در خونت غرق میشوی
و بارها به یاد می آوری
گناهانت را چه کسی خواهد بخشید
او؟ یا قلبت؟
مسیح؟ یا وجودت؟
و هنگامی که مرگ برایت دست تکان میدهد
آوازی از لب هایشان خارج میشود:
تو در جهنم خانه ای داری
خانه ای از گناهانت
ای...زیباترین!__________________________
چشمانش رو بسته بود و به سختی نفس میکشیدصداهای اطرافش براش خوشایند نبودند
صدای گریه، صدای نفس نفس زدن، ناله ی خودش از دردبوی خون میومد
خون خودش بود؟ اما چرا دردی رو حس نمیکرد...تشنه بود، آب میخواست...به قدری اب میخواست که انگار نوشیدن اون مایه گوارا حیاط ابدی رو بهش میبخشه
لویی:هری..پاشو..پاشو بریم، خواهش میکنم، الان میان هری
لویی با گریه ی شدید و صدایی که تقریبا جیغ میکشید گفت و دست هری رو کشید
لویی: خواهش میکنم هز...بلند شو
هری حتی ذره ای تکون نخورد
نمیتونست چشمانش رو از کلن که غرق در خون شده بود بگیرههری: من...من کشتمش...من کشتمش
زیرلب زمزمه میکرد و مدام تکون میخورد
لویی:هری پاشو، الان میان
لویی جیغی همراه فریاد کشید و سعی کرد رو بلند کنه
هری از جاش بلند شد اما نگاهش رو از کلن نگرفتلویی به سمت کلن دویید و خم شد
با چشمانی پر از اشک بهش نگاه کرد و سعی کرد تمرکزشو جمع کنهدستش رو سمت چاقویی که درست زیر قلب کلن فرو رفته بود برد و آروم بیرون کشیدش
-خدایا متاسفم، متاسفم....ببخشیدزیرلب با گریه تکرار کرد و بعد از برداشتن چاقو سمت هری برگشت
دست اون رو دنبالش کشید و به سمت پنجره ای که هری از اون به داخل اومده بود رفتهری: لو..لویی...ت..تو لختی
هری با صدای آرومی گفت و تیشرتش که حالا خونی بود رو در اورد
به سمت لویی گرفتش و سرش رو پایین انداخت
لویی با تشکر ارومی اون رو تنش کرد و به سمت پنجره رفت
لویی: بیا هری...باید بریم
پاش رو روی جعبه ای که اونجا بود گذاشت و روش ایستاد
خواست از پنجره بره بالا و به بیرون بره که...صدای نفسی که کلن به سختی میکشید توجهشون رو جلب کرد
هر دو به سمت اون برگشتن اما اینبار چشمای هری بیشتر از قبل پر از اشک شدلویی نفس عمیقی کشید و هری رو صدا زد
لویی: عزیزم، هری..هری! بیا بریم هری زودباش
![](https://img.wattpad.com/cover/220987290-288-k668744.jpg)
YOU ARE READING
Taboo|منع شده [L.S]
Fanfictionگناهی مرتکب شدیم که در انتها به او و چشمان اقیانوسی اش ختم میشد اشتباهی که کاش مرا زودتر درون خود غرق میکرد اشتباهی ک کاش مرا از او منع نمیکردند منع نمی کردند و من میتوانستم تمام جهان و هستی ام را به پای او بریزم فقط اگر منع نمیکردند....