Crime

By Saaba9407

105K 14K 8.5K

گاهی خالق و مخلوق داستانی متفاوت خواهند داشت جنایت می تواند یک قداست باشد حقیقت یک مفهوم تحریف شده بیش نبو... More

دیوانه یا متفاوت
فداکاری
مین بزرگ
تهیونگ وارد می شود
جلسه
ملاقات در کافه
ملاقات عجیب
یک زجر بی پایان
توکیو
برقراری ارتباط با ددی ها
نقش مکملی
^فندقک ^ پیانو^ گیتار ^
اون شخصیتایی که نمی شناسیدشون
کتاب ها
تهیونگ حقیقی
پرشی در آینده سفید
مکالمه جدید
راز پنهان میساکی
شروع بارقه
بارقه اول:خودداری
بارقه دوم :سرزمین فلسفه
یک شات شطرنج
بارقه سوم : یادم تورا فراموش
بارقه چهارم : برای من وحشی شو
برای تو
بارقه نهایی : رستگاری
لاین
ناجی در خون
اسپرایت ؟ نعناع؟
کریستال برفی
پسرک شلخته
گوسپادین پارک
اتفاقات ناگوار
خالق مسئولیت پذیر
کریسمس
کادوی کریسمس؟
متعلق
سانشاین مونشاین
ناجی من باش
تو چی کار کردی؟
تکِ دل
پرنسس کیم
یک دعوای ناگوار
مرور‌ نقشه
کابوس روزانه
ویکتوریسم
تراشه
شغل بابایی
پینکی
آکواریوم
کنسرت
برده تو
مهمانی در آپریل
مرور
تاج
فصل 2

موسیو مین؟ مستر جانگ؟

1K 178 18
By Saaba9407

جونگکوک برای بار آخر میساکی رو بغل کرد و گونشو بوسید 

تهیونگ چمدون هاشونو پشت سرش کشید و از حرکت متوقف شد .... روی زانو خم شد و ساعت صورتی رنگ کوچیکی رو از جیبش بیرون کشید 

همونطور که ساعتو دور دست میساکی می بست تاکید کرد 

_ دفعه قبل بابایی حواسش نبود برنامه نویسی اندروید ساعتتو خودش انجام بده برای همین هک شده بود این یکی رو بابایی برات ساخته خیالت از بابتش راحت باشه و به هیچ وجه از دستت درش نیار باشه پرنسس؟ 

دخترک خنده شیرینی کرد و تایید کرد 

صاف ایستاد و روبه یونگی هشدار داد 

_ لطفا حواست به کلاسای باله و موسیقیش باشه 

یونگی سری تکون داد و دستی به موهای دخترک کشید 

* حواسم هست شماها با خیال راحت برین  

+  هیونگ اگه یه وقت بهانه جیمینو گرفت ببرش پیشش از قبل به جیمین گفتم دارم می رم مسافرت 

خداحافظی مختصری کردن و به سمت گیت حرکت کردن 

جونگکوک به چشمای سرخ تهیونگ  اشاره کرد 

+ دیشب نخوابیدی؟ 

خمیازه بلندی کشید و دستی به موهاش کشید 

_ تمام کد گذاریای اندروید میساکی رو دیشب نوشتم تا صبح طول کشید 

سری به نشونه تاسف تکون داد و دسته چمدونشو از دست تهیونگ گرفت 

+ تو هواپیما یکم استراحت کن اونقدر تو راه هستیم که بتونی یه چرت کوچیک بزنی 

پاسپرت هاشون چک شد و بعد از تحویل بار هاشون به سمت فرست کلس راهنمایی شدن تا به مقصد مارسی سئول رو ترک کنن 

تمام مسیر تهیونگ چشماشو بست و از نوازش بند انگشت هاش توی دست پسر کوچیک تر لبخند رضایت بخشی زد 

بعد از چند ساعت توی راه بودن بلاخره مهماندار خبر لندینگ رو داد و درخواست کرد همه سر جاهاشون برگردن 

هوای مارسی شرجی و گرم بود اما به هر حال از توی فرودگاه هم می شد حدس زد چه شهر زیبایی در انتظارشونه  تنفس های عمیق سبب می شدن بوی مطبوع اقیانوس به مشامت برسه و جونگکوک از این قاعده لذت بردن مستثنی نبود 

دستاشو بالا برد و کمی بدنشو کش و قوص داد 

+ آه خدایا آزادی 

بین کشیدگی عضلاتش گفت و لبخند خرگوشیش روی صورتش برگشت 

_ شب  می خواییم بریم قدم بزنیم تو شهر زود تر باید بریم که یکم استراحت کنیم 

+ شب؟

_ دلم می خواد غروب آفتابو توی بالکن سوئیتمون ببینیم 

از اونجایی که نه تهیونگ و نه جونگکوک درحد نیاز فرانسوی بلد نبودن ترجیح دادن حدالمقدور مسائلشونو با زبان انگلیسی و گاها آلمانی رفع کنن 

به هتل ساحلی اسکورت شدن و سوئیت شیک و مدرنی توی طبقه بیستم براشون رزرو شده بود 

بعد از گذاشتن چمدون هاشون توی اتاق و دوش گرفتن جونگکوک تصمیم گرفت 

ساعات روز رو توی بالکن بگذرونه 

مسلما ترجیح می داد روی تاب بزرگ بالکن بشینه  و درحالی که به ویوی آبی آب خیرست کتاب بخونه 

اما با نشستن تهیونگ کنارش بیخیال کتاب خوندن شد 

_ اون روز توی بار ... وقتی رفتی روی استیج و اجرا کردی ... م..محشر بود 

+ آره بود ... اما فقط وقتی زیباست که برای تو باشه  علاقه ای به اجرا برای بقیه ندارم 

خنده بم تهیونگ به گوشش رسید 

_ چون تو پسر خوب منی 

+ اونجا شکل بد بوی ها شده بودم ؟ 

_ نمی دونم ... شاید ... ولی منطقی که فکر کنیم اره خیلی پسر بدی به نظر می رسیدی 

+ کوچیک تر که بودم وقتی مامان زنده بود یه روز تو مدرسه دعوا کردم  بخاطرش مامان مجبور شد بیاد مدرسه ...با مدیرم حرف زد و موقع برگشت به خونه سعی کرد باهام حرف بزنه 

_ چی گفت ؟ 

+ از پسرای بد دوری کن ... اولین جملش این بود اما جواب من ... 

سرشو پایین انداخت و خندید 

+ مثل الان خندیدم ... وقتی دلیل خندمو پرسید جواب دادم " مامان من خودم اون پسر بدم " 

_ بد بودن همیشه هم منزجر کننده نیست 

+ برای من هر لحضه زندگیم  که یه شخصیت منفی و بد بودم لذت بخش بوده ... و با تو بودن مرحله جدیدی از این لذتو به من داد 

سرشو روی پای جونگکوک گذاشت و چشماشو بست 

_ خستم 

+ بخواب ... من همینجا پیشت می مونم 

_ پات درد می گیره 

+ نه وقتی سر تو روش باشه 

لبخندی زد و چشماشو بست 

چیزی به غروب نمونده بود و باد گرم به صورتشون برخورد می کرد 

جونگکوک دستی به موهای تهیونگ کشید و بوسه ای روی پیشونیش گذاشت 

+ بیا امشب یکم تغییر کنیم 

_ چه نقشه ای توی سرته کوک ؟ 

+نمی شه من لباسای امشبتو انتخواب کنم ؟ 

چرخی زد و همونطور که صورتش روبروی شکم جونگکوک قرار گرفته بود جواب داد 

_ امیدوارم سلیقت تو این کار خوب باشه 

خنده ذوق زده جونگکوک رو که شنید بوسه ای روی شکمش گذاشت 

دوباره چشماشو بست و سعی کرد برای ساعات باقی مونده یکم استراحت کنه 

غروب آفتاب زیبا تر از اون چیزی که کوک انتظار داشت بود و چیزی که این غروب رو زیبا تر کرد کاری بود که تهیونگ کرد 

پسر بزرگ تر با این که تمام خواب و خستگی وجودش رو گرفته بود اما باز هم  از جاش بلند شد  تا به حرفش مبنی بر دیدن غروب خورشید باهم دیگه عمل کرده باشه 

بعد از بوسه دلنشین غروبیشون  جونگکوک بالکن رو به قصد آماده شدن ترک کرد و دقایقی بعد هم تهیونگ بهش پیوست 

پسرکو توی آشپزخونه جم و جور پیدا کرد اونم درحالی که از کتری برقی توی ماگ آب جوش می ریخت  

از پشت سر بغلش کرد و گردنشو بوسید 

_ چی کار می کنی شاهزاده ؟ 

+ برای شاهم قهوه درست می کنم 

خنده آرومی کرد و سرشو روی شونه کوک گذاشت 

_ بوش خوبه 

+ معلومه که بوش خوبه ... قهوه بهترین چیز توی دنیاست

تهیونگ خمیازه ای کشید  و گونشو به گردن گرم جونگکوک مالید 

_ منظورم قهوه نبود بوی تو رو گفتم 

جونگکوک با دست آزادش ساعد مردشو نوازش کرد و با قاشق طلایی محتوای توی ماگ رو هم زد 

+ ببین خوبه ؟

ماگ رو سمت تهیونگ گرفت و از بغلش بیرون اومد 

تهیونگ لبخندی زد و جرعه ای ازش نوشید 

_ خوشمزست 

جونگکوک بوسه ای روی گونش گذاشت و سمت چمدوناشون توی اتاق خواب رفت 

مارسی چراغونی و زیبا تر از هر موقع دیگه ای به چشم میومد 

خیابون پر بود از مردم هایی با پوست و نژاد های مختلف 

دست در دست هم قدم می زدن و گه گاهی برای دیدن مناظر مختلف توقف می کردن 

جونگکوک به پشت سرشون اشاره کرد و خندید 

+ اون دخترا دارن راجبمون حرف می زنن 

_ هیچ اهمیت فاکی نمی دم 

به کلافگی تهیونگ خندید و دستشو کشید 

+ خیلی جذاب شدی با این لباسا 

تهیونگ نگاهی به  آستین حلقه ای مشکی رنگ جذب که حسابی عضلاتشو به نمایش گذاشته بود انداخت و چشمی چرخوند 

شلوار بگ مشکی زنجیر دار و بوت های مشکی  به همراه هدبندی که از نظر جونگکوک کاملا مناسب استایلش بود 

_ باورم نمی شه اینارو کردی تنم 

جونگکوک شونه ای بالا انداخت 

+ قطعا بهتر از این بود که کت و شلوار بپوشی 

_  من کی گفتم می خوام کت و شلوار بپوشم ؟ 

+ من بستنی می خوام 

جونگکوک بلند اعلام کرد و دوباره راه افتاد 

تمام طول گردش شبانشون تهیونگ مرکز توجه خیلیا بود و جونگکوک با شادی سلیقه خودشو توی لباس تحسین می کرد 

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

هوسوک لبخند هیجان زده ای زد 

* واقعا تهیونگ اینو بهت گفت ؟ 

یونگی نگاهی به ساعتش انداخت و تایید کرد 

* تهیونگ بهم زنگ زد ازم خواست کارارو درست کنم تا وقت برگشتش  ازم خواست حتما لیسا رو هم بیارم متوجه نمی شم چرا می خواد اونم باشه 

* احساس می کنم خیلی مثل همن ... لیسا و تهیونگ یه جورایی مثل هم فکر می کنن اینطور نیست ؟ 

هوسوک جواب داد و با ذوق غیر قابل پنهانی به میساکی که خوابیده بود چشم دوخت 

* سرگذشت این خانواده عجیب چی می شه بنظرت ؟  

پسر برنزه زمزمه وار پرسید  

* یه پایان باز؟ نمی دونم شاید هیچی شایدم همه چی 

یونگی هم زمزمه کرد و دستی به گردنش کشید 

هردو سردرگم بهم دیگه خیره شدن و بلاخره هوسوک به حرف اومد 

* یه بار بهم گفتی کاتانا دوست داری یادته ؟ 

* اوه البته که یادمه درست وقتی بود که مجبور شدم گردن یه خائنو با یه چاقوی جیبی ببرم ... تو گفتی چه کثافت کاری راه انداختم و منم درجواب بهت گفتم برای همینه کاتانا رو ترجیح می دم 

هوسوک خنده ای کرد و جعبه خوش طرح و بزرگی رو به یونگی داد 

* نمی دونم زمان مناسب دادنش بهت کی بود اما فقط حس کردم الان خیلی نسبت به قبل به هم نزدیک تریم پس... 

با بوسیده شدن لباش ساکت به یونگی که لبخندای کم یابشو زده بود خیره  شد 

* ممنونم موسیو مین 

* چ...چی؟ 

هوسوک  متعجب پرسید 

* تعجب کردی؟ تو مال منی هوسوک شی همونطور که منم مال توام و از این به بعد مستر جانگم 

جعبه بزرگ کاتانا رو کنار گذاشت و هوسوکی که از شوک نفس کشیدن رو هم فراموش کرده بود بغل گرفت 

* نفس بکش هوسوک 

با خنده زمزمه کرد و چند باری پشت کمرشو دست کشید 

*یونگیا 

نگاه آرومشو به پسرک رنگ پریده داد و از حالتش خنده ریزی کرد 

* بله سانشاین ؟ 

* منو ببوس 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

Continue Reading

You'll Also Like

33.3K 4.5K 35
کاپل:کوکوی ژانر:معمایی،انگست،جنایی،اسمات،کمی دارک مادر تهیونگ جئون سورا به دلایل نا معلومی خودکشی میکنه و حالا باید با داییش که حضانتش رو به عهده گر...
130K 14.9K 34
"احمق تو پسرعمه‌ی منی!" "ولی هیچ پسردایی‌ای زبونشو تو حلق پسرعمه‌ش فرو نمی‌کنه، هیچ پسردایی لعنتی‌ای نمی‌تونه تو همون حرکت اول نقطه‌ی فاکینگ لذت پسرع...
88.4K 8.9K 31
نام: دیو و دلبر 💫 کوک: اندازه گریه گنجشک دوست دارم ته: کم نیست هیونگ ؟ کوک: گنجشک گریه کنه می میره ❌❌❌❌ هشدار هشدار بوک محارم است در صورت مشکل داش...
40.4K 6.6K 37
هر بار که دلیلِ اشکات میشم یه ستاره از آسمونم میوفته، میترسم یه روز همینجوری کلِ دنیام رو تاریک کنم... کاش وقتی که بهت درد دادم، قلبت رو شکستم و بهار...