Crime

By Saaba9407

105K 14K 8.5K

گاهی خالق و مخلوق داستانی متفاوت خواهند داشت جنایت می تواند یک قداست باشد حقیقت یک مفهوم تحریف شده بیش نبو... More

دیوانه یا متفاوت
فداکاری
مین بزرگ
تهیونگ وارد می شود
جلسه
ملاقات در کافه
ملاقات عجیب
یک زجر بی پایان
توکیو
برقراری ارتباط با ددی ها
نقش مکملی
^فندقک ^ پیانو^ گیتار ^
اون شخصیتایی که نمی شناسیدشون
کتاب ها
تهیونگ حقیقی
پرشی در آینده سفید
مکالمه جدید
راز پنهان میساکی
شروع بارقه
بارقه اول:خودداری
بارقه دوم :سرزمین فلسفه
یک شات شطرنج
بارقه سوم : یادم تورا فراموش
بارقه چهارم : برای من وحشی شو
برای تو
بارقه نهایی : رستگاری
لاین
ناجی در خون
اسپرایت ؟ نعناع؟
کریستال برفی
پسرک شلخته
اتفاقات ناگوار
خالق مسئولیت پذیر
کریسمس
کادوی کریسمس؟
متعلق
سانشاین مونشاین
ناجی من باش
تو چی کار کردی؟
تکِ دل
پرنسس کیم
یک دعوای ناگوار
مرور‌ نقشه
کابوس روزانه
ویکتوریسم
تراشه
شغل بابایی
پینکی
آکواریوم
کنسرت
برده تو
مهمانی در آپریل
مرور
موسیو مین؟ مستر جانگ؟
تاج
فصل 2

گوسپادین پارک

1.5K 215 199
By Saaba9407

برخلاف تمام بدعنوقی ها و نغ نغ های جونگکوک سر صبح بلاخره اون ها به موقع به قرار نهارشون در رستوران مجلل هتل کاخ شیر واقع در خیابان نوسکی 1 و در فاصله 300 متری از میدان کاخ رسیدن 

هتلی که پارک چانیول یک دلال درجه یک مسلسل های خودکار و اسلحه تصمیم گرفته بود تعطیلات شخصیش رو در اون به همراه دوست پسر کوچولوش بگذرونه 

کنار تهیونگ پشت میز قرار گرفت و به مرد چهارشونه ای که روبروشون نشسته بود نگاه کرد  

شاید چیزی بین سی تا سی و پنج سالگیش رو طی می کرد و به خوبی مشهود بود که یک دورگس  و این حقیقت رو چشمای کشیده ای که به نژاد آسیایی ها می خوردن و همینطور مردمک های رنگی و قدِ بلند و بدن بزرگش که نشونه روس بودنش بود به خوبی نشون می داد که پارک چانیول یک دورگه آسیایی روسیه 

برخلاف تصور جونگکوک که فکر می کرد شاید قراره به زبون روسی یا انگلیسی صحبت کنند 

تهیونگ به زبان ژاپنی دهن باز کرد و باعث شد جونگکوک با تعجب به میز روبروش خیره بشه  و با خودش فکر کنه که ددیش دقیقا چنتا زبون کوفتی رو بلده؟ 

از اونجایی که چندین واحد زبان ژاپنی رو از روی اجبار توی دانشگاه و دبیرستان گذرونده بود کما بیش می تونست متوجه صحبت هاشون بشه و الان دقیقا فهمید که تهیونگ داره  احوال موجودی به اسم بکهیون رو می پرسه 

چند لحضه بعد پسرک کوتاه قدی که بشدت چشمای پاپی شکل و صورت زیبایی داشت به جمعشون پیوست و درست کنار چانیول و درست روبروی جونگکوک نشست 

لبخند درشت و بزرگی روی لب هاش بود و می شد از برق توی چشم  هاش فهمید که روز های شادی رو سپری کرده 

پسرک با حفظ لبخندش به همگی سلام کرد و در نهایت در جواب سوال چانیول مبنی بر این که  خوب خوابیده یا نه پاسخ دلگرم کننده ای داد و در سکوت با چشم های زیبا و شیطونش به جونگکوک خیره شد 

و جونگکوک با خودش فکر کرد که نکنه اشتباهی ازش سر زده اما اون که جز گوش کردن کاری نکرده بود 

نهار یک لابستر به شدت بزرگ و لذیذ بود که باعث شد جونگکوک با لذت زیاد اون گوشت نرم و خوشمزه رو مزه مزه کنه و در تمام طول مدت صرف نهار هیچ صحبتی از مسائل کاری نشد 

انگار روس ها قوانین خاصی برای مطرح کردن مسائل کاری داشتن که جونگکوک هنوز اون هارو یاد نگرفته بود 

نهار در سکوت و لبخند های گاه و بی گاه و البته شیطونی های ریز پسری که بکهوین معرفی شده بود صرف شد و قسمت جالب این بود که بکهیون هم مثل جونگکوک گاهی خودش رو لوس می کرد و این صحنه ها باعث می شد که پسرک هم بخواد باز  به ورژن خرگوش کوچولوی ددیش برگرده اما به خوبی می دونست که اگر خطایی کنه بشدت تنبیه می شه 

بکهیون زود تر از همه غذاش رو تموم کرد و از لحضه ای که با دستمال ابریشم سفید رنگ دور لب های باریک و ظریفش رو پاک کرده بود یک ریز در حال اذیت کردن و بالا رفتن از سر و کله مردی بود که جونگکوک فکر می کرد باید خیلی ترسناک باشه و البته که می تونست بفهمه چرا مرد اینقدر صبر به خرج می ده 

همونطور که تهیونگ همیشه در برابر لوس بازیای خودش صبر و تحمل پیشه می کرد این مرد هم برای پسرکش ارزش قائل می شد 

با شنیدن صدای بم مردونه ای که مخاطب قرارش داده بود سریع نگاهش رو از بشقابش گرفت و به چشمای یخی مرد چهار شونه داد 

چانیول _ فک می کنم که توهم مثل ویکتور هویت کره ای داشته باشی جونگکوک 

حالا همه در سکوت به پسر خیره شده بودن و جونگکوک می دونست که تهیونگ چقدر داره دقیق نگاهش می کنه 

سریع خودش رو جمع کرد و لبخندی زد 

سعی کرد تمام کلمات رو در درست ترین حالت خودشون تلفظ کنه 

+ بله ... من کره ای هستم 

مرد چهارشونه ابرویی بالا انداخت و با صدایی که کمی بهت و البته کمی تحسین توش بود به حرف اومد 

چانیول_ اوه تو خیلی خوب به زبان مادری من حرف می زنی 

جونگکوک هم متقابلا لبخند تشکر آمیزی زد 

+  به لطف واحد های دانشگاهیم تونستم کمی زبان ژاپنی هم یاد بگیرم 

مرد سری تکون داد و روش رو به سمت تهیونگ برگردوند 

نوازش گرمی رو روی رون پاش حس کرد و به نیم رخ تهیونگ که به مرد نیمه روسی خیره شده بود و با صبر پاسخ تحسین ها و حرف هاش رو می داد خیره شد 

این نوازش بخاطر خوب حرف زدنش بود ؟ ددیش داشت بهش جایزه می داد ؟ 

نا خودآگاه لبخند عمیقی زد و با انگشت هاش زیر میز مشغول بازی شد 

_ جونگکوک می تونی چند ساعتی رو پیش بکهیون باشی تا من به مسائل کاری برسم ؟ 

نگاه ترسیده و کمی نا مطمئنش رو به چشمای قاطع و آروم ددیش انداخت 

+ به بودن من نیاز ضروری ندارین ؟ 

تهیونگ دستی به موهای پرپشت پسرکش کشید 

_ می تونی با بکهیون بری و یکم استراحت کنی اگر نیاز شد صدات می کنم 

سری تکون داد و از جاش بلند شد 

پسر ریز جثه به سمتش اومد دستش رو جلو برد 

بکهیون _ سلام من بکهیونم  یک کره ای مثل تو 

پسر  ریز  جثه به زبان کره ای صحبت کرد و باعث شد  جونگکوک حس گرمای خاصی رو در قلبش حس کنه چیزی شبیه به تنها نبودن دست ظریف پسرک رو به آرومی فشرد و با جمله از آشناییت خوشوقتم سعی کرد مودب به نظر برسه همونطور که کنار هم به سمتی که جونگکوک نمی دونست کجاست قدم می زدن پسر ریز جثه به حرف اومد

بکهیون_ ویکتور دوست پسرته؟

ویکتور ! اسمی که در اکثر مواقع ددیش با اون صدا زده می شد 

سوال ساده ای بود اما باعث شد جونگکوک جا بخوره تهیونگ هرگز ازش نخواسته بود که دوست پسرش باشه اما اون ها خیلی چیز های جالبی رو باهم شریک شده بودن پس فقط سعی کرد حقیقتو بگه

+ اون ددیه منه 

بکهیون به سرعت به سمتش برگشت و با چشمای ستاره بارون بهش خیره شد و جوری سوالش رو مطرح کرد که جونگکوک با خودش فکر کرد نکنه چیز اشتباهی گفته که اینقدر یهویی باعث تغییر پسرک شده 

بکهیون_ پس توام یه بیبی بویی درسته؟؟

پسر بزرگ تر کمی این پا و اون پا کرد و وقتی بال بال زدن بکهیون مبنی بر شادی بیش از حدش رو دید ترجیح داد با کمی تردید پاسخ بده

+ عامم .. ف..فک کنم ..ک..که هستم

بکهیون به سمتش خیز برداشت و برخلاف جونگکوکی که داشت کم کم آماده گارد گرفتن می شد 

محکم جونگکوک رو بغل کرد 

بکهیون _ خدایا شکرت بلاخره یکی که حرفمو می فهمه پیدا کردم 

پسر ریز جثه بلند خندید و چند باری جونگکوک شوک زده رو بین بازوی های لاغر خودش چلوند 

بلاخره جونگکوک رو رها کرد و با چشمای ستاره بارونش بهش خیره شد 

بکهیون _ می خوای وسایلای منو ببینی؟ 

پسرک ابرویی بالا انداخت و با تعجب پرسید 

+ چی؟ 

بکهیون همونطور که مچ کوک رو بین دستش گرفته بود و اون رو پشت سر خودش می کشوند به حرف اومد 

بکهیون _ بیا وسایلامو ببینیم من می خوام مال تورم ببینم 

جونگکوک تقریبا هوار کشید 

+ چیمو ببینی؟ 

بکهیون_ وسایلات ..... لباسات ... ببینم یعنی تو اتاق بازی نداری؟ 

وقتی نگاه علامت سوالی جونگکوک رو دید چشمی چرخوند و به مسیرش ادامه داد 

بکهیون _ پس تو یه بیبی پاکی که قراره ذهن پاکشو با یه بمب اکلیلی صورتی بترکونم 

جونگکوک قسم می خورد حتی یکی از اون کلمات رو هم متوجه نشده اما فقط سعی کرد با یه لبخند دنبال پسرک ریزه میزه بره به هر حال که ددیش ازش خواسته بود چند ساعتی رو با این بمب انرژی  سر کنه 

------------------------------------------------------------------------------------------------------------

چانیول گلویی صاف کرد و به لبه فنجون قهوش دستی کشید 

چانیول_ پرونده ها رو آوردی؟ 

تهیونگ کیف کلاسوری متوسطی  رو روی میز گذاشت 

_ قراره مسلسل هارو توی بار ادویه هایی که از هند میاد جاساز کنیم 

چانیول برگه هارو از کاور بیرون کشید 

چانیول _ می تونستی همشو توی آی پد بارگذاری کنی نیازی به این همه کاغذ بازی نداشتیم ویکتور 

تهیونگ پوزخندی زد و به ساعت روی دستش اشاره کرد 

_ هیچ وقت به تکنولوژی اعتماد نکن جناب پارک چون همیشه قابل نفوذ می شی 

پسر چهار شونه سری تکون داد و به بررسی ادامه برگه ها مشغول شد 

چانیول _ خشابا رو همراهشون می ذاری؟ 

_ نه ریسکش بالاست 

پسر روس کمی جا به جا شد تا بهتر بتونه صحبت کنه 

چانیول _ پس چطور جاسازیشون کنیم ؟ می دونی که فدرال بهمون شک کرده 

_ بخشی از خشابا توی الوار های چوب جاساز می شن بقیشون هم تو کاپوت و موتور ماشینای کارخونه ای جاساز می شن تو کارای کانتینر هارو پی گیری کردی؟ 

چانیول_ همونطور که قرارمون بود انجام شدن 

---------------------------------------------------------------------------------------------------

جانگکوک هیچ ایده ای نداشت که چرا داره از دیدن اون وسایلای کیوت و صورتی ذوق می کنه اما فقط می دونست که اونم دلش می خواد همچین چیزایی داشته باشه 

چوکر های رنگا رنگ و لباس های کیوت و زیبایی که خیلی مرتب گوشه ای چیده شده بودن 

بکهیون با ذوق به سمتش قدم برداشت 

بکهیون _ یه دست لباس دارم که به من بزرگه اما فک کنم اندازه تو بشه می خوای امتحانش کنی ؟ 

ستاره بارون چشما و لحن پسر ریز جثه به حدی زیاد بود که جونگکوک با خودش فکر کرد حتی اگه قبول نکنه هم بکهیون مجبورش می کنه اون هارو بپوشه پس فقط با تکون دادن سرش منتظر موند تا ببینه چه چیزی انتظارش رو می کشه 

وقتی بکهیون با یک دست لباس کاملا مشکی برگشت چشمای پسر بزرگ تر ناخواسته برقی زد 

جین مشکی که روی قسمت هایی از زانوش زخمی و تیشرت جذب ساده به همراه کت چرم 

اول با شلوار مشکی رنگ شروع کردن و در نهایت با بستن چوکر چرم مشکی رنگ و حلقه ای که وارد سوراخ قدیمی لاله گوش پسر شد به پایان رسوندنش 

و این دقیقا اون استایلی بود که جونگکوک عاشقشه 

لبخند درخشانی زد و به خودش توی آینه قدی نگاه کرد 

وقتی بکهیون کنارش ایستاد اون هم درست پوشیده در لباس های گرانج مشکی رنگ ابرویی بالا انداخت 

بکهیون _ بیا ازش عکس بگیریم 

وضعیتشون واقعا خنده دار بود 

جونگکوک مثل پسر بچه خجالتی که همراه مادرش به خونه دوست مادرش اومده بود و حالا  مجبوربود با پسر شیطون و پر جنب و جوش دوست مادرش بازی کنه 

دقیقا همچین حسی در ذهن پسرک رژه می رفت 

کنار بکهیون درست روبروی اینه قدی ایستاد و سعی کرد اونطور که پسرک بهش توضیح داده بود بایسته 

-----------------------------------------------------------------------------------

چانیول پرونده هارو دسته بندی کرد و گوشه ای از میز رو بهشون اختصاص داد ...  دست هاشو توی هم قلاب کرد و به چهره تهیونگی که آماده می شد تا سیگار بکشه خیره شد 

چانیول _ راجب اسمیت شنیدم 

منتظر تغییری توی چهره پسر روبروش بود اما هیچ ری اکشنی ازش دریافت نکرد جز یک پوزخند تاریک

_ خبرا خیلی سریع پخش می شن گوسپادین پارک 

تهیونگ پکی به مارلبرو زد و به فیلتر سیگار سیاه رنگ خیره شد 

_ سزای خیانت تو حکمرانی من چیزی بیشتر از اینه اما خوب باید احترامات قدیمی رو هم  در نظر می گرفتم 

چانیول _ اسمیت برای سونگلین کار می کرد  

_ خبر هارو خیلی با جزئیات داری گوسپادین 

چانیول ابرویی بالا انداخت 

چانیول _ فکرشم نکن که یه درصد اخبار مربوط به مخلوقتو از دست بدم .... برای اولین بار کیم ویکتور معروف تصمیم به تربیت  یه زیر دست گرفته ... نه تنها من بلکه تمام کسایی که می شناسنت یا حداقل اسمتو شنیدن دارن برای دیدن اون مخلوق له له می زنن 

تهیونگ نگاه خشک و جدی به پارک انداخت و فیلتر سیگارش رو خاموش کرد 

_ چیزی که تو باید بهش توجه کنی گوسپادین اینه که 

نگاه جدی به چشمای یخی مرد انداخت 

برای پیشروی و قدرتمندی به حمایت پارک نیاز داشت پس بهتر بود همچنان همراه اون مرد دو رگه روی لبه تیغ بند بازی کنه 

_ اون مخلوق یک نام و مهم تر از اون یک لقب داره جونگکوک شاهزاده سمگوئه و من علاقه ای به این که اون مخلوق صدا زده بشه ندارم 

چانیول هم متقابلا پوزخند زد و به سمت جلو خم شد 

چانیول _  و چیزی که تو باید بهش توجه کنی ویکتور اینه که من قرار داد های کاریمو با تو نمی بندم و هنوزم امضای اون پیرمرد پاشون می خوره 

_ به زودی امضایی جز امضای رسمی سمگو پای برگه هات نمیخوره گوسپادین 

مرد دو رگه  لبخند زههر آلودی زد 

چانیول _ و تو می دونی که بدون کمک من نمی تونی از شر سونگلین خلاص بشی 

تهیونگ موشکافانه به چهره خونسرد مرد خیره شد 

چانیول به پشتی صندلیش تکیه داد و بهد از انداختن یک پاش روی دیگری به حرف اومد 

چانیول _  من یک روسم ویکتور و تو بخوبی می دونی که پول و سود چقدر برای من مهمه پس مطمئنان می دونی که قصد ندارم در رابطه با مباحثی که به سونگلین ختم می شن باهات همکاری داشته باشم مگر این که ....

مرد لبخندی زد و فنجون قوهوش رو به لب هاش نزدیک کرد 

چانیول _ مگر این که تحت تاثیرم قرار بدی 

تهیونگ لبخندی زد و همونطور که برای بلند شدن آماده می شد به حرف اومد 

_ باید دید چه چیزی در آینده پیش میاد گوسپادین 

چانیول به احترامش از جاش بلند شد و در آخر بعد از دست شریکانه ای که باهم دادن تهیونگ خدمت کاری رو که به دنبال جونگکوک فرستاده بود از دور دید 

چانیول _ شاهزاده سمگو به خوبی توصیف گرشه 

_ اون ارتش یک نفره منه 

زمزمه کوتاه تهیونگ که هرگز به گوشای تیز پارک چانیول نرسید اما باعث شد ویکتور نا خواسته لبخندی بزنه

------------------------------------------------------------------------------------------------

بلاخرههههههههههههه این پارت پدسگو آپ کردم 

بخدا این پارت منو کشت 

اینقدر که توی نوشتن این پارت اتفاقا ت و کار پیش اومد تاحالا تو هیچ پارتی پیش نیومده بود 

سرویس شدم 

دوستون دارم 

اون یکی بوک پابلیش شده هااااااااا 

الانم دارم می رم برای اون یه پارت بنویسم 

کاور پارت عکس گوسپادین پارکه 

پارک چانیول 

Continue Reading

You'll Also Like

77.7K 8.7K 91
‌کاپل اصلی: تهکوک|کاپل فرعی: سپ و مخفی جونگ کوک فریاد زد و دوباره گفت +من هیچ کاری نکردم، چرا هیچکدومتون حرفامو باور نمیکنید؟ چرا نمیزارید زندگی کنم؟...
15.1K 1.4K 8
وانشات های درخواستی که تو پیج fanfiction.27 در اینستاگرام گفتید
111K 18.4K 21
[اتمام یافته] 𝐅𝐢𝐜 𝐍𝐚𝐦𝐞:𝐍𝐨𝐨𝐝𝐥𝐞🍜 𝐆𝐞𝐧𝐞𝐫: 𝐎𝐦𝐞𝐠𝐚𝐯𝐞𝐫𝐬𝐞, 𝐑𝐨𝐦𝐞𝐧𝐜𝐞, 𝐩.𝐥 𝐥𝐢𝐟𝐞, 𝐬𝐦𝐮𝐭🔞 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞:𝐊𝐨𝐨𝐤𝐯🧑‍�...
1.3K 257 13
『Stay With Me - با من بمون』 فیکشن تازه شروع شده ؛ حتما یه نگاهی بهش بندازید! 📄 + خل‍اصـه : ″ جئون جونگ‌کوک دانش آموز هجده ساله ای که -دیوونه- کیم ته...