Crime

By Saaba9407

105K 14K 8.5K

گاهی خالق و مخلوق داستانی متفاوت خواهند داشت جنایت می تواند یک قداست باشد حقیقت یک مفهوم تحریف شده بیش نبو... More

فداکاری
مین بزرگ
تهیونگ وارد می شود
جلسه
ملاقات در کافه
ملاقات عجیب
یک زجر بی پایان
توکیو
برقراری ارتباط با ددی ها
نقش مکملی
^فندقک ^ پیانو^ گیتار ^
اون شخصیتایی که نمی شناسیدشون
کتاب ها
تهیونگ حقیقی
پرشی در آینده سفید
مکالمه جدید
راز پنهان میساکی
شروع بارقه
بارقه اول:خودداری
بارقه دوم :سرزمین فلسفه
یک شات شطرنج
بارقه سوم : یادم تورا فراموش
بارقه چهارم : برای من وحشی شو
برای تو
بارقه نهایی : رستگاری
لاین
ناجی در خون
اسپرایت ؟ نعناع؟
کریستال برفی
پسرک شلخته
گوسپادین پارک
اتفاقات ناگوار
خالق مسئولیت پذیر
کریسمس
کادوی کریسمس؟
متعلق
سانشاین مونشاین
ناجی من باش
تو چی کار کردی؟
تکِ دل
پرنسس کیم
یک دعوای ناگوار
مرور‌ نقشه
کابوس روزانه
ویکتوریسم
تراشه
شغل بابایی
پینکی
آکواریوم
کنسرت
برده تو
مهمانی در آپریل
مرور
موسیو مین؟ مستر جانگ؟
تاج
فصل 2

دیوانه یا متفاوت

8.2K 561 133
By Saaba9407

مسیرو بار دیگه ای با خودش مرور کرد ومطمئن شد که جلوی درب درست ایستاده

سرمای هوا عجیب از لای کاپشن سبزش راهشو به بدن نحیفش می رسوند

وارد ساختمون بزرگ شد و مطمئن شد قبلش خوده واقعیشو پشت در بزرگ آهنی جاگذاشته

این شغلش بود

باید فراموش می کرد باید بی تمایل به حرف یه مشت دیوونه عاقل تراز خودش گوش می داد

اصلا برای همین کار به حساب بانکی کوفتیش پول واریز می شد

خسته از افکاری که هر روز بعد از ورودش به اون ساختمون به ذهن سالخوردش حمله می کردن راهشو به سمت پیشخوان اطلاعات کج کرد

به خوبی بیاد میاورد اولین روز های کاری و کار آموزیشو با چه شوقی به سمت دفتر استادش می دوید و پرونده هارو با خودش این ور و اون ور می برد اما خب همه چیز قرار نیست همیشگی باشه درسته؟

جلوی پیشخوان ایستاد و سعی کرد با صاف کردن گلوش منشی حواس پرت رو متوجه خودش بکنه

دخرک لاغر اندام لبخند کوتاهی زد و به سمتش قدم برداشت و اون بازم تو این بازه زمانی به این فکر می کرد که چندوقت از آخرین لبخندش می گذره؟

*چه کمکی از دستم ساختس؟

سعی کرد برخلاف خواستش کمی لبخند بزنه که ترجیح داد دهنشو ببنده تا شبیه یه احمق بخنده

+جئون هستم ، جئون جونگکوک با پروفسور قرار ملاقات داشتم!

دختر سعی کرد با حفظ لبخندش چیزی رو توی سیستم روبروش تایپ کنه

* بله درسته آقای جئو...جئون ، با دکتر اسمیت قرار داشتید درسته؟

+عامم ب...بله

دختر بازم لبخندشو نگه داشت که باعث شد کوک با خودش فکر

کنه واقعا دهنش از این همه کشش مداوم چاک نمی خوره؟اصا چیزی بنام درد رو حس می کنه؟ اما ترجیح داد با گفتن "اون برای این لبخندا پول می گیره " ذهن یاغی و سرکششو ساکت کنه

* ایشون توی دفترشون هستن ! انتهای راه روی دوم دست راست اتاق شماره 32

کوک تو ذهنش سوتی کشید و با خودش فکر کرد "حتی اینجا با دکترا هم مثل مریضا برخورد می شه وگرنه چه دلیلی داره که یه نفر مداوماً بهت لبخند بزنه و جوابتو با آرامش و صبر بده ؟اینجا حتی دفتر پزشکها هم مثل بیمارا شماره داشت ! " و دقیقا چه چیزی لذت بخش تر از اینکه باهات مثل یه روانی دوست داشتنی برخورد کنن؟

قدماشو به سمت آسانسور سوق داد و تلاش کرد طبق عادت با پاش روی سرامیک مشکی زمین ضرب نگیره تا حداقل اعصاب شنیدن صحبتای استاد قدیمیشو داشته باشه

"جوهان اسمیت "

اسمی که کوک خیلی خوب می شناختش

یک پروفسور کار کشته که چندین سال استاد کوک بود و حالا تو دهه شصت سالگیش به سر می برد ، مرد جا افتاده ای که متولده آمریکا بود و اصالتش مربوط به سوئیس میشد

وارد آسانسور شد و تلاش کرد دنبال دلیل برای این درخواست

دیدار از سمت استادش نگرده

درهای آسانسور با صدای دینگ مانندی از هم باز شدن و کوک پا به طبقه مورد نظرش گذاشت

راه رویی که تم مشکی طلاییش بشدت با اعصاب کوک بازی می کرد

خودشو به انتهای راه رو رسوند و تلاش کرد خودش و نگاهشو در گیر بقیه در ها نکنه

پشت در ایستاد و آروم چند تقه کوتاه به در زد

*بفرمایید!

خودش بود این صدای استاد پیر کوک بود که بهش اجازه ورود

می داد

به آرومی در خرمایی رنگ رو باز کرد و پا به داخل اتاق کرم رنگ گذاشت

پیرمرد با دیدنش لبخندی زد و پرونده توی دستش رو روی میز رها کرد

به سمت کوک پا تند کرد و با لبخند بزرگی ازش پذیرایی کرد

* چطوری بهترین اعجوبه کلاس؟

کوک چرخی به چشماش داد

+ استاد از اون موقع ها دوسال گذشته من الان فقط می تونم شاگرد تنبلی باشم که وقتشو برای رسیدن آسانسور هدر میده تا بخواد از اون پاهای لعنت شدش کار بکشه .

اسمیت لبخندی به جواب دور از کلیشه شاگردش داد و اونو به سمت مبل ها راهنمایی کرد تا بتونن گفت و گویی داشته باشن

پیرمرد روی مبل چرم مشکی رو به رویی کوک جاگیر شد و با صدای آخیش کوتاهی به پسرک فهموند چقدر ستون فقرات پیرش برای نشستن پشت اون میز بزرگ خسته و آسیب پذیره

اسمیت تلفن روی میز رو برداشت و کنار گوشش گذاشت

بعد از سفارش دوتا قهوه کمی جاشو تغییر داد تا راحت تر بتونه با کوک مسئله رو در میون بذاره

*شنیدم استعفا دادی جئون!

+ اوه نمی دونستم خبرش تا گوش شما درست این ور شهر می رسه استاد!

مرد خنده کوتاهی کرد

*از لی لی شنیدم استعفا دادی اون دختر بازیگوش حسابی خبرچین خوبی شده !

+از بس با روانیا گشته!

* ماهم با روانیا می گردیم کوک ! این شغلمونه!

کوک شونه ای بالا انداخت

+ به هر حال دیگه شغل من نیست !

* تغییر حرفه دادی؟

+نه

*ادامه تحصیل داری میدی تو رشته دیگه ای؟

+او نه محض رضای خدا من از درس خوندن متنفرم استاد

استادش خنده بلندی کرد

*نکنه تو باغچه خونت گنج پیدا کردی؟ چطور زندگی می کنی پس بچه؟

+ تقریبا از پس انداز این چندسال خرحمالی کردنم

* به زودی تموم می شه ! مطمئناً هنوز هزینه های خواهرت با خودته درست می گم؟

+استاد از مقدمه چینی متنفرم چرا اصل ماجرا رو بهم نمی گی؟

*ازت می خوام جامو بگیریکوک تقریبا داد زد

+چی؟

*می خوام تو جای منو بگیری من دیگه خیلی پیر شدم بچه بالاخره می خوام دوسال پایانی زندگیمو با قهوه خوردن و گیج زدن های پیری بگذرونم

+اما من نمی تونم من حتی دیگه نمی خوام روانشناس باشم

*می دونم که بعد از این که دوتااز بیمارات خودکشی کردن تصمیم گرفتی این شغلو کنار بذاری اما من به عنوان استادت هنوزم به تواناییات ایمان دارم درضمن ازت نمی خوام عمرتو تو این ساختمون لعنت شده بگذرونی منظورم از جای منو بگیر چیز دیگه ای بود

قبل از این که کوک بتونه سوالشو مطرح کنه تقه ای به در خورد و مرد مسنی با دوفنجون قهوه وارد شد

قهوه هارو روی میز گذاشت و بدون حرف بیرون رفت

اسمیت از جاش بلند شد و سمت میز رفت

*یه بیمار هست! وضعیتش خیلی خاصه و از طرفی بشدت باید بیماریش پنهان بشه یه جورایی مریضیش محرمانست

+چرا؟

* به گوشیت نگاه کن کوک ! مارکش متعلق به چیه؟ آفرین درست توی ذهنت حدس زدی غول تکنولوژی آسیا و اروپا حالاچی میشه اگه همه بفهمن که وارث این امپراطوری بزرگبیماری روانی داره؟

+ افت سهام؟

*چیزی فراتر از اینا بچه جون ! دنیا و آدماش زیادی سختگیرناین کسی که دارم بهت می گم همونیه که از بچگیش روانشناسش بودم اما حالا واقعا توانشو ندارم از طرفیم شرایط این آدم خیلی فرق کرده و من نمی تونم مداوماً برای معاینه و بقیه کارا هی این کشور اون کشور کنم بخصوص که الاان احتیاج داره بیست و چهارساعته کنارش باشم چون از حمله های عصبیش هیچ پیش زمینه و آمادگی نداریم اما تو می تونی تو تنها شاگرد باهوش قابل اعتمادی هستی که دارم و می دونم که تقریبا به پول این کار نیاز شدید داری بالاخره سرپرست یه دختربچه بودن اونقدراهم آسون نیست .

+ خوتون دارید می گید سرپرست یه دختربچه بودن ،من نمی تونم خواهرمو رها کنم و دنبال این بیماریکه می گید راه بیوفتم برم سفر های مارکوپولویی !

* هر مشکلی یه راه حلیم داره بذار اول یک بار جفتتون باهم ملاقات کنید شاید قبول کرد که خواهرتم همراهت بیاد هوم؟ این بچه ای که من می شناسم اونقدر عجیب قریب هست که چنین پیشنهادی رو قبول کنه

+من چطور می تونم با یه آدم غریبه و خواهرم یکجا زندگی کنم؟؟

* بهم اعتماد کن کوک من سالها استادت بودم و همینطور سالها روانشناس شخصی اون بچه به خوبی از وضعیت جفتتون خبر دارم و معتقدم تو بهترین انتخابی لطفا به حرفام فکر کن !

پیرمرد پرونده رو به دستای جونگکوک داد و بار دیگه حرفاشو برای تاثیر بیشتر تکرار کرد

*باشه جئون؟

+ هایییش آقای اسمیت لطفا از ترفندای روانشناسی روی یه روانشناس استفاده نکنید باشه؟

مرد خنده دیگه ای کرد و به سمت ماگ قهوه رفت

*من منتظر جوابت می مونم بچه!

کوک که حالا جلوی در ورودی ایستاده بود دستی تکون داد بعد از گفتن جمله بهتون خبر میدم از اتاق خارج شد

شاید تمام مسیر برگشتش به این مسئله فکر کرد

اصلا چرا به اون آدما می گن دیوونه؟ خودش با تمام تجربیاتش هیچ ایده ای نداشت

پوزخندش به افکار بی سر و تهش دوباره شکل گرفت ترجیه داد فعلا صدای پر حرف توی سرشو با یه قهوه اسپرسو خفه کنه هرچند که اخرش این لیوان آیس آمریکانو بود که بین دستاش جا خوش می کرد

بازم به خودش خندید خودش رو همینقدر بی ثبات توصیف می کرد

نگاهی به ساعت مچی رنگ و رو رفتش انداخت

احتمالا امروز می تونست بره دنبال خواهر کوچولوش و اونو از مدرسه برگردونه

خواهر کوچولویی که حالا هفت سال بیشتر نداشت

و کوک کی متوجه این دختر کوچولو شد؟

شاید وقتی که خودش بیست سال بیشتر نداشت و دختربچه ای که با عروسک توی دستش جلوش ایستاده بود به زور پنج سال رو پر می کرد

چقدر همه چیز به طرز داغونی براش بهم ریخته بود

چقدر شروع بدی با خواهر کوچولوش داشت

/فلش بک/

از صدای مداوم زنگ به زور چشماشو باز کرد و متوجه شد سردردش واقعا اعصاب خورد کنه

هیچ ایده ای از شخص پشت در نداشت

اون امروز هیچ قراری با دوستای نداشتش و بقیه آدما نداشت بخاطر همین دیشب با جیمین رفته بودن بار و حسابی خودشونو با الکل غسل داده بودن

پیرهن مشکی که دم دستش بود رو به طرز شلخته ای تن کرد و ترجیح داد فقط با کشیدن پنجش بین موهای بلند مشکیش اونا رو به عقب هول بده

بدون نگاه کردن از چشمی درو باز کرد .

* آقای جئون؟

سعی کرد نبض دردناک شقیقش رو نادیده بگیره

+بله خودم هستم!

مرد توی کت و شلوار خوش دوخت به آرومی کمی کنار رفت تا جونگکوک بتونه دختربچه کم رو پشت سرش رو ببینه

دخترک با گونه های پر و پوست سفیدش مداوماً لبای کوچولو و سرخش رو گاز می گرفت و اصلا دوست نداشت سرش رو خیلی بالا نگه داره

کوک به راحتی متوجه استرس و ترس دخترک شده بود

چون اون دانشجوی روانشناسی بود و محض رضای خدا اون بهترین دانشجوی این رشته بود امکان نداشت زبون بدن رو بلد نباشه

صدای مرد کت شلواری اونو به خودش آورد

* می تونیم بیاییم تو؟

کوک توی ذهن خودش برای این که بیشتر از این مثل احمقا به اون دونفر زل نزنه به خودش سیلی زد و از جلوی در کنار رفت +ح....حتما! اون حتی یادش رفت که از مرد بپرسه کیهچون تمام مدت درحال کنکاش توی قیافه دخترکی بود که حسابی به خودش شبیه بودخدارو برای این که دیشب تو مستی فقط تونسته اتاق خودشو بهم بریزه شکر کرد و اجازه داد مرد و دخترک روی مبلای معمولی کرم رنگ بشینن به سمت آشپزخونه پا تند کرد و بلند پرسید + چیزی میل دارید؟ توی ذهنش به خودش فحش داد " فاک یو جونکوک خنگ تو حتی هنوز اسم این مهمون ناخونده رو هم نپرسیدی "صدای مرد که کمی معذب بود بلند شد *ا..امکانش ....هست که ....یک لیوان آب بدین لطفا؟کوک به آرومی سری تکون داد اما به یاد آورد مرد نمی تونه اونو از توی آشپزخونه ببینه پس جواب داد + حتما!سریع برای خودش یه قهوه درست کرد و توی ماگ مخصوصش ریخت دوتا لیوان هم آب پر کرد و همرو توی سینی چیدجلوی اون دوتا مهمون ناخونده ایستاد و سینی رو روی میز گذاشت دختربچه هنوزم از تماس چشمی باهاش تفره می رفت و سعی می کرد استرسش رو با فشار دادن گوشای عروسک خرگوشیش پنهان کنه و البته که کوک متوجه شد پس سعی کرد یکم لبخند به لباش بیاره تا جو رو آروم کنه و بفهمه این دونفر کی هستن و تو ذهنش یادداشت کرد که بپرسه چرا اینقدر این بچه بهش شبیهه *آقای جئون من کیم هستم ! کیم مینسوک از اداره امور سرپرستی مزاحمتون می شم ! گوشای کوک حسابی تیز شدن و چشماش تعجب رو انعکاس دادن +چه کمکی ازم برمیاد؟ * همونطور که درجریانید والدینتون طی یک حادثه ماشین چهار ماه پیش فوت کردن !کوک حرف مرد رو اصلاح کرد +در واقع الان سه ماه و بیست روز از مرگ پدر و مادرخوندم می گذره . تلاش کرد روی ادای کلمه مادر خونده تاکید داشته باشه کیم لبخند دست پاچه ای زد *ب...بله! شما در جریان خواهر کوچک ترتون بودید؟کوک سوالی به مرد نگاه می کنه در واقع کوک سالهاست با خانوادش در ارتباط نیست از همون روزی که پدرش اعلام کرد می خواد دوباره ازدواج کنه کوک از خونه رفته بود و حتی برای مراسم خاکسپاری پدرش نرفته بود در واقع اون پدرشو از سن چهارده سالگی که خونرو ترک کرد هرگز ندید و خودش اونقدر درگیر مستقل شدن و پول درآوردن بود که وقتی برای پدر خیانت کارش نداشته باشه اون از پدرش متنفر بود ، متنفر بود که به راحتی پدرش مادرش رو فراموش کرده و فکر ازدواجه اون از اون مرد و زن بیزار بود +چی؟ مرد با دست به دخترک که انگشتاش از فشار سفید شدن اشاره می کنه * این بچه خواهر خونده شماست! بعد از مرگ پدر و نامادریتون اداره سرپرستی تصمیم گرفت حضانتش رو به خالش بده و ما همینکارو کردیم مرد کمی معذب تر دست به کیف چرم مشکیشمی برد و پوشه ای رو بیرون می کشه پوشه رو جلوی جونکوک باز می کنه *بعد از تصادف سوم اکتبرخواهرتون مورد آزمایش های سلامت قرار گرفتن مرد همچنان آروم پیش میره انگار از آشفتگیه ذهن کوک باخبره * همونطور که می بینید همه چیز معمولیه وزنش عادیه نمودار رشتش کامل و سالمه و هیچ مشکلی نداره چه روانی چه جسمی !مرد باز با تردید به چشمای کوک که حالا مداوما بین صحفات پرونده و دخترک رد و بدل می شن نگاه می کنه * هفتم اکتبر با دستور و رای قاضی کودک به دست خالش سپرده می شه ! کوک گلوشو صاف می کنه و لیوان قهوشو به قصد یکم چشیدن بالا می بره اما هنوزم سرتا پا به گوشه * من مامور پرونده خواهرتون بودم و هستم ! انگار مرد برای ادامه حرفش نگرانه و داره تفره می ره + لطفا ادامه بدید ! کوک به مرد مظطرب فرمان می ده * من باید هر دو هفته یک بار برای چکاب کودک می رفتم اما ظاهرا سرپرست از این مسئله اطلاعی نداشت . کیم پرونده رو ورق می زنهکوک با دیدن تصویر ثبت شده دخترک توی پرونده یخ می کنه و احساس خفگی بهش دست می ده * ما متوجه چیز مشکوکی شدیم ، سرپرست با دروغ دلیل زخمای کودک رو توجیه می کرد و کاهش وزن شدیدش رو بر پایه غم و افسردگی از دست دادن والدین می دونست ، اوایل دادگاه با دادن یک اخطار کوتاه کنار کشید تا این که من متوجه شدم خواهرتون چیزی رو پنهان می کنه با رای قاطع دادگاه خواهرتون برای چند روز به پرورشگاه منتقل شد تا تحت نظر صددرصد پزشک و روانشناس باشه . کوک وسط توضیحات کیم پرید

+ چی باعث شد دادگاه چنین رایی صادر کنه؟ شکاکی های شما؟ مرد نفس عمیقی می کشه * خواهرتون دچار اختلال در تکلم شدن ! وقتی برای بار سوم برای چکابش رفتم متوجه شدم در ادای کلمات مشکل دارهاین در صورتیه که اوایل چنین مشکلی نبودتا دادگاه درخواستم رو مورد بررسی قرار بده و رای صادر بشه وضع خواهرتون خیلی وخیم تر شده بود ! کوک متوجه لرزش و ترس دخترک می شهبه آرومی دستش رو بالا میاره تا مرد رو ساکت کنه روشو سمت دخترک بر می گردونه +می خوای یکم تو خونه من بگردی تا من صحبتم با این آقا تموم بشه؟ دخترک رنگش سفید می شه و ترسیده خودشو به کیم می چسبونه * عاممم متاسفم این فسقلی خیلی آسیب دیده به کسی اعتماد نمی کنه! کوک سرشو تکون می ده ساکت منتظر ادامه حرف مرد می مونه*وقتی برای بردنش اومدم همونطور که می بینید جای بریدگی های سطحی اما زیاد روی دستاش داشت و رد عمیق کمربند و زنجیر روی کمرش بود !کیم عکس ها رو از توی پوشه بیرون می کشه و باعث می شه کوک با حیرت به زخم ها کبودیای تو عکس ها خیره بشه * قدرت تکلمش رو کامل از دست داده بود و تقریبا هشت کیلو کاهش وزن داشت روی بازوهاش رد سوختگی پیدا بود و معلوم بود جای سیگاره + خدای من چطور زودتر متوجه نشدید؟ اصلا چرا همچین کاری باهاش کردن؟ * اشتباه از من بوده آقای جئون باید متوجه دروغ های خالش می شدیم اما اون زن در دروغ گفتن تبحر خاصی داشت حتی قاضی گول خورده بود ،معلوم شد سرپرست دچار سادیسم شدید بوده و همینطور اعتیاد داشته برای پول بیمه سرپرستی رو قبول کرده بوده! + خدای من! کوک با ناباوری به دختر بچه ساکتی که علنن خودشو پشت عروسک قایم کرده نگاه می کنه . * همونطور که گفتم کودک به مرکز نگهداری کودکان بی سرپرست منتقل شد و تحت درمان شدید قرار گرفت .مرد به آرومی دستی به موهای خرمایی دخترک می کشه انگار این بچه نسبت به کیم دیوار دفاعی نداره * با رای دادگاه قاضی اعلام کرد که باید به شما معرفی بشه اگر حضانتش رو قبول کنید که هیچی اما اگه قبول نکنید......صدای مرد تحلیل میره +و اگه نکنم؟ * منتقل می شه به بهزیستی و به عنوان یک بی سرپرست زندگی می کنه تا اگر شد قبل از هجده سالگیش کسی به فرزندخوندگی قبولش کنه ! می تونه لرزش خفیف دخترک رو حس کنه و قسم می خوره این لرز از ترسه با خودش فکر می کنهاز پدرش متنفره از مادر خوندش هم متنفره اما این بچه؟ مغزش واقعا کار نمی کنه تازه داره متوجه می شه که سردردش تشدید شده یه جرعه دیگه قهوه کمکش می کنه مگه نه؟مطمئنه که این بچه هیچ بدی بهش نکرده و بی گناه تر از اونه که این همه سختی بکشه اما با خودش فکر می کنه آیا از پسش برمیاد؟ نه نه نه کوک هرگز دنبال دردسر نیست تازه تونسته زندگیشو به یه ثبات نسبی برسونه نمی تونه با این بچه همشو خراب کنه پوف کلافه ای می کشه و به چشمای مردد کیم خیره می شه+ من باید راجبش فکر کنم !کیم دستپاچه دستی به کت و شلوارش می کشه *اوه بله بله حتما ! از جاش بلند می شه و می خواد پرونده رو از روی میز جمع کنه که کوک دستشو میگیره + امکانش هست که پرونده پیشم بمونه؟چشمای کیم بازم مرددن کوک تقریبا التماس می کنه + فقط تا وقتی که تصمیم نهایی رو بگیرم کیم سری تکون می ده و بیخیال مدارک کپی گرفته روی میز می شه اما همون لحضه تلفنش زنگ می خوره و مجبور می شه با یه عذر خواهی از کوک درخواست یک مکان شخصی رو بکنه بعد از اشاره کوک به بالکن کوچیک از جاش بلند می شه و خواهر برادر رو باهم تنها می ذارهدخترک به وضوح ترسیده و ساکته کوک سعی می کنه یکم فقط یکم از درسای دانشگاهیش علیه این بچه استفاده کنهآرنج هاشو روی زانوش میذاره و دستاشو بهم گره می کنه خودشو جلو تر می کشه که دخترک عروسکشو بیشتر به خودش می فشاره + اسمت چیه کوچولو؟ تمام سعیشو می کنه که صداش آروم و امنیت بخش باشه اما دخترک هیچ جوابی بهش نمی ده بجاش بعد از خیره شدن به مردمک های تیره کوک با دست کوچولوش به دست کوک اشاره می کنه کوک سردر گم شده اما فقط دستش رو جلومی بره و اجازه می ده دخترک هرکاری می خواد بکنهدست کوچیک دخترک به آرومی به سمت دستش میاد و اولین کاری که می کنه با احتیاط خیلی زیاد به ناخونای مرتب و کشیده انگشت کوک دست می کشه انگار می خواد مطمئن بشه که کوک ناخونای بلند و تیز ندارهوقتی از مرتبی و بی خطری دست کوک مطمئن می شه سرشو کج می کنه و دستشو آروم کف دست کوک می ذاره دخترک آرومه اما این بار این جونکوکه که داره از شدت جریان برقی که بهش وارد شده سکته می کنه این لمس کوتاه و ساده انگار چیزی فرای معانی کلماتیه کوک اینو نمی خواد از این حس می ترسه نمی خواد خودشو درگیر کنه اما این حس داره به وجودش رخنه می کنه به مغز استخونش داره پیوند می خوره و کوک بی دفاع تر از اونه که این لمس کوچیک رو متوقف کنه یکی از بیمارایی که برای پروژه دانشگاه روش کار می کرده خودکشی کرده و کوک همینجوریش حالش مناسب نیست

اون فقط می خواد فرار کنه به عمق تاریکی که وجود نداره بلاخره با ورود دوباره کیم تماس دست هاشون قطع می شه وکوک احساس می کنه داره توی مردمک های آبی طوسی رنگ دخترک غرق می شه چشماشون شبیه به همه همه چیزش شبیهه اما دخترک چشماش پاکن و به ذلالی اقیانوسه درحالی که کوک خودشو پاک نمی دونه سیاهی چشماش از وقتی دخترک اتاق 78 باهاش حرف زد و درنهایت جلوی چشماش خودکشی کرد تاریک تر شدن کوک خودش احساس روانی بودن داره چطور می تونه از این بچه مراقبت کنه؟کیم آماده رفتن می شه و دست دخترک رو توی دستش می گیره از توی جیب کتش کارتش ر درمیاره و روی پرونده میذاره

* من منتظر تصمیم نهاییتون می مونم آقای جئون! جونکوک فقط سرشو تکون می ده و به اتصال دست دخترک و کیم خیره می شه تا دم در بدرقشون می کنه اما لحضه آخر دخترک می ایسته به سمت کوک برمیگرده چیزی در چشم هاش غیر قابل نفوذه دست کیم رو رها می کنه با قدم های کوچیکش به سمت کوک میره برای دیدن صورت سردرگم کوک باید سرشو حسابی بالا بگیره اما کوک روی زانوش خم می شه تا گردن دخترک درد نگیره کوک از این بچه می ترسه وقتی به چشماش خیره می شه جونکوک تقریبا فراموش می کنه چطور نفس بکشه پوست صورت دخترک خیلی سفید و نرمه جوری که کوک نمی تونه در برابر تقلای لمس گونه خواهرش مقاومت کنهبه آرومی دستشو به گونه بچه می کشه اما دخترک همچنان به چشماش خیرست کیم ترجیح داده سکت گوشه در بایسته و تماشاگرباشه دخترک دست کوک که روی گونش نشسته رو به دست می گیره دوباره انگشت های سرد پسر رو نوازش میکنه و عروسک خرگوشش رو به دست پسر می ده کوک هنوز معنی کار دخترک رو نفهمیده دخترک مطمئن می شه که خرگوش رو تو بغل کوک بچپونه و بعد خیلی سریع فرار می کنه و دوباره دست کیم رومیچسبه در بسته می شه و تصویر دخترک ناپدید اما کوک همچنان خشک شده به مسیر طی شده توسط دخترک خیرستبه آرومی عروسک رو بالا میاره و به چشمای تیله خرگوش خندون خیره می شهیه حس ترسناک دیگه کوک رو مجبور به لرزیدن از لذت می کنه یه بوی اشنا به مشامش می خوره عروسک نرم لطیفه درست مثل صورت دخترک دنبال منبع بوی دلپذیر می گرده و در آخر چشماش روی عروسک بین دستاش قفل می شه خرگوش رو بالا تر میاره و جلوی صورتش می گیره صورتش رو کج می کنه و بینی شو به گردن پولیشی خرگوش می چسبونه عمیق بومی کشه خیلی عمیق کوک دیوانه وار این بو رو می پرسته عطری که سالها ازش دریغ شده خرگوشک بوی خونه رو می ده بوی یه آغوش گرم بوی زندگی ----------------------------------------------

Continue Reading

You'll Also Like

8K 1.2K 10
✔︎ کامل شــده ⚠︎ رولت روسـی: بـازیِ شانسی‌ کـه هیچ کس نمیدونـه تیـر هفتم سهم کیـه! ༄~•~•~•~•~•~•~•~•~༄ ...
151K 25.7K 29
آن سوی دریا.... 🌊 جئون جانگکوک تاجر صادرات غذاهای دریایی بعد از مشکلات ریوی برای استراحت به یک جزیره به مدت ۶ ماه سفر میکند تو اون جزیره با چیزی...
122K 13.6K 49
تهیونگ، گربه کوچولوی داستان، با خودش فکر می‌کرد که روز های خوشش تموم شدند و در های خوشحالی تک به تک به روش بسته شدند. اما دقیقاً وقتی که فکر می‌کرد "...
20.4K 2.5K 9
پس از مرگ خانواده‌ی جئون، سرپرستی جونگ‌کوک یتیم رو عموش کیم تهیونگ قبول میکنه و توی پر قو بزرگش میکنه... اما چی میشه اگه جونگ کوک سعی در اغوا کردن ع...