"𝖶𝖧𝖨𝖳𝖤 𝖮𝖱𝖢𝖧𝖨𝖣"

Od Kimvenus227

71.2K 9.7K 3.8K

خب میریم که داشته باشیم: یه پسر ۲۴ ساله و به شدت کیوت و ساده دلمون که به خاطر هوش بالاش موفق میشه موسیقی رو د... Více

"0"
"1"
"2"
"3"
"4"
"6"
"7"
"8"
"9"
"10"
"11"
"12"
"13"
"14"
"15"
"16"
"17"
"18"
"19"
"20"
یکم حرف؟
"21"
"22"
"23(end)"
"𝖶𝖧𝖨𝖳𝖤 𝖮𝖱𝖢𝖧𝖨𝖣"

"5"

3K 441 54
Od Kimvenus227

جئون خودش رو کنار هوسوک انداخت و به نامجونی که با لبخند با گوشی سرگرم بود زل زد.
با مشت به پهلوی هوسوک کوبید که باعث شوکه شدن و ترس پسر شد.
با تعجب به اون دوتا خل دیوونه زل زد و بعد از گذشت چند دقیقه توجهی نکرد و گفت
_نام خیره؟
یه وان نایت دیگه یا عشق جدید؟

نامجون هل شده گوشی رو از دستش انداخت و به هوسوک و کوک که با تعجب بهش زل زده بودن نگاه کرد.
&کصشرا چیه میگی جئون!
کدوم عشق؟ کدوم کشک؟
یه ویدیو فان بود همین.

جئون سری تکون داد و ادای هیونگش رو در آورد.
_ اره اره یه ویدیو فاین بید هیمین.
منم خرم دوتا گوش بالا سرمه مگه نمیبینی؟
هیونگ هر کی رو خر کنی ما دوتا رو نمیتونی بگو ببینم کی تو قلبت آشیونه کرده؟
& همونی که تو رو کرده!

چند ثانیه سکوت شد و جئون با تعجب به هیونگش زل زده بود و بعد این صدای بلند خندیدن هوسوک بود که توی خونه اکو میشد.
*هیونگ..پارههههه...یکم ملیح تر میریدی بهش...وای وای

نامجون ابرویی بالا انداخت و با برداشتن گوشیش همینطور که سمت اتاقش می‌رفت بلند گفت:
&چیه اگر به نظرت کافی نیست بقیه مدفوع رو روی تو خالی کنم؟
و بعد این صدای خنده جئون بود که توی خونه پیچید.

هوسوک حرصی لگدی به پای جئون زد و فلش رو از کامپیوترش در آورد و روی سینه ی جئون انداخت و بهش توپید.

*پاشو ببینم گوسفند بزرگ دراز نکش کف خونه پارکتاش خراب میشه پاشو گمشو.
جئون در کسری از ثانیه بلند شد و به یه دستش تکیه داد و به هیونگ بی منطقش زل زد.
_مگه پوستم از اسیده برینم تو پارکت های خونه؟ چی میگی لعنتی از کی حرصی میرینی به من؟

هوسوک پوفی کشید و سرش رو به پشت مبل تکیه داد و گفت
*مگه نمیگفتی گوشی دختره رو هک کنم و فیلمه رو بردارم و بعدش پاکش کنم؟
پاک کردم دیگه فیلمم تو فلشه حالا شرت کم.

جئون ترجیح داد که چیزی نگه تا بیشتر از این افکار هوسوک رو بهم نریزه.
به سمت آشپزخونه رفت و بعد از سر کشیدن دو سوجویی که داخل یخچال بهش چشمک میزدن به سمت پذیرایی رفت.

کت چرمش رو از روی مبل برداشت و با ناراحتی به دوستش زل زد که  چشم هاش رو بسته بود و توی افکارش غرق بود.
درکش میکرد دوستش بدجوری عاشق بود.
عاشق دشمنشون!

اون نمی‌خواست پسر رو توی همچین شرایطی ببینه هرچی نباشه اون پسر دیگه جزوی از خانواده اش بود ، و یکی از افراد نزدیک زندگیش!
اون میخواست هر طور که شده زیر بال و پرش رو بگیره و نزاره چه اون چه نامجون صدمه ببینن!
با اینکه کوچک ترین فرد باند بود ولی شجاع ترین و جسور ترین صفت هم بهش اختصاص داده میشد...

به سمت جاکفشی رفت تا کفش هاش رو بپوشه تا سر به خونه شون بزنه تا غرغر های پدرش رو تحمل کنه هر چی نباشه اون یک ماه بود که به پدرش و خونه سر نزده بود و جئون؟
اونقدر هم سنگ دل نبود...

در رو باز کرد که چیزی یادش افتاد و پوزخندی زد سرش رو به سمت هیونگ خستش چرخوند و شروع کرد به حرف زدن.
_ عام...هیونگ؟

هوسوک بالاخره چشم های خمارش رو باز کرد و به پسری که چند ماه ازش کوچک تر بود زل زد و ابرویی به معنی بله بالا انداخت.

جئون پوزخندی زد و گفت:
_توی آخرین ماموریت...
اومده بود و دنبال تو بود تا پوزتو به زمین بماله ولی وقتی من رو دید و فهمید که تو نیومدی جری شد و به سمت من حمله کرد.
و وقتی داشت در رو میبست بلند گفت
_ لطفا بیا جمعش کن آقای جانگ من خونه و زندگی دارم دیگه درگیر نمیشم با حریف شما.

و منتظر حرف هوسوک نموند و در رو بست و متوجه لبخند بی حال ولی امیدوار کننده هوسوک نبود.
دفعه بعد خودشم می‌رفت برای مأموریت تا اون نارنگی کوچولو رو ببینه.
دلش لک زده بود واسه یه دعوای خوب.

+ وای هیونگ چرا نمی‌فهمی این پسر روان منو گاییدهههه.
نفسی گرفت و دوباره به غرغر هاش ادامه داد.
+هر روز تکرار میکنم هر روز ازم یه اتو جدید گیر میاره و با اون منو تهدید می‌کنه تا به حرفاش گوش بدمممم

یونگی بدون توجه به حرف های تهیونگ نارنگی و کمی میوه از یخچال برداشت و روی کاناپه سفید رنگ خودش رو ولو کرد و شروع کرد به خوردن موزش.

تهیونگ کلافه بلند شد و خونه رو با پاهایه کوچکش متر کرد.
+ هیونگگگگ..به من توجه کننن.
یعنی چی یعنی چی یه پسر یه پسر بچه به من دستور میده.
کیرم تو سلطه اتتتتت.

چند دقیقه سکوت کرد که باعث نگرانی یونگی شد.
سرش رو از گوشی درآورد و بالا گرفت و به تهیونگی که با لبخند خبیث وسط خونه وایساده نگاهی انداخت.
باز چه نقشه کصشری تو ذهنش بود.

+فهمیدم چیکارش کنمممم من...
یونگی پوفی کشید و پوست موز رو توی بشقاب کرمی رنگ انداخت و جمله تهیونگ رو کامل کرد.
؛ لازم نکرده عاشقش کنی و ازش انتقام بگیری کصخل گل به خودی بزنی خودت عاشق شی.

تهیونگ پوفی کشید و وسط خونه نشست و موهاشو کشید.
+ این پسر این پسر تخص
کاش بمیره هیونگ کاش..هقق..عوضی..

یونگی کنار پسر روی زمین نشست و دستی به روی کمرش کشید و در آغوشش کشید.
؛ هی کوچولو میفهممت....ولی نزار این نفرت جاشو به یه حس دیگه بده متوجهی چی میگم ؟

تهیونگ دماغش رو بالا کشید و با مظلومیت تمام به چشم های هیونگش زل زد.
+یعنی..یعنی..فین..چی..هیونگ؟

یونگی نفسی گرفت و تهیونگ رو از داخل آغوشش خارج کرد و دست هاشو روی زانوهایش قفل کرد.
؛من اعتقاد دارم که احساسات عاشق میشن برای مثال
ناراحتی.
تنهایی.
غم.
شادی.
حقارت.
ترس.
و از همه مهم تر و جدی تر نفرت.
تو میتونی همه اینا رو امتحان کنی و میبینی که هیچکدوم قوی تر از نفرت نمیشه.

تهیونگ با دقت به حرف های هیونگش گوش میداد و ترجیح داد که سکوت کنه و و دلیل این حرف هیونگش رو بدونه.

یونگی لبخند زد و دستی به موهای فر فری پسر کشید.
؛ چون وقتی نفرت عاشق میشه ماندگار تره.
چون تو قبلا کل خصلت های بد اون آدم رو دیدی طعم نفرت رو چشیدی و مهم تر از همه وقتی عاشقش شی تمام اخلاق های بدش رو حفظی
در نتیجه تو با تمام بد بودن هاش عاشقش شدی و باختی.

تهیونگ دماغش رو بالا کشید و سرش رو روی زانو هاش گذاشت.
نمیدونست با اون پسر میخواد چیکار کنه نمیدونست ولی عشق؟
اون گزینه آخر تو گزینه هاش بود.



خب خب سلاممم
چطورید؟
دیدین چی شد؟
به نظرم این پارت یکم حق بود....
چون حرفایی بود که دوست داشتم بقیه هم بشنون.
سو دوستون دارم
نظرات خود را از ما دریغ نکنید.
بای بای گوگولیام.

Pokračovat ve čtení

Mohlo by se ti líbit

118K 13.8K 33
"احمق تو پسرعمه منی!" "ولی هیچ پسردایی ای زبونشو تو حلق پسرعمه‌ش فرو نمی‌کنه، هیچ پسردایی لعنتی ای نمی‌تونه تو همون حرکت اول نقطه فاکینگ لذت پسرعمه‌ش...
3.8K 769 8
تو دنیایی که هیچ کس رنگ ها رو از هم تشخیص نمیده من چشمم با پیدا کردن سرخیه لباش رنگ ها رو از هم تشخیص داد ...
169K 36.4K 48
چه توی بزرگ ترین دانشگاهِ هنرهای موسیقاییِ جولیارد ، چه توی هر دانشگاهِ کوفتی دیگه ای ، عشق بین یک هنرجو و استاد غیر قانونیه! ولی خب...سرنوشتِ تخمیه...
10.9K 1.4K 7
" همه‌چیز از اونجایی شروع شد که جونگ‌کوک برای استراحت به کلبه‌ی جنگلی مادربزرگش رفت و اونجا یه موجود کیوت و کوچولو رو پیدا کرد، چی می‌شه اگر اون کوچو...