19. حقیقت خاکستری زندگی

2.4K 587 43
                                    

_ استرس داری؟

_" نه ولی فکر کنم باز باید برم دستشویی."

_ آیش! همین الان رفتی. انقدر استرس نداشته باش. بیا از این شکلاتا که مامانم داد بخور.

_" تو به جز شکلات دادن به من کار دیگه ای هم بلدی؟"

جیمین به مکالمه دوتا پسر کنارش بی صدا خندید. مدتی میشد که برای مرحله دوم اودیشن توی سالن انتظار کمپانی نشسته بود و پسرای دیگه اونجا رو که اکثرا همسن خودش به نظر میرسیدن نگاه میکرد. بعضیا استرس داشتن و بعضی ها هم خیلی خونسرد به نظر میرسیدن.

نفس عمیقی کشید و نگاهش رو روی دستای یونگی که کنارش نشسته و توی موبایلش کتاب میخوند برگردوند. آروم خودشو به یونگی چسبوند و دوباره نفس عمیق کشید. واقعا نمیدونست اگه یونگی باهاش اونجا نبود چقدر فشار استرس رو تحمل میکرد. اما حضور یونگی باعث میشد بدون اینکه دلیلش رو بدونه آرامش داشته باشه.

_ ببخشید؟

با بلند شدن پسر غریبه سمت چپش، از افکارش بیرون کشیده شد و به سمت پسر چرخید. عینکش رو به سمت چشماش هول داد و نگاه منتظرش رو به صورت پسر دوخت.

_ می خواستم بگم خیلی خوشگلی. مطمئنم اونا قبولت میکنن چون یه حسی بهم میگه صدات هم خیلی خوبه. پس نگران نباش.

جیمین با گیجی به پسر مو مشکی که بی مقدمه اینو گفت و لبخند مستطیلی ای بهش زد نگاه کرد و چیزی نگفت. در واقع از رفتار صمیمانه پسر که از روی صداش فهمید همونیه که اصرار داره به دوستش شکلات بخورنه هول شده بود و نمی دونست باید چی بگه. خوشبختانه قبل از اینکه جو بینشون عجیب بشه دوستِ پسر که موهای مجعد و قهوه ای رنگ بلندش تا پایین گوشاش اومده بودن سرش رو جلو آورد و توضیح داد:(( تهیونگ تصمیم گرفته کمپین کاهش دادن اضطراب برای تمام آدمایی که اینجان احداث کنه. ازش تعجب نکن.))

جیمین معذب خندید و دستش رو پشت گردنش کشید.

_ اوه...این بامزه است.

پسر مو قهوه ای در جواب جیمین سرش رو به نشونه تایید تکون داد و دستش رو به سمت اون دراز کرد.

_ آره تهیونگ خیلی بامزه است. اگه الان اینجا نبود تا حالا صد بار فرار کرده بودم و برگشته بودم خونه. راستی من جونگکوکم.

جیمین به آرومی دستش رو توی دست پسر مو قهوه ای گذاشت و گفت:(( منم جیمینم‌.))

_ منم که فهمیدی اسمم تهیونگه. ولی بیا دست بدیم.

پسر مو مشکی گفت و بدون اینکه منتظر جواب جیمین بشه دستش رو گرفت و صمیمانه فشرد. جیمین دوباره لبخند زد. اون پسر با لبخند مستطیلی و موهای مشکی و مجعدش که روی پیشونیش ریخته بود شبیه یه خوشحالی متحرک به نظر می رسید. انگار که هیچ چیزی توی دنیا قادر نبود ناراحت یا مضطربش کنه.

A beam of light [Yoonmin]Where stories live. Discover now