دره رستوران رو باز کرد و اروم داخلش شد
پشت میزی که به اشپزخونه نزدیک تر بود نشست و دستمال رو روی یقش گذاشت
با اومدن گارسون سرشو تکون داد و منو رو برداشت
-:من یه استیک میخوام، لطفا بگید دستیار سرآشپز برام بیارتش
گارسون بعد از نوشتن سفارش سرشو تکون داد و داخل آشپزخونه رفت تا سفارشات رو بگه
_________________________
هری و لویی خیلی آروم وارد انبار اشپزخونه شدن و ریز ریز خندیدن
لویی: فاک یو هری...حق نداشتی هورنیم کنی
هری آروم آروم کمرشو به نشونه ی رقصیدن تکون داد و خندید
هری:your ass is mine baby
لویی چشماشو چرخوند و هری رو به سمت خودش کشید
لویی: زیاد حرف میزنی...و الان وقت حرف زدن نیست
لبهاش رو روی لبهای هری گذاشت و بوسه ی شلخته ای رو شروع کرد
هری شروع به همکاری کرد و با دستاش لویی رو به سمت خودش کشید و یکی از دستاشو زیر تیشرتش بردلویی تند تند دکمه های پیرهن هری رو باز کرد و سعی کرد دستای هری رو از خودش دور کنه تا بتونه پیرهنشو در بیاره
لب های هری به سمت خط فک و زیر گلوی لویی رفتن و بوسه های ارومی برای نموندن جای لاوبایت گذاشت
لویی سعی در خفه کردن ناله های زیر لبش داشت و دستشو سمت شلوار هری برد
لویی:فاک هری...خودت...همین الان خودتو میخوام
لویی با بی قراری گفت و سعی کرد کمربند هری رو باز کنه اما صدای در زدنی که به گوشش رسید جفتشونو متوقف کرد
_: لویی...اونجایی؟ یه مشتری میخواد که سفارششو تو ببری
لویی و هری سریع از هم فاصله گرفتن و هری پشت قفسه های انبار قایم شد
لباساشونو پوشیدن و لویی سعی کرد موهاشو از روی پیشونیش بزنه کنار و خودشو مرتب جلوه بدهلویی:م..من اینجا...پنیر نبود..اره اونجا پنیر نبود...اومدم پنیر بردارم
قفل درو برداشت و بیرون رفت و به مکس که پشت در ایستاده بود نگاه کرد
لویی: چیه؟ مگه تو اینجا گارسون نیستی که غذارو هم باید من ببرم؟
با حالت طلبکارانه ای گفت و سفارش که بشقابی از استیک بود رو گرفت
مکس:پسر بچه ی پررو حداقل پنج سال ازت بزرگترم
لویی بی توجه به حرفای مکس بشقاب رو روی چرخ گذاشت و بطری شراب قرمز رو همراه با گیلاسش برداشت و به سمت بیرون هولشون داد
همونطور که سرش پایین بود به سمت میز شماره ی 19 رفت و کنار میز ایستاد
لویی:استیک نیم پزه شما همراه با شرابه...
![](https://img.wattpad.com/cover/220987290-288-k668744.jpg)
YOU ARE READING
Taboo|منع شده [L.S]
Fanfictionگناهی مرتکب شدیم که در انتها به او و چشمان اقیانوسی اش ختم میشد اشتباهی که کاش مرا زودتر درون خود غرق میکرد اشتباهی ک کاش مرا از او منع نمیکردند منع نمی کردند و من میتوانستم تمام جهان و هستی ام را به پای او بریزم فقط اگر منع نمیکردند....