Blood

60 11 19
                                    


در خونت غرق میشوی
و بارها به یاد می آوری
گناهانت را چه کسی خواهد بخشید
او؟ یا قلبت؟
مسیح؟ یا وجودت؟
و هنگامی که مرگ برایت دست تکان میدهد
آوازی از لب هایشان خارج میشود:
تو در جهنم خانه ای داری
خانه ای از گناهانت
ای...زیباترین!

__________________________
چشمانش رو بسته بود و به سختی نفس میکشید

صداهای اطرافش براش خوشایند نبودند
صدای گریه، صدای نفس نفس زدن، ناله ی خودش از درد

بوی خون میومد
خون خودش بود؟ اما چرا دردی رو حس نمیکرد...

تشنه بود، آب میخواست...به قدری اب میخواست که انگار نوشیدن اون مایه گوارا حیاط ابدی رو بهش میبخشه

لویی:هری..پاشو..پاشو بریم، خواهش میکنم، الان میان هری

لویی با گریه ی شدید و صدایی که تقریبا جیغ میکشید گفت و دست هری رو کشید

لویی: خواهش میکنم هز...بلند شو

هری حتی ذره ای تکون نخورد
نمیتونست چشمانش رو از کلن که غرق در خون شده بود بگیره

هری: من...من کشتمش...من کشتمش

زیرلب زمزمه میکرد و مدام تکون میخورد

لویی:هری پاشو، الان میان

لویی جیغی همراه فریاد کشید و سعی کرد رو بلند کنه
هری از جاش بلند شد اما نگاهش رو از کلن نگرفت

لویی به سمت کلن دویید و خم شد
با چشمانی پر از اشک بهش نگاه کرد و سعی کرد تمرکزشو جمع کنه

دستش رو سمت چاقویی که درست زیر قلب کلن فرو رفته بود برد و آروم بیرون کشیدش
-خدایا متاسفم، متاسفم....ببخشید

زیرلب با گریه تکرار کرد و بعد از برداشتن چاقو سمت هری برگشت
دست اون رو دنبالش کشید و به سمت پنجره ای که هری از اون به داخل اومده بود رفت

هری: لو..لویی...ت..تو لختی

هری با صدای آرومی گفت و تیشرتش که حالا خونی بود رو در اورد

به سمت لویی گرفتش و سرش رو پایین انداخت

لویی با تشکر ارومی اون رو تنش کرد و به سمت پنجره رفت

لویی: بیا هری...باید بریم

پاش رو روی جعبه ای که اونجا بود گذاشت و روش ایستاد
خواست از پنجره بره بالا و به بیرون بره که...

صدای نفسی که کلن به سختی میکشید توجهشون رو جلب کرد
هر دو به سمت اون برگشتن اما اینبار چشمای هری بیشتر از قبل پر از اشک شد

لویی نفس عمیقی کشید و هری رو صدا زد

لویی: عزیزم، هری..هری! بیا بریم هری زودباش

Taboo|منع شده [L.S]Where stories live. Discover now