو چشمش کبود بود و یکی از ابروهاش از وسط بریدگی داشت‌.

ل:کی اینکارو باهات کرده برایان؟

پرسید ولی جوابی از برایان نگرفت.

ل:ازت پرسیدم کی اینکارو کرده.

داد زد ولی بغض داشت.

ل:کار تروی بوده مگه نه؟

برایان سرشو پایین انداخت و عقب رفت و دست لویی روی هوا موند.

ب:پدرتون گفتن سریع برید طبقه ی پایین.

ل:جواب من رو بده برایان‌.

لویی زمزمه کرد.کی جز تروی میتونست اینکارو باهاش کرده باشه؟

ب:لطفا سریع تر برید.

برایان سرشو بالا گرفت و لویی نتونست صدای ملتمسش رو نادیده بگیره و تروی رو منتظر نگه داره،احتمالا اگر منتظر میموند دوباره همین بلا سر برایان میومد.

ل:میام سراغت.

گفت و از اتاق خارج شد و همونطور که دستشو مشت میکرد به سمت پله ها رفت.هیچ کس دیگه ای دلیلی برای به این وضع در اوردن برایان نداشت.جز تروی که باید تنبیهش میکرد،تنبیه به خاطر شوهری که لویی بهش بی احترامی کرده بود و قراردادشو امضا نکرده بود.کرده بود؟






___________________
کرده بود؟😂هیچ جور دیگه ای نمیشد نوشت😐
من الان به شدت درگیر تغییر رشتمم😑از تجربی میخوام برم ریاضی و واقعا گیج شدم.
امیدوارم از این چپتر مثل چپترای قبل راضی باشین😊😐

چپتر بعد 200 ووت
H.❤

Continue Reading

You'll Also Like

11.4K 3.6K 21
[ C o m p l e t e d ] "فکر کردی چه خری هستی؟" آلفا فریاد کشید، نگاهش تیره و پره‌های بینیش گشاد شده بودند. نگاه خیره و عصبانی مرد باعث شد نفس‌هاش برید...
12.2K 2.8K 19
تروی تاملینسون بهترین دوست و دست راست دزموند استایلز یعنی آلفای پک استایلز صاحب یه فرزند امگا می شه طی اتفاقاتی متوجه می شن لویی تاملینسون پسره تروی...
148K 30.8K 71
❌COMPLETE❌ ژانر : اجتماعی 💕 ♣All i know is im "LOST" without you♠ _larrycouple _harrytop #1_larry #1_harry #1_Louis #1_onedirection and ...
146K 14K 40
پسری که عاشق ممنوعه ترین فرد زندگیش بود... عشق ممنوعه جونگ کوک به همسر خواهرش تهیونگ که از قضا سرهنگ کل بوسان بود چی میشه اگه جونگ کوک نتونه جلوی اح...