۱۱)این هم زوجِ سالِ جدید!

630 162 232
                                    

سشوار رو خاموش کرد و توی کشو گذاشت. شونه رو روی موهای کوتاه و روشنش کشید و به سمت بالا هدایتشون کرد و با تافت فیکس کرد.

   پلیور بافت قرمز مشکیش رو پوشید و حواسش رو جمع کرد تا یقه ی لباس با موهاش برخوردی نداشته باشه.
ساعت کارتیر مشکی رنگش رو دور مچش بست و ادکلنش رو به مچ و زیر گردنش زد.

   آخرین نگاهش رو از آینه گرفت و بعد از برداشتن گوشیش‌که توی شارژ بود و پالتوی مشکیش از در بیرون رفت.
بوتش رو پوشید و سمت پارکینگ رفت.

   امشب کریسمس بود و تولد لویی، وقتی به ماشین رسید یهو یاد چیزی افتاد.

   با دست روی پیشونیش کوبید : شت شت، لیام حواس پرت!

    با عجله راه رفته رو برگشت و از داخل خونه کادوهایی که برای کریسمس‌آماده‌کرده بود رو برداشت.

    سوار ماشینش شد  و نگاهی به گوشیش انداخت، با دیدن میس‌کالی که از لویی داشت سری تکون داد و بهش زنگ زد و گوشی رو روی اسپیکر گذاشت و روی صندلی کمک راننده انداخت.

    کمربندش رو بست و درهمون حال که ماشین رو استارت میزد صدای لویی رو شنید: چرا جواب نمیدی مرتیکه؟

    دستی رو خوابوند و پاش رو روی پدال گاز فشرد: گوشی‌ سایلنت بود نشنیدم.چیکار داری؟

    لو- خواستم بگم داری میای سرراهت یه باکس آبجو بخر. من تازه از بیرون برگشتم یادم رفت بخرم.

   فرمون رو چرخوند و از پارکینگ خارج شد: اوکی لو.

   لو- فعلا.

   تماس قطع شد و لیام بعدش با زینی که آخرین بار یک هفته پیش دیده بودش تماس گرفت.

    زین بعد از دوتا بوق جواب داد: جانم لی؟

    لی- کجایی زد؟

    زی- خونه.

   لی- حاضر شدی؟

   زی- دارم میشم.

   لی- پس من تا ده دقیقه دیگه جلوی در خونتونم.

   زی-آه مرسی! پس منتظرتم.

   لی- اوهوم، بای

   زی- بای

    نگاهش رو به خیابون دوخت، برف همه جای زمین رو پوشونده بود ولی این جلوی مردم رو نمیگرفت که توی این روز توی خونه هاشون بشینن.

Eyes Off You [Z/M]Where stories live. Discover now