strong

135 39 26
                                    


تاحالا شده صدای دردو بشنوی که بهت نزدیک میشه؟
حالا لویی با هر قدمی که برداشته میشد صدای دردو میشنید که بهش نزدیک تر میشد
بازوهای ظریفش بخاطر محکم گرفته شدن درد گرفته بودن و قطعا کبود شده بودن
دوتا ادم که هزار برابر خودش بودن از دو طرف بازوهاشو با دستاشون محکم قفل کرده بودن و....لویی
لویی سرش پایین بود
وسط انبار مخروبه نزدیک به نیم ساعت وایساده بود و دستاش بی حس بودن
اما گوشای تیزش، خبر از قدم هایی میدادن که با خودشون جیغ و خون و عذاب همراه داشت
"قوی باش، تموم میشه، قوی باش، به هری فکر کن، اون الان پشت پنجره منتظرته، چون اون واقعا دوست داره"
با خودش زمزمه میکرد و کم کم سرشو بالا گرفت و به اون انسان کثیف که فقط برای هوس خودش زندگی یه پسرو سیاه کرده بود نگاه کرد
کلن نزدیک لویی ایستاد و دستی به گونش کشید

کلن:عزیز من چطوره؟

با کثیف ترین لحن ممکن گفت و باعث شد لویی با حالت انزجاری صورتشو به سمت دیگه ای ببره تا دست کلن بهش نخوره

کلن:اوه عزیزم، امروز خیلی خستم، پس یه راست بریم سر اصل مطلب، دوس داری؟

لویی دندوناشو روی هم فشار داد و گفت

لویی:من دیگه جونی ندارم، ولم کن، هزارتا پسر دیگه تو این شهر هست

کلن با صدای بلندی چندش اور خندید و گفت

کلن: اوه عزیزم، اینو چرا به اون فرفری ای که بوسیدت نمیگی؟

لویی با شنیدن این حرف سریع سرشو بالا و اورد با چشمای گرد شده به کلن نگاه کرد

لویی:کاری به اون نداشته باش، خواهش میکنم

ملتمسانه و با صدایی که خستگی توش موج میزد گفت
اما...کلن کسی نبود که دلش بسوزه...
لبخندی زد و گفت

کلن:البته که کاری به اون ندارم، ولی کی گفته نمیتونم بجای اون تورو مجازات کنم؟

صورتشو اورد نزدیک و به لبای لویی نگاه کرد

کلن:کی گفته نمیتونم کاری کنم التماسم کنی؟

چاقوی کوچیکی از جیبش در اورد و نزدیک لبای لویی نگه داشت، با شیطان ترین حالت ممکن گفت

کلن:کی گفته نمیتونم لباتو زخم کنم؟ اونوقت ببینم اون پسره از ادمی که لباش همیشه زخمی و به خون افتادس خوشش میاد؟

لویی اما تمام این مدت شکسته تر از همیشه به کلن نگاه میکرد
این زجر بود، درد بود، حالا هری و خانوادش هم به لیست کسایی که باید ازشون مواظبت میکرد اضافه شده بودن و لویی فقط دیگه جونی نداشت
اون بخاطر عزیزانش هرکاری میکرد، اما هیچکس چیزی در قاب چهره ی اون بجز یه پسر نوزده ساله که دوس داره بنویسه و تفریح کنه چیزی نمیدید
و این...درد داشت، همون دردی که لویی از موقعی که صدای کلن رو توی این انبار مخروبه، درست روز تولد شونزده سالگیش شنید، داره تحمل میکنه
با صدای گرفته ای که بخاطر بغض بود گفت

Taboo|منع شده [L.S]Where stories live. Discover now