3.اینجام تا بغلت کنم.

3.7K 954 56
                                    

_من حالا میدونم چرا از دکتر لی خوشت نمیاد.

یونگی با صدای ضعیفی گفت، انگار که خیلی از زدن حرفش مطمئن نبود.

" اون یه عوضیه."

جیمین با حرص روی دفترچه اش نوشت و فورا اونو خط خطی کرد. اما یونگی نوشته رو دید و دستاش ثانیه ای از باز کردن در بسته ی ساندویچ سرد منصرف شدن.

_ باید به پدر و مادرت بگی. اونا می تونن ازش شکایت کنن.

جیمین کمی لرزید و مضطرب لبش رو بین دندوناش گرفت.

" هوسوک هیونگ میگه تا وقتی رسما کاری نکرده نمی تونیم شکایت کنیم. منظورم اینه که برای بقیه اون فقط یه پیرمرد مهربونه که دوست داره نازم کنه."

_ چرا نمیری یه مرکز دیگه؟ اگه امروز باهات نبودم...اوه خدایا از اون پیرمرد متنفرم.

یونگی تقریبا داد زد و یکی از اسلایسای ساندویچو توی بشقاب جلوی جیمین گذاشت.

" خسته شدم از اینکه تنهایی انقدر آسیب پذیرم."

جیمین بی مقدمه نوشت و وقتی یونگی درحال خوندن جمله اش بود، یه قطره اشک روی آخرین کلمه ریخت و جوهرش رو پخش کرد.

_ هی جیمینی گریه نکن.

پسر بزرگتر روی صندلی کنار جیمین نشست و اونو توی بغلش کشید.

_ همه چیز درست میشه. می تونم بهت قول انگشت کوچیکه بدم.

جیمین بی صدا خندید، درحالی که هنوز قطره های اشک دیدش رو تار کرده بودن. دست یونگی توی دستش قفل شد و اون انگشتاشونو به هم چسبوند. جیمین مخالفتی نکرد و سرش رو به سینه ی یونگی تکییه داد. حالا دیگه سردش نبود.

" اون یه کم بوی سیگار میداد. بوی سیگارش مثل بوی سیگار آقای هان اذیتم نمیکنه. ولی چرا سیگار میکشه؟ آدمای ناراحت سیگار میکشن. دوست ندارم یونگی هیونگ ناراحت باشه. کاش همیشه لبخند بزنه."

A beam of light [Yoonmin]Where stories live. Discover now