14. طعم شیرین توت فرنگی

3K 635 88
                                    

اگه دوست داشتید می تونید این پارتو همراه با گوش دادن به (woman (john lennon بخونید.

_ سلام.

یونگی با صدای پرانرژی ای درحالی که برای جیمین و هوسوک دست تکون میداد گفت و بعد از بستن در ورودی ساختمون خونه اش به سمت ماشین اومد.

_ دیشب می خواستم درباره برنامه هوسوک نیم بهت بگم ولی اون گفت می خواد برات یه سوپرایز داشته باشه.

پسر مو مشکی رو به جیمین توضیح داد و بهش لبخند زد.

_ ا..اشکال ن..نداره.

جیمین بیخیال گفت و متقابلا یکی از بزرگترین لبخنداش رو به یونگی نشون داد. نمی خواست اعتراف کنه اما اینجوری بیشتر خوشحال شده بود و البته هیجان زده. بی اختیار کف دستاش رو روی گونه هاش که حدس میزد حتما از هیجان قرمز شدن گذاشت و وقتی کمی اونارو، جوری که لباش یه ذره جمع شد به داخل فشار داد، یونگی درحالی که فاصله زیادی با غش کردن از شدت کیوتی پسر کوچیکتر نداشت با خودش فکر کرد" کاش هوسوک اینجا نبود."

بزرگترین اشکال یه رابطه مخفی چیه؟ مطمئنا اینکه نمی تونید پارتنر فوق کیوتتون رو هرجا که دوست داشتید ببوسید. اگه این سوالو از یونگی می پرسیدن قطعا همین جوابو میداد‌.

بی اختیار لباش کمی آویزون شدن و آه کشید اما این حالتش زیاد طول نکشید چون فقط چند دقیقه بعد، هوسوک که تحمل ساکت بودن ماشین رو نداشت، تصمیم گرفت خاطرات دبیرستانش رو تعریف کنه و یونگی ای که برای اولین بار و جیمینی که برای چندمین بار اون خاطرات رو میشنیدن اونقدر خندیدن که چشمای هردوشون پر از اشک شد و دلشون درد گرفت. خب، کی بود که فکر میکرد هوسوک مزاحمه؟ یونگی که یادش نمیومد.

_ رسیدیم بچه ها. از اینجا به بعدو باید پیاده بریم.

بزرگترین پسر اعلام کرد و خودش زودتر از بقیه از ماشین پیاده شد. وسایل زیادی با خودشون نیاورده بودن و به جز سبد خوراکیا که یونگی مسئولیت حملش رو به عهده گرفت، قلاب های ماهی گیری و سطل طعمه هارو هوسوک برداشت و از جاده باریک و خاکی بین درختا به سمت قسمت بالایی رودخونه حرکت کردن.

جیمین درحالی که به خاطر خالی بودن دستاش از وسیله و کوله سبکش سریع تر از اون دو نفر دیگه حرکت میکرد، به عقب برگشت و نگاه کلافه ای به یونگی و هوسوک که چند متر دورتر به سختی جاده شیب دار رو به سمت بالا میومدن خیره شد.

_ بیاین د..دیگه.

همونطور که توی جاش بالا و پایین می پرید گفت و لباش اتوماتیک آویزون شدن. یونگی آهی کشید و نگاهش رو روی بدن جیمین چرخوند. پوست سفید اون زیر نور خورشید برق میزد و انحنای گردن نرمش درخشان تر دیده میشد. یونگی متوجه شد تا قبل از اون هیچ وقت رونای توپر و سفید جیمین رو ندیده و خب اونا جدا وسوسه برانگیز به نظر می رسیدن. با حسرت باز آه کشید و فکر کرد، لبای جیمین قرمز تر از همیشه است یا یه بلایی سر هورمونای خودش اومده که داره مثل قحطی زده های سومالی به دوست پسرش نگاه میکنه؟

A beam of light [Yoonmin]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora