Times

48 12 46
                                    


دو هفته بعد

من میدونستم قراره یکیمون یه روزی بره
میدونستم یکیمون قراره اون یکی رو رها کنه
میدونستم اگر تا اخر عمر باهم بمونیم بالاخره یکیمون میمیره و اون یکی رو رها میکنه
و میدونستم اگه قرار باشه جدا بشیم بالاخره درد جدایی گلومو میگیره
اما من براش اماده نبودم
میدونستم که بالاخره از هم دور میشیم اما من براش اماده نبودم
من برای جدا شدن از تو هرگز اماده نبودم
نه الان
نمیتونستم تصور کنم دانسته هام انقدر زود حقیقی میشه
نمیتونستم تصور کنم زندگیمون انقدر زود رها میشه
من برای جدا شدن از تو...هرگز اماده نبودم...

زین کاغذ رو تا زد و به میله های کنار رودخونه تکیه داد

-قراره عشقمو با خودت ببری آب، قراره کمکم کنی بهتر بشم...چهار هفته از مرگ اون گذشته، فقط میخوام این غصه از دلم بره، فقط میخوام وقتی میرم سر خاکش قلبم سرشار از شادی و عشق بشه تا روحش ارامش داشته باشه، نمیخوام وقتی میرم اونجا پیشش انقدر گریه کنم

اشکی که از چشماش میومد رو پاک کرد و سعی کرد نفس عمیقی بکشه

-پس این نامه رو میندازم داخله این آب، از من دورش کن، کابوس هامو، همه چیزو از من دور کن، من لایق این زندگی نبودم و خدا اونو ازم گرفت

نگاهی به کاغذ بین دستاش انداخت با تردید دندون هاش رو به هم فشرد

-دوست دارم، بیشتر از هرچیزی

کاغذ رو به لب هاش چسبوند و بوسه ای روی گذاشت و بعد از چند لحظه بدون این اونو از لب هاش فاصله بده کاغذ رو از بین دستاش رها کرد

باده خنکی که به صورت خیس از اشک و لب هاش خورد نشون دهنده ی عشقی بود که باید رهاش میکرد تا اینکه بخواد خودشو اونطور پایین بکشه

اونا به هم قول داده بودن، یه قوله بزرگ و زین میدونست برای رها کردن این عشق، زیادی عاشقه...

-Flashback -

زین دست های لایلا رو بین دست هاش گرفت و بوسه ای روی اونا گذاشت

لایلا:زین نگاهشون کننننن، وقتی نامه رو گذاشتی زیر اون فنجون و اونا خوندنش، خدای من ببین چطور سرخ شدن، اونا واقعا عاشقن، ولی معلوم نیست چند نفر اذیتشون کردن

زین موهای لایلا رو کنار زد و با لبخند به صورت زیباش نگاه کرد

زین:عزیزم عاشقا همیشه زیبان، مثل منوتو، البته بیشتر تو که توی این پیراهن صورتی شبیه به فرشته ها شدی

لایلا با عشق خندید اما اخم کوچیکی برای اذیت کردن زین کرد

لایلا: باشه باشه کم شیرین زبونی کن آقای محترم

زین هم همراه اون دختر خندید و همونطور که دستش رو زیر چونش میذاشت با عشق به اون نگاه کرد

Taboo|منع شده [L.S]Where stories live. Discover now