Crime

By Saaba9407

111K 14.3K 8.5K

گاهی خالق و مخلوق داستانی متفاوت خواهند داشت جنایت می تواند یک قداست باشد حقیقت یک مفهوم تحریف شده بیش نبو... More

دیوانه یا متفاوت
فداکاری
مین بزرگ
تهیونگ وارد می شود
جلسه
ملاقات در کافه
ملاقات عجیب
یک زجر بی پایان
توکیو
برقراری ارتباط با ددی ها
نقش مکملی
^فندقک ^ پیانو^ گیتار ^
اون شخصیتایی که نمی شناسیدشون
کتاب ها
تهیونگ حقیقی
پرشی در آینده سفید
مکالمه جدید
راز پنهان میساکی
شروع بارقه
بارقه اول:خودداری
بارقه دوم :سرزمین فلسفه
یک شات شطرنج
بارقه سوم : یادم تورا فراموش
بارقه چهارم : برای من وحشی شو
برای تو
بارقه نهایی : رستگاری
لاین
ناجی در خون
اسپرایت ؟ نعناع؟
کریستال برفی
پسرک شلخته
گوسپادین پارک
اتفاقات ناگوار
خالق مسئولیت پذیر
کریسمس
کادوی کریسمس؟
متعلق
سانشاین مونشاین
ناجی من باش
تکِ دل
پرنسس کیم
یک دعوای ناگوار
مرور‌ نقشه
کابوس روزانه
ویکتوریسم
تراشه
شغل بابایی
پینکی
آکواریوم
کنسرت
برده تو
مهمانی در آپریل
مرور
موسیو مین؟ مستر جانگ؟
تاج
فصل 2

تو چی کار کردی؟

1.5K 202 271
By Saaba9407

یونگی چرخی به صندلی ریاستش داد و پوف کلافه ای کشید  

یونگی_ لعنت بهت نمی تونم تمرکز کنم 

پرونده روبروشو بست و پاهاشو روی میزش گذاشت 

" باید ازش بخوام رسما دوست پسرم بشه ؟ " 

" ولی هنوز زوده " 

" اما همیشه کنارش همه چیز همونطوره که می خوام " 

" قبول می کنه ؟" 

چرخی به چشماش داد و بی حوصله از جاش بلند شد 

نیاز به کمی هواخوری برای تصمیم بهتر داشت از هفته پیش که قرار رفتنشون به ججو کنسل شده بود تا امروز مدام به پسر برنزه فکر کرده بود و حالا حس می کرد که کمی احساساتش دارن با اعصابش بازی می کنن 

از دفترش خارج شد و با قدم های محکم خودشو به آسانسور رسوند و دکمه پشت بوم رو فشرد 

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------

به منظره بازی  کردن بچه های روبروش خیره شد 

دختر بچه و پسر بچه هایی که بلن بلند می خندن و دنبال همدیگه می دوییدن

قطره اشک لجوجی از کنار چشمش چکید و به پشتی نیمکت توی پارک تکیه داد  چقدر از روز های بلند خندیدنش اونم از ته دل می گذشت ؟ چند سال از روزایی که بی هیچ فکری فقط دانش آموز ممتاز کلاس بود می گذشت ؟ از سال هایی که توی مدرسه کتک می خورد توی مدرسه اذیت می شد  و در نهایت با مراقبت های مادرش خودشو برای روز بعد آماده می کرد... چرا؟ چون پدرش اونقدر وقت نداشت که به همچین مسئله ای رسیدگی کنه  

آهی کشید و به بخار خارج شده از بین لب هاش خیره شد 

اما نمی شد از این چند وقت اخیر چشم پوشی کرد 

لبخندایی که اون پسر گربه ای مجبورش می کرد بزنه زوری نبودن دلی بودن  نوازش های گاه و بی گاهش و توجه کردن های زیرپوستیش همه و همه باعث می شد جیهوپ به آینده فکر کنه 

" ای کاش برای همیشه مال من می موندی مستر مین " 

با قرار گرفتن لیوان قهوه روبروش سرشو برگردوند و با هاناشی روبرو شد 

مرد بلند قد و مسنی که مشاور همیشگیه پدرش در تمامی مسائل بود 

تلخندی زد و قهوه رو ازش گرفت 

* خیلی وقته ندیدمت ارباب جوان 

جیهوپ _ اره یه چند وقتی می شه هاناشی 

مرد کنارش نشست و به بچه ها خیره شد 

* همه چیز خوب پیش می ره ؟ 

جیهوپ _ مسلما نباید بره ولی خوب دور از انتظار کاملا خوب داره پیش می ره

جرعه ای از قهوه توی دستش نوشید و روشوسمت هاناشی برگردوند 

جیهوپ _ خبری از پدرم آوردی؟ 

* خبرای خوبی ندارم 

پسر شونه ای بالا انداخت 

جیهوپ _ هیچ وقت نداشتی 

* پدرت ... ت..تومور مغزی داره 

پسر تک خنده ای زد و به سمتش برگشت 

جیهوپ _ از شوخیت خوشم نیومد هاناشی 

مرد نفس عمیقی کشید و برای نشون دادن جدیتش به چشمای شفاف پسرک خیره شد 

* پدرت تومور مغزی داره سه روز پیش دکترا تشخیصش دادن 

جیهوپ _ بهم نگو که حالا می خواد نقش پدرای خوبو برام بازی کنه 

* فقط می خواد که برگردی پیشش و اداره کارارو به دست بگیری 

جیهوپ از جاش بلند شد و قهوه توی دستش رو با شدت به سمت زمین پرت کرد 

جیهوپ _ برگردم ؟ از کجا برگردم ؟ از ماموریتی که خودش بهم داد و سال های زندگیمو به گه کشید ؟ دیگه شریکی نمی خوام که بخاطرش این همه عذابم داده ؟ 

بلند خندید و عقب رفت 

جیهوپ _ بهش بگو اگر هوسوک برگرده خونه فقط برای فرستادنت به اون دنیا میاد 

* زود جوش نباش هوسوک می دونی که بعدا پشیمون می شی 

جیهوپ _ کسی که خانواده ای برای عشق و محافظت نداره چیزی برای از دست دادن نداره که بفهمه پشیمونی یعنی چی 

قدم قدم عقب رفت و با حرص مسیر برگشتو در پیش گرفت 

عالی بود حالا باید تقاص یک هفته خوش گذرونی گاه و بی گاهشو با یونگی پس می داد ؟ 

------------------------------------------------------------------------------------------------------

عصبی بود و نمی دونست چطور باید عصبانیت خودشو کنترل کنه 

حس این که گول خورده بود و احساساتش آسیب دیده بودن اونقدر آزارش می دادن که می خواست خودشو از بالای اون پل پایین پرت کنه 

به صحفه موبایلش خیره شد و با دیدن اسم سانشاینی که کنارش قلب سیاه رنگی می درخشید لعنتی به خودش و افکار پوچش فرستاد 

فقط پیامی با مزمون : بیا کنار رودخونه هان :  برای پسری که تا قبل از تماس اون ناشناس دوست داشت فرستاد و منتظر به کاپوت ماشینی که هدیه همون پسر بود تکیه داد 

فلش بک 

روی پشت بوم قدم گذاشت و برای چنتا از کارمند هاش که بهش احترام می ذاشتن سری تکون داد 

به سمت قسمت خلوت تر رفت و دست هاشو توی جیبش گذاشت 

با ویبره رفتن گوشیش و آلارم دادن ایرپاد توی گوشش دکمه وصل تماس رو زد و به صدای نااشنایی که توی گوشش پیچید گوش کرد 

* مین یونگی؟ 

+ اگه خودم باشم ؟ 

* از هویت سانشاین خبر داری ؟ 

+ کی هستی ؟ 

* یه دوست که می خواد تو حقیقتو بدونی 

+ بهتره مث آدم حرف بزنی تا ندادم آدمت کنن 

* هیچ فکر کردی چطور یه درگر می تونه اونقدر پول داشته باشه ؟ یا چطور اینقدر به فرهنگ ژاپن واقفه ؟ حتی ازش اسم پدرشم نپرسیدی جناب مین 

+ چی می خوای ؟ 

* می خوام حقیقت فاش بشه همین برای من سود کافیو داره 

+ و چطور می خوای اثبات کنی حرفاتو ؟ 

* چرا گوشیتو چک نمی کنی ؟ 

به سرعت گوشیش رو بیرون کشید و به پیام شماره ناشناس خیره شد

+ این چیه ؟

* بازش کن مطمئنم خودت می فهمیش 

محتوای عکس رو باز کرد و به دونفری که توی پارک کنار هم نشسته بودن خیره شد 

* اون سانشاین توئه جناب مین و اون یکی ... فک می کنم خودت بهتر بشناسیش 

یونگی نا باورانه زیر لب زمزمه کرد 

+ هاناتوشی 

* فک می کنم همین عکس برای اثبات حرفام کافی بود  لطفا دروغ گویی که اینطور بازیچه کردت رو با تیغه مرگ غسل بده 

تماس قطع شد و درست یونگی باقی موند که سرجاش خشک شده به تصویر پسر محبوبش و اون مردی که می دونست مشاور چه فرد مهم و خطرناکیه خیره شد 

پس جیهوپ برای جانگ چوسونگ کار می کرد 

زیر لب با خودش زمزمه کرد

یونگی_ تقاصشو پس می دی

همه چیز خیلی درست بود 

سوتی های گاه و ناگاه جیهوپ .... شرایط اقتصادی خوبش و پنهان کاری که یونگی ازش مطمئن بود 

پایان فلش بک 

با جلوی بوت مشکیش به سنگ ریزه های روی آسفالت ضربه زد و دستاشو مشت کرد 

تاکسی زرد رنگ کار خیابون ایستاد و پسری که آتیش به جونش کرده بود ازش پیاده شد 

جیهوپ _ یونگی؟ چی شده ؟ 

با برگشتن یونگی به سمتش و دیدن چشم های قرمزش با تعجب بیشتر به سمتش پا تند کرد 

یونگی_ همش نقشه بود ؟

جیهوپ _ چی؟ 

یونگی ضربه ای به تخت سینه پسر زد و بلند هوارکشید 

یونگی_ جانگ چقدر بهت پول داد که بهم نزدیک بشی؟ هاااااا؟  همش دروغ گفتی راجب همه چیز دروغ گفتی 

پسر بزرگ تر چنگی به موهاش زد و به جیهوپی که خشک شده بهش خیره شده بود نگاه کرد 

یونگی_ تو خانوادم رات دادم ... بهت اعتماد کردم .. چی کار کردی جیهوپ ؟؟ چی کارررر کردیییی؟ جیهوپ ؟ اصلا اسم واقعیت اینه؟ منه احمق ...

باقی حرفشو خورد و ربروی پسری که به آرومی اشک می ریخت ایستاد 

یونگی _ برو به رئیست بگو برای امتحان کردن موج قایقو نفرسته کشتی رو بفرسته 

جیهوپ بلاخره چفت دهنشو باز کرد و با حال زاری زمزمه کرد 

جیهوپ _ یونگ ب..باور کن ..ا.اونطور که ..ت  .تو فکر می کنی نیست 

یونگی_ نیست ؟ نیسسسستتت؟ من دیدم .. همه چیزو دیدم ... عکست کنار هاناتوشی ... من دیدمش جیهوپ و بدبختانه هیچ کدومش جعلی نبود می فهمیییی؟؟؟ هیچ کودومش 

پسرک هقی زد و آستین یونگی رو بین انگشتاش گرفت 

جیهوپ _ بیا راجبش حرف بزنیم باشه ؟ بهت توضیح می دم 

پسر گربه ای اما عصبانی تر از اون بود که توجهی بکنه 

به ضرب دستشو بیرون کشید و نگاه خشمگینی به پسر گریون انداخت 

سوئیچ ماشینش رو توی سینه جیهوپ کوبید و قدمی عقب رفت 

یونگی_ دیگه هیچ وقت جیهوپی وجود نداره برام .... دیگه نمی خوام ببینمت .... از گروه اخراجی حق نداری با هیچ کدوم ازبچه ها حرف بزنی برگردبه کشورت ... ژاپن با دروغ گو هایی مث تو راحت تر کنار میاد 

دستی برای تاکسی بلند کرد و بی توجه به هق هق های پسری که  هنوزم دوستش داشت سوار ماشین شد و رفت 

جیهوپ به سوئیچ توی دستش نگاه کرد و هقی زد 

دستی به چشماش کشید و گوشیش رو از جیبش بیرون کشید 

به سمت پل برگشت و به رودخونه خروشان زیر پاش نگاه کرد 

" می خوای ناخدا با کشتی بیاد سراغت مستر؟ باشه این بار کشتی رو می فرستم دنبالت " 

شماره هاناتوشی رو گرفت و بعد از بوق سوم صدای پخته مرد توی گوشش پیچید 

* بله ارباب جوان ؟

- یه بلیط یه  طرفه به توکیو بگیر ... وقتشه اون پیرمرد با هیولایی که خودش بزرگش کرده روبرو بشه 

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

تهیونگ سیگار برگش رو بین لب هاش گذاشت و به جونگکوکی که روی پاهاش نشسته بود و هق هق می کرد نگاه کرد 

_ کوک ؟؟بیبی کافیه دیگه 

جونگکوک سرش رو از روی شونش برداشت و به چشمای کشیده تهیونگ خیره شد 

+ ن..نمی ..نمی خوام .... د..دردش اومد 

تهیونگ چرخی به چشماش داد و دود سیگارش رو توی صورت پسرک فوت کرد 

_ جونگکوک برای بار هزارم دارم می گم اون سگ از این که ناخوناش کوتاه بشه دردش نگرفت 

+ اما زوزه می کشید 

_ سگا همیشه عادت دارن این کارو بکنن چون بدشون میاد ناخوناشون کوتاه بشه 

جونگکوک کمی جاشو تغییر داد و دو زانوشو کنار ران های تهیونگ روی مبل بزرگ گذاشت 

+ پس چرا ناخوناشو کوتاه می کنین ؟ 

تهیونگ دستی به موهای پریشون پسرک کشید و سیگارش رو بین لب هاش گذاشت 

با دست دیگش ترقوه بیرون افتاده پسرکو نوازش کرد و سیگار رو از لب هاش دور کرد 

_ هر تغییری با نارضایتی های اولیه همراهه اما بعضی چیزا باید پیش بیان  تا تو درست رفتار کنی برای رام کردن یه سگ باید ناخون هاشو کوتاه کنی  برای یک انسان باید امید ها و رویا هاشو ازش بدزدی 

جونگکوک میف میفی کرد و با تردید به چشم های تهیونگ خیره شد 

+ یعنی دردش نگرفت ؟ 

_ یونتان سگ دراماتیکیه کافیه اشتباها کاریو بکنی که دوس نداره و اون وقت جوری زوزه می کشه انگار بچشو جلو چشماش کشتی  پس مطمئن باش دردش نگرفته فقط می خواسته منو تحت تاثیر قرار بده 

+ تو بهترینی ددی 

_ تهیونگ 

تهیونگ زمزمه کرد و جونگکوک با چهره  متعجبی بهش خیره شد 

+ چی ؟ 

پسر بزرگ  تر سیگار نیمه سوخته رو توی جاسیگاری روی میز رها کرد و هر دو دستش و به کمر باریک پسرکش رسوند 

نوازش وار دستش رو کمی بالا پایین برد و به چهره جونگکوک متعجب خیره شد 

_ یه وقتایی اشکال نداره که اسممو صدا کنی 

+ م..من ؟ 

پسر بزرگ تر بوسه ای روی پیشونی پسرک گذاشت 

_ گاهی اوقات اشکال نداره بیبی تنبیهت نمی کنم 

جونگکوک ذوق زده به چشم های آروم تهیونگ خیره شد و سعی کرد بعد از این مدت طولانی اسم اون پسر جذابو به زبون بیاره 

+ت..ته..تهیونگ 

فشار دستای پسر به دور کمرش بیشتر شد  

_ دوباره 

+ ته ... تهیونگ 

_ بازم صدام کن 

یکی از دست هاشو روی قلب پسرک گذاشت و از تپش تندش لبخندی زد 

+ تهیونگ 

بسیار خوب تهیونگ اعتراف می کرد چرخیدن اسمش توی دهن جونگکوک واقعا زیبا  بود اما اون همچنان هم قوانین سختگیرانه خودشو داشت 

جونگکوک به سمتش خم شد و بعد از بوسیدن لب های نیمه باز تهیونگ  سرش رو کنار گوش پسر برد 

+ Bedankt Taeyoung ( بِدانکت تهیونگ ) ( ممنونم تهیونگ )

پسر بزرگ تر هم متقابلا سرش رو به نزدیکی گوش پسرکش برد و لب زد 

_ Je hebt laten zien dat je het verdient ( به هِبت لاته شین زین داته یه هِت فِردینت) ( نشون دادی که لیاقتشو داری )

بوسه ای به لاله گوش پسرک زد و باز هم به آغوش کشیدش 

این که چطور  پسرکش به راحتی با انسان ها خشونت می کرد اما دلش برای حیوانات می لرزید ستودنی بود 

امروز وقتی تهیونگ یونتانو آورد تا با جونگکوک آشنا بشه  جونگکوک از ته دل لبخند زد و با اون گوله پشمک کلی بازی کرد و درست وقتی خدمتکارا اومدن تا یونتان رو برای کنفراس مطبوعاتی  فردا  آماده کنن جونگکوک ناراحت از زوزه های سگ کلی توی بغلش گریه کرده بود 

یونتان یک سگ بود فقط و فقط یک سگ پامرانین کوچیک اما تاثیرش بر بازخورد های مثبت عموم و مطبوعات شگفتی آور بود برای همون بعد از اون در اکثر دیدار ها و کنفرانس های مطبوعاتی یونتان اماده می شد تا در آغوش رئیس کیم لبخند بزنه و پارس کنه و طرفدارای کمپانی سمگو بیشتر و بیشتر روی این کمپانی پول خرج کنن 

_ امروز بعد از ظهر استادی که برات گرفتم میاد عمارت می خوام نشون بدی که چه پسر قدرتمند و باهوشی هستی 

+ من ارتش یک نفره توام ددی 

_ البته که هستی عزیزم 

جونگکوک کمی من من کرد  

معلوم بود می خواد چیزی بگه اما ظاهرا چیزی منعش می کرد 

تهیونگ دستی به موهای پسرک کشید و سرشو با اشاره انگشتش بالا آورد 

_ وقتی می خوای چیزی ازم بخوای سرتو بالا بگیر و با اعتماد بنفس باهام حرف بزن کوک 

+ اجازه می دی که ...

_ که ؟؟ 

جونگکوک چشم هاشو بست و جملوش پشت سر هم ردیف کرد 

+ که تتو بزنم ؟ خواهش می کنم من از بچگی می خواستم انجامش بدم 

تهیونگ به چشمای بسته پسرک خیره شد و پوزخندی زد 

_ هرچیزی یه بهایی داره بیبی حاضری بهاشو به ددی بپردازی؟ 

+ ب..ب..باشه 

تهیونگ قهقه ای زد و با چشمایی که جونگکوک قسم می خورد شرارت ازشون متولد می شه به جونگکوک خیره شد 

_ به یه دست کت و شلوار خوب و راحت نیاز داری پس 

+ قراره چی کار کنم ؟ 

_ توی جلسه سهامدارا می فهمی خرگوش کوچولوی من 

جونگکوک مطمئن بود چیزای خوبی توی ذهن تهیونگ چرخ نمی خودن اما اون می خواست که تتو داشته باشه و می دونست که ددیش چیزیو ازش نمی خواد که بهش آسیب برسونه اون بهش اعتماد داشت .... همه جوره 

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------

آخیش دلم خنک شد 

یکم گند زدم به رابطه سپ اصا مونده بود رو دلم 

شوخی کردم  ولی نگران نباشین قراره بعدا جامه بدرین براشون 

من برای ویکوک این پارت مرگ شدم 

بنظرتون تهیونگ می خواد چی کار کنه ؟ پلن شیطانی توی ذهنش چیه ؟ 

دیدین به پسرم اجازه داد اسمشو صدا بزنه

بنظرتون فلسفه این کارش چی بود ؟ 

مثل همیشه دوستون دارم 

مراقب خودتون باشید و مریض نشید 

راستییییییییییییی اون سریاله که تازه اومده رو دیدین ؟ 

اسمش قاضی شیطانیه 

من رسما مرگ این سریال و اون قاضی لعنتیم 

اگه دیدین سریالو که هیچی ولی اگه ندیدین  حتما ببینین 

اصا از این به بعد اینقدر راجبش حرف می زنم که هر وقت دیدینش یاد من بیوفتین 

باید این سریالو با اسم من بیاد بیارین باشههههههههههههههههههه؟ 

چقد خل و چل شدم جدا 



Continue Reading

You'll Also Like

7.4K 1.3K 6
+ ادمی که میبینی من نیستم ته. - تو جونگکوکی و جونگکوک رو به روی منه. + شاید من فقط توهم تو باشم. - مهم نیست تو توهم قشنگی هستی. +مثل شیرینی سبزا؟ ...
24.9K 4.2K 27
کاپل : yoonmin _ Kookv , Vkook _ ? ژانر : فول تخیلی ، امگاورس ، سلطنتی ، اسمات ، انمیز تو لاورز ، تراژدی (همراه با تصویر) از دستش ندید که خاص ترین...
28.5K 4.2K 34
لورنزو | Lorenzo _چطور با لورنزو آشنا شدی فابیو؟ + من یه بوکتروتم * ....زمانی که توی کتابخونه قدم میزدم و کتاب هارو تماشا میکردم انتظار نداشتم که روز...
26.1K 3K 29
جانگکوک افسر پلیسیه که مامور میشه برای پیدا کردن راز تاریک خاندان کیم که حزب مخالف بتونه قدرتشون رو درهم بشکنه اما برحسب اتفاق کلید این راز پسر کوچیک...