Crime

By Saaba9407

111K 14.3K 8.5K

گاهی خالق و مخلوق داستانی متفاوت خواهند داشت جنایت می تواند یک قداست باشد حقیقت یک مفهوم تحریف شده بیش نبو... More

دیوانه یا متفاوت
فداکاری
مین بزرگ
تهیونگ وارد می شود
جلسه
ملاقات در کافه
ملاقات عجیب
یک زجر بی پایان
توکیو
برقراری ارتباط با ددی ها
نقش مکملی
^فندقک ^ پیانو^ گیتار ^
اون شخصیتایی که نمی شناسیدشون
کتاب ها
تهیونگ حقیقی
پرشی در آینده سفید
مکالمه جدید
شروع بارقه
بارقه اول:خودداری
بارقه دوم :سرزمین فلسفه
یک شات شطرنج
بارقه سوم : یادم تورا فراموش
بارقه چهارم : برای من وحشی شو
برای تو
بارقه نهایی : رستگاری
لاین
ناجی در خون
اسپرایت ؟ نعناع؟
کریستال برفی
پسرک شلخته
گوسپادین پارک
اتفاقات ناگوار
خالق مسئولیت پذیر
کریسمس
کادوی کریسمس؟
متعلق
سانشاین مونشاین
ناجی من باش
تو چی کار کردی؟
تکِ دل
پرنسس کیم
یک دعوای ناگوار
مرور‌ نقشه
کابوس روزانه
ویکتوریسم
تراشه
شغل بابایی
پینکی
آکواریوم
کنسرت
برده تو
مهمانی در آپریل
مرور
موسیو مین؟ مستر جانگ؟
تاج
فصل 2

راز پنهان میساکی

1.9K 280 571
By Saaba9407

سرنوشتن این پارت انگشتام شکست دیگه 

یعنی اگه برای تک تک جمله هاش کامنت نذارین جدا یه بلای سرتون میارم نوشتنش نزیدک به چهارساعت و یازده دیقه طول کشید خدام به خداتونه کامنت کم بذارین خودموحلق آویز می کنم تا آخر عمر تو خماری داستان بمونید 

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

یونجی تکیه شو از چهارچوب در گرفت و با صدای بلندی عضو جدید گروهشونو  مورد خطاب قرار داد 

یونجی_ جی هوپ ؟ بیا بیرون یه دیقه 

پسری که زیر ماشین زرد رنگ روی تخته متحرک دراز کشیده بود و ظاهرا مشغول بررسی سیستم نیتروژن رسانی بود با هول کوچیکی از زیر ماشین بیرون اومد 

هوپ _ چیزی شده ؟

یونجی شونه ای بالا انداخت 

یونجی_ گشنت نیست ؟ جونگین از خرید برگشته نیکلاسم اومده پاشو بریم غذا بخوریم 

پسر قد بلند لبخند گرمی زد 

هوپ _ ممنون یونجی الان میام 

دستمال حوله ای رو از روی کاپوت برداشت و مشغول پاک کردن انگشتای روغنیش شد 

هوپ_ باید یه فکری برای شیلنگای متصل به موتور بکنیم 

یونجی_ شلنگا مشکلی دارن ؟ 

جی هوپ لباس کارش رو از تنش بیرون کشید و با تیشرت سیاه و شلوار جینش جلوی یونجی ایستاد 

هوپ _ الان که چکشون کردم فهمیدم جنسشون پلاستیک فشرده شدس این خوب نیست ممکنه بخاطر گرمای بالا تایرا و رینگا ذوب بشن و دقیقا اگه نشت پیدا کنن و تو اون دکمه خوشگل قرمز کنار دنده رو فشار بدی بوممممممم خودتو و ماشینت و مسابقه ای که توشی به فاک می رین  

یونجی سری تکون داد 

یونجی _ کپسولارم چک کردی ؟ آخرین بار که خودم چکشون کردم فهمیدم کپسول کمکی اکسیژن فورد جی تی نسبت ورودیش با نیتروژن تنظیم نیست 

پسر خوش خنده مشغول شستن دستاش با فرچه و شوینده خاص شد 

هوپ _ چیز خطری نیست نگرانش نباش بعد غذا پیچ تنظیمشو چک می کنم فقط به جونگین یادآوری کن که سوارش نشه 

همونطور که کنار همدیگه از پله های گاراژ بالا می رفتن مشغول بحثشون شدن 

پشت میز نشستن و منتظر ورود با شکوه جونگین و نیکلاس به همراه بشقابای غذا شدن 

 با ورود جونگین اونم همراه اسپرایت و برگر های داغ جی هوپ جیغ ذوق زده ای کشید 

هوپ _ از کجا می دونستین من عاشق این ترکیب سمیم ؟ 

نیکلاس روی شونش کوبید 

نیکلاس _ محض رضای فاک تو تمام طول روز راجب عشق یک طرفت به اسپرایت و همبرگر حرف می زنی پسره دورگه 

همگی خنده بلندی کردن و مشغول گاز زدن به برگرهاشون شدن 

جونگین به حرف اومد 

جونگین _ جی هوپ وضعیت ماشینا چطوره ؟ 

پسر جرعه دیگه ای از اسپرایتش رو خورد و برگرش رو روی میز توی بشقاب گذاشت 

هوپ _ خوب بزا یه گزارش کامل بهت بدم  , فورد جی تی تو باید کپسول اکسیژن و نیتروژنش با دقت چک بشه مکلارن نیکلاس سرسیلندرهاش باید عوض بشن وگرنه گشتاورش به 770 نمی رسه هوراکان پرفورمنس خودم مشکل جدی نداره ولی می خوام ذخیره نیتروشو افزایش بدم 

نیکلاس وسط حرفش پرید 

نیکلاس _ این خودکشیه نمی شه چنین کاری کرد 

هوپ_ بخاطر 630 اسب بخارش می گی ؟ مسلما به مشکل جدی نمی خوریم سرش نیک تو عقلت کجا رفته بچه ؟ هوراکان بهترین سیستم محرک پیشرانه 10 سیلندر تنفس طبیعی داره تنها چیزی که نیازی اینه که محفظه نیترو رو عوض کنیم و یه پروانه سرعت بالا کنار محفضش بذاریم 

جونگین گازی  به برگرش زد و ادامه داد 

جونگین _ ایده بدی نیست اما نیاز شدیدی بهش نیست 

هوپ _ برای درگ مهم ترین چیز ثانیه صفر تا صد رسیدن سرعته و حالا باید بگم همین الانشم با 600 نیوتون متر گشتاور  می تونم تو 2.5 ثانیه از صفر به 100 برسم اما به احتساب با افزایش نیترو می تونم اینو به 1.5 ثانیه کاهش بدم 

یونجی _ با این کارتم دور موتور زیادی بالا می ره تایرات ذوب می شن 

هوپ _ اگه از آلیاژ مناسب استفاده کنیم ذوب نمی شن درسای شیمی مدرسه رو یادت رفته دختر ؟ نقطه ذوب بالا واکنش پذیری کم تر 

جونگین چرخی به چشماش داد 

جونگین _ تو که در نهایت کار خودتو می کنی ما چرا اینقد  پا فشاری می کنیم ؟ ولش کن بقیشو ادامه بده  فورد یونجی چیزی نیار نداره ؟ 

جی هوپ گاری به همبرگرش زد 

جی هوپ _ اگه گذاشتین غذامو کوفت کنم , بگذریم میخوام نیتروژن ورودی فورموستانگشو کم کنم بجاش باید دنده اشپیل رو بلند تر کنیم و همینطور قفلای متصل به تایر هم باید دوباره بررسی بشن بنظرم  , آخرین بار که داشت تو پیست دریفت می کشید  متوجه شدم ته ماشین بیش از حد می کشه  احتمالا باید فنرای کمکیشو هم بخوابونیم  ماشین باید بخوابه کف  ( ارتفاع ماشین رو بیارن پایین )

جونگین _ می خواییم شب راه بیوفتیم به سمت هوانگجو تا اون موقع فقط ماشینارو در حد معمول با نیکلاس رگلاژ کنید اونجا توی گاراژ این تغییرات جزعی رو می دیم  باید زودتر پیست هوانگجو رو چک کنم اصالا به اون یارو اعتماد ندارم 

نیکلاس بلند خندید 

نیکلاس _ خدای من جونگین تو هیچ وقت ب هیچ کس اعتماد نداری پسر 

جونگین بهش توپید

جونگین _ غذاتو کوفت کن پسره روسی دراز 

نیکلاس بلند تر خندید 

نیکلاس _ چی کار به قد من داری 

یونجی پرید وسط 

یونجی _ ایرپاد جدیدا رسیدن نیک ؟ 

نیکلاس سری تکون داد 

نیکلاس _ چکشون کردم , سیستم خوبی دارن  نوییز توشون نمی افته و از طرفیم به بیسیم ماشین وصل می شن امشب تو مسیر می تونیم امتحانشون کنیم 

یونجی  خوبه ای گفت و مشغول سر کشیدن اسپرایتش شد 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

بین قفسه ها بلند بالا قدم می زد و به توضیحات پسر فرانسوی به خوبی گوش می داد 

* این مدل اف دوهزار هوجومیه قربان جزو بهترینای بازار حساب می شه کاملا اتوماتیکه و سیستم بارگذاری گازی داره خشابش 30 گلولس و بخاطر کالیبر 5.56×45 میلی متریش خواهانش زیاده 

یونگی سری تکون داد و کمی با مسلسل توی دستش ور رفت 

یونگی_ برد موثرش چقدره؟ 

* 500 متر درضمن می تونه 850 گلوله رو تو یک دیقه تخلیه کنه 

یونگی _ حدس می زنم بزرگنمایی اپتیکالیش باید چیزی نزدیک به 1.6 باشه یعنی طیف رویت 400 متر 

* همینطوره قربان البته می شه دید در شب و چیزای دیگه رو هم روی ریل استاندارد پیکاتینی که داره جایگزین کرد 

یونگی برای بار آخر مسلسل رو توی دستش نگه داشت و بعد از چک کردن ریل پیکاتینیش اونو روی کانتر گذاشت 

یونگی_ برام از هیکلر اند کوخ یو ام پی بگو 

*  برای پلیس ایالت متحده طراحی شده با این که برای جایگزینی با ام پی پنج ساختنش اما هنوزم نتونسته جایگزینش بشه قربان بردش چیزی نزدیک به صد متره قنداق تاشو داره حتی در حالت تاشدگی هم قابلیت شلیک داره 

یونگی _ و صدا خفه کن روش میشینه ؟ 

* صد در صد قربان 

یونگی _ همین دوتا نمونه از بقیه بهتر بودن سه تا کانتینر از همینارو برای بندر اولسان بفرست دوتا کانتینر دیگه هم برای بندر اینچئون بریم سراغ کلتا 

از بین قفسه های بلند رد شدن و به اتاقی  با ویترین های شیشه ای رسیدن 

یونگی پوزخندی زد و جلوی ویترین بلند بالایی ایستاد 

یونگی _ مدل های برتات کمن به نسبت 

* شرکت برتا خواهان زیادی نداره بیشتر افراد خاص و لوکس پسند ازش استفاده می کنن قربان برای همین زیاد از مدل هاش نمیاریم در واقع کلت های ساخت آلمان محبوب ترن 

یونگی_ هیچ سلاحی اندازه سلاح های آلمانی قابل اعتماد نیست 

* همینطوره قربان 

یونگی به یکی از کلت ها اشاره کرد 

یونگی_ برتا نود و دو اف اس ؟ توی ویترین اشتباه گذاشتیش بچه 

* چی قربان ؟ 

یونگی پوفی کشید 

یونگی_ این اسمش برتاس ساخت شرکت برتا نیست  ساخت اومارکس آلمانه سیستم گازیش با کربن دی اکسید کار می کنه و کالیبرش 4.5  ظرفیت خشاب 8 تایی و با طول 21 سانتی همینطور وزن 1.2 کیلویی  چطور همچین اشتباهی می تونی بکنی ؟ رئیست بفهمه با همین یه گلوله خرجت می کنه 

پسر فرانسوی دست پاچه به سرعت کلت رو از ویترین بیرون کشید و توی ویترین دیگه ای گذاشتش 

* من نمی دونم چطور این اشتباه فاحش رو توضیح بدم قربان فقط.... 

با اشاره دست یونگی ساکت شد 

یونگی_ حوصله ندارم برو سر بقیه کلتا 

* گلاک  17 ساخت اتریشه قالب پلیمری داره پیستول نیمه اتوماتیک با کالیبر 9 میلی متری داره ظرفیت 17 فشنگ درواقع یه جایگزین خوب برای برتا ام نه هست  

یونگی_ سی و هشتا استار پی دی با کالیبر 9 میل  , بیستا ماکارف با کالیبر 9×18  , چهل و هشتا گلاک 18 و بیست و نه تا گلاک 17  و سه تا برتا 92 و عاممم بذار ببینم اون اسپیرینگ فیلده ؟ 

* بله قربان مدل 1911 

یونگی_ ده تا ازش به همراه صد و بیستا سیگ ساور پی 226 رو می فرستی به پوهانگ و ججو 

* قربان بهتر نیست بجای ججو بفرستیمش به بوسان ؟

یونگی ابرویی بالا انداخت و کاملا به سمت پسر فرانسوی که لحجه فرانسویش به خوبی در اینگلیسی حرف زدنش معلوم بود برگشت 

یونگی_ ازت نظر خواستم ؟ 

پسر بور سرش رو پایین انداخت و به آرومی لب زد 

* معذرت می خوام قربان قصد جسارت نداشتم 

یونگی _ البته که نداشتی نمی تونی داشته باشی 

کمی به پسری که سرش رو پایین انداخته بودو ترس و لرزش کاملا مشهود بود نگاه کرد و در نهایت با پوف کلافه ای از کنارش رد شد 

یونگی_ دستوراتم یکیش اشتباه انجام بشن خودتو با رئیستو باهم تربیت می کنم 

بدون این که منتطر جوابی باشه به راهش ادامه داد و همزمان گوشیش رو کنار گوشش گذاشت 

یونگی_ جمعشون کردی؟

_...............

یونگی_ سعی کن بیشتر مالزیایی و چینی باشن 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

دخترک خنده بلندی کرد و دندونای خرگوشیش رو به پسر بزرگ تر نشون داد 

_ بنظرت خنده داره بچه ؟ تمام هیکلم از خون کثیفش به گند کشید شده بود 

میساکی باز هم خنده بلندی کرد و همونطور که هنوز خنده در لحنش مشهود بود به حرف اومد 

میساکی _ تو باید حواستو جمع می کردی ته ته 

تهییونگ  پک دیگه ای به سیگار بین انگشتاش زد 

_ شاید بیش از انداه عصبانی بودم اون موقع 

همونطور که جملش رو ادا می کرد دود سفید از بین لب هاش به بیرون تراوش می کرد و صحنه بشدت جذابی رو میساخت

_ تو تعریف کن توتفرنگی 

میساکی _ چیو تعریف کنم ته ته ؟ 

_ زندگی قبل از هیونگ کوکیتو می گم 

دخترک شونه ای بالا انداخت

_ اذیتت می کنه که راجبش حرف بزنی ؟

میساکی _ اینجوری نیست که اذیت بشم اما خب سنم خیلی کم تر بوده ته ته چطور می خوای دقیق یادم بیاد ؟ فقط یادمه که کتک می خوردم و حرفایی میشنیدم که خوب نبودن می دونی ته ته من یه راز هم دارم که هیونگ چیزی ازش نمی دونه 

تهیونگ ابرویی بالا انداختو به صورت دخترک خیره شد 

_ اوه چه دختر تودار و شیطونی 

میساکی گردنش رو کج کرد و با حالت متفکری به چشمای کشید پسر خیره شد 

میساکی_ بهت بگمش؟ 

تهیونگ پک آخر رو به سیگارش زد و فیلترش رو توی جاسیگاری روی میز انداخت 

به مبل تکیه داد و سرش رو به سمت عقب خم کرد , آه خسته ای از بین لباش بیرون اومد با صدای بمش لب زد 

_ اون موقع دیگه یه راز نیست بچه 

میساکی_ تو میتونی راز نگه داربشی 

_ هیچ رازی راز نمی مونه وقتی دونفر ازش خبر داشته باشن همیشه برای محفوظ نگه داشتن یه راز باید طرف دیگرو ساکت کنی 

میساکی_ یعنی باید در دهنشو بگیریم ؟ 

_ تقریبا همینطوره اما باید اینقدر محکم این کارو بکنی که نتونه دیگه نفس بکشه 

دخترک سری تکون داد 

میساکی_ اما دلم می خواد بگمش احساس می کنم تو می تونی دلیلشو بهم بگی 

_ پس راز تو یه سواله 

میساکی _ هم آره هم نه 

_ خله خوب بگو راز سوالیتو 

تهیونگ خودش هم نمی دونست که ارتباتش از روزی که برای میساکی پیانو زده بود تا به امروز به جایی می رسه که دخترک راز هایی که به جونگکوک  نمی گفت به اون می گه 

میساکی _ خونه خاله یه حیاط پشتی کوچیک داشت یادمه که توش یه درخت بود  وقتایی که دستامو با سیگار می سوزوند پرتم می کرد تو حیاط پشتی تا با هوای تازه سوزش دستام کم بشن  , کنار درخت نشسته بودم که  یه پرنده ای رو دیدم کوچولو بود اما خوشگل بود روی زمین افتاده بود وهی وول می خورد 

_ بالش شکسته بود ؟ 

میساکی کمی فک کرد و جواب داد 

میساکی _ فک کنم همینطوره , یادمه وقتی که با مامان بال یه گونجیشک کوچولو رو بستیم تا خوب بشه افتادم پس با دستام بلندش کردم و نگاش کردم گنجیشک نبود رنگش طلایی بود ولی اندازه گنجیشک کوچولو بود  می خواستم خوبش کنم معلوم بو از درد جیک جیک می کنه اما چیزی نداشتم که خوبش کنه دلم نمی خواست اونجا ولش کنم آخه گربه بدجنسه خاله می خوردش 

تهیونگ به آرومی موهای میساکی رو نوازش کرد 

_ خب تو چی کار کردی مادمازل ؟ 

میساکی_ این که ضعیفا محکوم به مرگن یعنی چی ؟ 

_ کسی ضعیفه که نتونه از خودش و کسایی که دوسشون داره محافظت کنه اینجور آدمی به درد نمی خوره پس بهتره وجود نداشته باشه تا جای بقیه رو تنگ نکنه بچه 

میساکی _ پس من کار درستی کردم ؟ 

تهیونگ با کمی تردید پرسید 

_ تو چی کار کردی میساکی؟ 

میساکی _ پرنده کوچولو درد داشت برای همین گذاشتمش رو زمین می خواستم برگردم زیر درخت بشینم اما جمله خاله یادم افتاد هر  بار که وسط کتک خوردنام کم میاوردم و زیر گریه می زدم تنبیهمو بیشتر می کرد می گفت وقتی از درد مینالی یعنی ضعیفی وقتی ضعیف باشی محکوم به مرگی برای همین تا وقتی که یهویی خوابم ببره و چیزی نفهمم منو می زد فک کنم نمی خواست خوابیدن برام سخت باشه و خودش کاری می کرد ناخواسته بخوابم  اون پرنده کوچولو ام ضعیف بود اما نمی خواستم گیر گربه خاله بیوفته اینجوری بیشتر درد می کشید درسته ؟

_ احتمالا همینطوره توتفرنگی 

میساکی _ گذاشتمش کنار باغچه و یه سنگ بزرگ از توی باغچه برداشتم  دستام درد می کردن اما نمی خواستم پرنده کوچولو درد بکشه برای همین با سنگه محکم کوبیدم رو سر و بدنش 

ابرو های تهیونگ بالا پریدن 

_ تو چی کار کردی بچه ؟ 

میساکی _ یادمه اینقدر با سنگ کوبیدم روش که دیگه صدای جیک جیکاش نمیومد دیگه سری نداشت که بخواد جیک جیک کنه بقیه بدنش که له شده بودو از ترس این که اون گربه بدجنس پیداش کنه زیر خاک قایم کردم 

_ پس رازت این بود 

میساکی _ این نصف راز سوالی من بود ته ته 

_ اوه ادامه داره ؟ 

میساکی _ اوهوم......... چند روز بعدش بازم خاله پرتم کرد تو حیاط پشتی 

_ نگو که یه پرنده دیگه پیدا کردی 

میساکی_ پرنده نبودن فک کنم جوجه های همون پرنده کوچولوی چند ذور پیش بودن که از توی لونشون پریده بودن پایین 

تهیونگ به آرومی مشغول نوازش گونه و موهای دخترک شد 

_ خب تو با جوجه ها چی کار کردی ؟ 

میساکی با لحن ذوق زده بچه گانه ای ادامه داد 

میساکی_ یکیشون مرده بود اما اون دوتای دیگه هنوز زنده بودن ولی خب اونا که بلد نبودن پرواز کنن سعی کردم بهشون یاد برم چطوری پرواز کنن اما یاد نگرفتن  من خیلی با گربه خاله لج بودم می خواستم طلافی همه چنگایی که بهم انداخته بودو در بیارم پس برای همین نمی خواستم بذارم اون جوجه های اون پرنده کوچولو خشگله رو بخوره 

_ پس من اینجا یه دختر لجوج شیطون دارم 

لحن هیجان زده و بشاش تهیونگ چیزی نیست که کسی انتظارش رو داشته باشه اما خوب نمی شه پسری رو که اولین قتلش رو تو چهارده سالگی انجام داده بود سرزنش یا قضاوت کرد می شد ؟ 

میساکی_ با همون سنگ بزرگه زدم روشون ولی اونا خیلی کوچولو تر از مامانشون بودن برای همین ....

تهیونگ ادامه حرف دخترک رو کامل کرد 

_ کاملا له شدن ؟ 

دخترک سری تکون داد 

میساکی_ من کار بدی کردم ؟ آخه بعدش که خاله فهمید با کمربند یکی از عموها منو حسابی زد 

تهیونگ دخترکو توی بغل خودش نشوند 

_ معلومه که کار اشتباهی نکردی توتفرنگی من , خالت بهت حسودیش شده بوده چون تو تونستی کار خوب و درستو زودتر از بقیه انجام بدی 

میساکی _ ولی خاله سرمو کوبید به میز و گفت مغزم عیب پیدا کرده 

تهیونگ بوسه ای روی شقیقه دخترک گذاشت 

_ اون فقط بهت حسودی کرده تو قوی هستی میساکی و اون ضعیف بوده خالت از تو ترسیده از قوی بودنت ترسیده 

میساکی با چشمای تیله ایش به تهیونگ خیره شد 

میساکی _ وقتی یه نفر که ازت ضعیف تره از تو بترسه چی کار می کنی ؟ 

تهیونگ ادای فکر کردن درآورد و در نهایت لبخند مستطیلی زد 

_ ضعیفا محکوم به مرگن میساکی پس یا کمکش می کنم قوی بشه یا می ذارم به محکومیتش برسه 

میساکی_ می ترسم این رازو به کسی بگم اما از تو نمی ترسم ته ته 

تهیونگ مشغول نوازش کردن موهای مشکی و لخت دخترک شد 

_ تو قوی میساکی مثل ته ته قوی هستی پس ته ته کمکت می کنه راز قشنگت یه راز بمونه باشه ؟ باید قول بدی به کسی راجبش نگی 

میساکی_ به کسی نگفتم به هیونگم نمی گم 

بوسه ای روی پیشونی دخترک گذاشت 

_ دختر خوبم 

میساکی کمی با تعجب نگاش کرد 

میساکی_ دختر خوبت ؟ منکه دخترت نیستم 

تهیونگ خنده ای کرد و با انگشت اشارش ضربه آرومی به نوک بینی میساکی زد 

_ از کجا معلوم شاید یه روز دخترم شدی هوم؟ 

میساکی با ذوق کودکانه ای بلند خندید ودست زد 

میساکی_ اون وقت هیچ کس اذیتم نمی کنه درسته ؟ چون بابا دارم 

_  درسته توتفرنگی  , نمی خوای بقیه کتابتو برام بخونی ؟ 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

جونگکوک با خستگی کمی گردنش رو ماساژ داد و وارد راهروی طبقه بالا شد بعد از جمع کردن گندکاریای جیمین در خصوص تمیز کردن کافش حسابی خسته شده بود و نیاز شدیدی به استراحت داشت اما قبل از اون باید حتما سری به خواهر کوچولوش می زد 

در اتاق میساکی رو باز کرد و با جای خالیش مواجه شد کمی اطراف رو نگاه کرد و در نهایت بلند صداش زد 

+ میساکی؟ 

جوابی نگرفت 

کمی هول شده به سمت اتاق خودش رفت و درو به ضرب باز کرد اما اونجا هم خبری از دخترک نبود   از اتاق خارج شد و همونطور ک باخودش زمزمه می کرد که چطور تهیونگ رو سر ببره در اتاق تهیونگ رو باز کرد اما اونجا هم خبری از خواهر کوچولوی معصومش نبود 

به سمت کتابخونه پا تند کرد که با رسیدن به در صدای خنده های بلندی توجهش رو جلب کرد 

به آرومی لای درو باز کرد و با تصویری که دید چشماش به بزرگ ترین حد خودشون رسیدن 

میساکی توی بغل تهیونگ نشسته بود و با صدای بلند کتاب می خوند و گاها با تهیونگ حرف می زد و بلند بلند باهم می خندیدن ؟ 

بهت زده لب زد 

+ میساکی؟ 

سر دخترک به سمتش برگشت و بلا فاصله لبخندش رو جمع کرد 

با زبون اشاره با برادرش حرف زد 

" سلام هیونگ " 

+ تو الان داشتی حرف می زدی 

دخترک در سکوت به برادرش خیره شد که صدای داد جونگکوک بلند شد 

+ یه نفر به من بگه اینجا چه خبره 

_ آروم باش بهت می گم 

+ اول از خواهرم فاصله بگیر مرتیکه 

میساکی با ایما و اشاره حرف زد 

" اون آدم بدی نیست هیونگ باهاش بد نباش " 

تهیونگ موهای دخترک رو نوازش کرد 

_ تو برو تو اتاقت تا من با هیونگت حرف بزنم توتفرنگی 

جونگکوک رو به دختری که داشت از کنارش رد می شد داد زد 

+ بهتره وقتی میام تو اتاق لعنتیت یه توضیح خوب داشته باشی میساکی 

دخترک بغض کرده نگاهش کرد و در نهایت بعد از شکستن بغضش به سرعت شروع به دوییدن کرد و از کتابخونه خارج شد 

_ نباید اونجوری سرش داد بزنی 

+ مسائل من و خواهرم به تو مربوط نیست من منتظر توضیح کوفتیتم 

_ آروم باش آقای روانشناس اول بهم بگو می خوای چیو بدونی 

جونگکوک دست به سینه بهش خیره شد 

+ فک کنم یکی گفت پدوفیل نیست 

_ هنوزم می گم نیستم 

+ پس می شه بگی خواهر من توی بغل توی کوفتی در حالی که دارین کتاب می خونین و بلند بلند می خندین چی کار می کرد ؟

_ جوابت توی سوالت بود , داشتیم کتاب می خوندیم تو اژدها سوارو نخوندی ؟ کتاب طنزیه باعث می شه بخندی 

جونگکوک دستی به صورتش کشید و روی مبل روبرویی تهیونگ نشست 

+ دعا کن که حرفات درست باشن وگرنه با دستای خودم خفت می کنم 

_ تو که اینقدر سنگ خواهرتو به سینت می زنی می دونی چرا حرف نمی زنه ؟ 

جونگکوک اخمی کرد و رو به تهیونگ توپید 

+ قبلا هم بهت گفتم میساکی بخاطر اتفاقایی که خالش مسببشون بود اختلال در تکلم گرفته 

_ و هیچ وقت برات سوال نشد که این اختلال در تکلم قراره چقدر طول بکشه ؟

پسر کوچیک تر پوزخندی زد 

+ الان که خوب بل بل زبونی می کرد و می خندید 

_ ولی وقتی تو اومدی تو  دوباره شروع کرد با ایما و اشاره حرف زدن 

جونگکوک ساکت بهش خیره شد 

+ چی می خوای بگی ؟

_ می خوام بگم خیلی قیم خوبی بودی که هنوز نمی دونی خواهرت به چی نیاز داره , در مهربون بودن تو با اون بچه شکی نیست تو تقریبا به هر دری می زنی که میساکی آرامش داشته باشه که این خوبه اما .......

+ اما؟

تهیونگ از جاش بلند شد وادامه حرفش رو همونطور که قدم می زد بیان کرد 

_ تو بیشتر نقش یه مامان فداکار و مهربونو براش ایفا می کنی سنگ صبورش می شی اما تکیه گاهش نیستی 

+ منظورتو نمی فهمم 

_ از نظر میساکی تو اونقدر قدرتمند نیستی که بشه بهت تکیه کرد میساکی هنوز هم می ترسه و این ترس بخاطر اینه که تکیه گاهی نداره پس به ترسیدن ادامه می ده و از لاک محافظتی وترسیدش بیرون نمیاد 

+مزخرفه همه حرفات مزخرفه 

پسر کوچیک تر پوزخندی زد و ادامه داد 

+ روانشناسش و گفتار درمانش که همچین چیزی نمی گفتن به هر حال 

تهیونگ تایی ازابروشو بالا انداخت 

_ ببینم این روانشناس  و گفتار درمانی که می گی تونستن کاری کنن که میساکی چیزی نزدیک به بیست صحفه از یه کتابو بلند بلند بخونه و بخنده ؟ 

+ تو الان چی گفتی؟ 

_ محض اطلاعت پیش پای قدم رنجه فرمودنت خواهر کوچولوت داشت برام کتاب می خوند که این یعنی میساکی به من تکیه می کنه 

+ چرت نگو 

_ می خوای بهت ثابتش کنم ؟

+ می تونی ؟ 

_ دنبالم بیا 

هردو به سمت اتاق دخترک رفتن و پشت در تهیونگ جونگکوک رو کنار کشید

_ هر کاری که توی اتاق می کنم دخالت نمی کنی و این که محض اطلاعت دارم می گم یک من پدوفیل نیستم دو من اصا گیم هرجوری حساب کنی نمی تونم جور دیگه ای با میساکی کار داشته باشم مفهوم شد برات ؟ 

جونگکوک با بهت بهش خیره شد 

+ تو گیی؟ 

_ چیه نکنه عاشقم شدی ؟ 

بدون جواب دادن به تهیونگ وارد اتاق شد و با میساکی گریونی که هق هق می کرد مواجه شدن 

خواست به سمت خواهرش بره که با دست تهیونگ روی شونش موقف شد 

تهیونگ به سمت تخت دخترک حرکت کرد وکنارجسم دراز کشیدش نشست 

_ توتفرنگی خانم داری گریه می کنی ؟ 

میساکی هق دیگه ای زد 

_ جوابمو  نمی دی توتفرنگی قشنگم ؟ 

میساکی بدون اون که نیم نگاهی به پشت سرش بندازه و متوجه حضور برادرش با دهن باز مونده بشه خودشو توی بغل تهیونگ انداخت و دستاشو دور گردنش حلقه کرد 

تهیونگ تک خنده ای کرد و دستاشو دور دخترک حلقه کرد 

_ آیگوووو توتفرنگی خانم کوچولو 

مشغول نوازش کردن کمر و موهای دخترک شد و برای جونگکوک ابرویی بالا انداخت 

با صدای بغض آلود میساکی  و حرفی که زد ابرو های هردو بالا پرید 

میساکی _ هیونگی دعوات کرد؟ بخاطر میساکی دعوا شدی ته ته ؟ 

_ نه مادمازل هیونگی فقط تعجب کرده بود همین هیونگی دعوام نکرد 

میساکی هق دیگه ای زد 

میساکی_ یعنی اذیتت نکرد ؟ 

اعتراض کوک بلند شد 

+  محض رضای خدا من چطوری می تونم اذیتش کنم آخه ؟ 

میساکی که  تازه متوجه حضور برادرش هم شده بود اخماشو تو هم کشید و بیشتر به گردن تهیونگ چسبید 

+ میساکی

جوابی از دخترک نگرفت 

تهیونگ به سختی مشغول کنترل کردن خودش بود تا بلند زیر خنده نزنه 

+ فندق لجوج با توام 

میساکی به سمتش برگشت و به زبان اشاره جواب داد 

" چیه ؟" 

+ تو که تا الان داشتی حرف می زدی فندق 

" من فقط با ته ته حرف می زنم " 

+ یاااا یعنی چی که فقط با ته ته حرف می زنم ؟ من هیونگتم  , نکنه خواهرمو چیز خورش کردی تو ؟ 

میساکی بجای تهیونگ جواب داد 

" نخیرم اون کاری نکرده " 

دوباره دستاشو دور گردن تهیونگ حلقه کردو سرشو تو گودی گردنش گذاشت 

تهیونگ بلند زیر خنده زد و بدن میساکی رو بیشتر به خودش چسبوند و جوری که میساکی نشنوه رو به جونگکوک لب زد 

_ یک هیچ به نفع من آقای روانشناس 

جونگکوک با لحن جدی رو به میساکی حرف زد 

+ جئون میساکی همین الان از بغل آقای کیم بیا بیرون وقت خوابیدنه 

_ نمی خوام تو نحوه تربیتت دخالت کنم مستر جئون اما بنظرت بهتر نیست جور دیگه ای با یه بچه هفت ساله برخورد کنی ؟ 

جونکوک با عجز نالید 

+ به این زودی هیونگتو فروختی به یه غریبه ؟ 

میساکی که دیگه گریه نمی کرد به آرومی از بغل تهیونگ بیرون اومد روی تختش دراز کشید , تهیونگ پتوی صورتی رنگ روش کشید و چتری هاشو نوازش کرد 

_ به چیزی فکر نکن و راحت بخواب توتفرنگی 

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

بعد از کلی بحث و صحبت با تهیونگ حالا به تنهایی توی اتاق خودش نشسته بود و به این فکر می کرد که کجا کاری کرده و مسبب این شده که دخترک اونو ضعیف ببینه 

فکرهاش به هیچ جایی نرسیدن و در نهایت سعی کرد کمی چشماشو ببنده تا استراحت کنه 

پنج دیقه بیشتر نگذشته بود که با جیغ های پی در پی میساکی مث برق گرفته ها از جاش پرید و به سمت در حجوم برد 

باز کردن در مصادف شد با باز شدن در اتاق تهیونگ و بیرون پریدن اون و خودش همزمان 

نگاه مشکوکی به هم انداختن و به سرعت وارد اتاق شدن 

دخترک بین پتو غلط می خورد و به نظر می رسید که کابوسی داره می بینه که اینطور به پهنای صورت اشک می ریزه و گاها جیغ می کشه 

جونگکوک با سرعت به سمتش پا تند کرد و کنارش روی تخت نشست , میساکی رو تکون داد تا از خواب بیدار شه 

+ میساکی بیدار شو بیدار شو داری خواب می بینی عزیزم ... پاشو میساکی ...

دخترک  به ضرب توی جاش نشست و بعد از کمی نفس نفس زدن و گنگ نگاه کردن به اطرافش زیر گریه زد 

جونگکوک به سرعت میساکی رو سمت خودش برگردوند و موهاشو از توی صورتش کنار زد 

+ هیشششششش , چیزی نیست خواهر کوچولو چیزی نیست فندقم من اینجام داشتی خواب میدیدی عزیزم چیزی نیست 

تهیونگ کنار جونگکوک روی تخت نشست و کش مویی از روی عسلی کنار تخت برداشت 

کش مورو دست جونگکوک داد 

_ موهاشو جمع کن 

پسر کوچیک تر مطیعنه مشغول جمع کردن موهای میساکی شد 

دستمال کاغذی از روی میز برداشت و مشغول پاک کردن صورت میساکی شد دخترک هنوز هم هق هق می کرد 

دستای میساکی رو توی دستش گرفت 

_ به من نگاه کن توتفرنگی خانم 

دخترک با چشمای سرمه ایش بهش خیره شد 

_ اینجا خونه منه میساکی می دونی یعنی ؟ 

میساکی سری به معنی ندونستن تکون داد 

_ یعنی اجازه نمی دم کسی که به تو آسیب می زنه از ده کیلومتری اینجا رد بشه پس چیزی برای ترسیدن نیست باشه ؟ من مراقبتم بچه نیاز نیست بترسی 

میساکی سکسکه ای کرد و دستاشو از دستای دتهیونگ بیرون آورد  نگاهی به کوک و تهیونگ انداخت و با یه دستش گردن جونگکوکو با دست دیگش گردن تهیونگ رو گرفت و مجبورشون کرد دوتایی بغلش کنن 

میساکی_ م..م..می...می...میت..ت..تت.ترسم 

جونگکوک بوسه ای روی گونش گذاشت 

+ هیونگ همیشه کنارت میمونه نیازی نیست از چیزی بترسی 

تهیونگ دستی به موهای جمع شده میساکی کشید 

_ اما من می رم به حساب همه ترسای میساکی کوچولوم می رسم تا دیگه جرعت نکنن سراغش بیان چطوره ؟ 

میساکی میف میفی کرد و از بغل هردو بیرون اومد و با چشمای مهربون به هردوشون نگاه کرد 

جونگکوک موهای دخترک رو کمی مرتب کرد و تهیونگ کمی با مجله روی میز بادش زد تا کمی دمای بالا رفته بدن عرق کردش پایین بیاد 

_ بیا بریم یه آب به صورتت بزن حالت بهتر بشه توتفرنگی 

دوپسر نگاهی با هم رد و بدل کردن و ترجیه دادن ادامه بحث های خودشونو برای موقع دیگه ای بذارن 

تهیونگ میساکی رو با یه دست بلند کرد و با دست دیگش بازم بادش زد 

همراه جونگکوک به سمت آشپز خونه قدم برداشتن 

صورت دخترک توسط دستای گرم و مهربون جونگکوک شسته شد و تهیونگ بهش کمک کرد کمی آب تازه و خنک بخوره 

بعد از این که هر سه یه لیوان شیر گرم نوشیدن تا کمی اعصابشون آروم بشه دوباره به سمت اتاق میساکی حرکت کردن تا دخترک بخوابه اما وقتی به در اتاق رسیدن با ممانعت میساکی مواجه شدن ودر نهایت میساکی به خوابیدن در صورتی رضایت داد که توی بغل تهیونگ باشه و طبق معمول جونگکوک قبول نکرده بود و بخاطر همین بود که الان سه تایی روی تخت بزرگ اتاق تهیونگ دراز کشیده بودن و میساکی بین جفتشون توی بغل تهیونگ به آرومی خوابیده بود اما مسلما تهیونگ قصد نداشت بخوابه چرا که نمی تونست طبق عادت همیشگیش از شر بلیز گرمش خلاص بشه   و با بالاتنه برهنه به راحتی در آسایش به خواب بره درست در طرف دیگه تخت جونگکوک در برابر خواب مقاومت می کرد چون مطمئن بود پسر بزرگ تر هنوز نخوابیده و به نوعی اینو یه تهدید طلقی می کرد 

کسی می دونست چطور قرار بوداین ساعات تا صبح و بیدار شدن میساکی از خواب نازش طی بشن ؟ 

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

سلاممممممممممممممم 

اقا اومدم با یه پارت نابود 

رسما دیگه یه مکانیک و دلال اسلحه شدم دیگه همین مونده از باندای مافیایی بهم درخواست کار بدن 

همینم مونده بود آخر عمری 

بگذریم  

ببینید چقد میساکی سبب خوبی و خیره بچه بلاخره باعث شد این دوتا هویج دودیقه بغل هم باشن 

نزدیک به 4900 تا نوشتم و خوب انگشتام دیگه سوخت 

احتمالا پارت بعد به پارت مرگ شونده و برگ ریزون یکه خودم خیلی منتظرش بودم می رسیم 

زیاد  حرف نمی زنم که سرتون درد نیاد ولی خلاصه که برای این پارت نظر نذارید با برتا 92 میام سراغتون 





Continue Reading

You'll Also Like

28.5K 4.2K 34
لورنزو | Lorenzo _چطور با لورنزو آشنا شدی فابیو؟ + من یه بوکتروتم * ....زمانی که توی کتابخونه قدم میزدم و کتاب هارو تماشا میکردم انتظار نداشتم که روز...
123K 20.2K 33
کاپل اصلی: ویکوک کاپل فرعی: یونمین«جیمین تاپ»، سکرت. خلاصه: جونگ کوک سال ها پیش حافظه‌ش رو به همراه پدر و مادرش از دست میده و کنار داییش و پسر داییش...
25.1K 4.2K 27
کاپل : yoonmin _ Kookv , Vkook _ ? ژانر : فول تخیلی ، امگاورس ، سلطنتی ، اسمات ، انمیز تو لاورز ، تراژدی (همراه با تصویر) از دستش ندید که خاص ترین...
184K 21.8K 33
𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦: 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘝 𝘎𝘦𝘯𝘳𝘦: 𝘙𝘰𝘮𝘢𝘯𝘤𝘦, 𝘊𝘰𝘮𝘦𝘥𝘺, 𝘚𝘱𝘰𝘳𝘵𝘺, 𝘈𝘯𝘨𝘴𝘵, 𝘚𝘮𝘶𝘵 از - حرف‌های گنده‌تر از دهنت می‌زنی بچه! به ...