۱۹) ازدواج یه عنوانِ سادست!

538 131 67
                                    

   یک بار دیگه نگاهش رو دوخت به آدرسی که لوسی‌ براش فرستاده بود. پاش رو بیشتر روی پدال‌ گاز فشرد تا خودش رو به اون دختر برسونه.

   تقریبا نیم ساعت پیش لیام یه تماس از طرف‌ لوسیِ گریون داشت که میگفت لیام بره دنبالش.

   با آلارمی که روی صفحه ی گوشیش اومد متوجه شد که به آدرس رسیده. نگاهش رو به کنار دستش دوخت و با دیدن کلینیک درمانی، اخم هاش رو توی هم کشید.

   نگاهش افتاد به دختری با لباسای مشکی و توسی  که گوشه ایستاده بود و سرش پایین بود.کمی‌ جلوتر رفت و بوقی جلوی پاش زد که سرش رو بلند کرد و با دیدنِ لیام فورا سمت ماشین اومد.

    در باز شد و اولین چیزی که به چشم هاش اومد، چهره ی گریون و چشم های قرمزش بود.

   ابرو های لیام توی گره خورد و سمت اون دختر خم شد، یه دستش رو پشت سرش روی صندلی‌ گذاشت و با دست دیگه‌ش صورتش رو لمس‌ کرد.

      با صدای آروم ولی نگرانی‌ زمزمه کرد: چی شده لوس؟

   گریه ی لوسی شدت گرفت و سرش رو به چپ و راست تکون داد : من خیلی بدبختم من خیلی بدبختم!

   لیام دو تا دستش رو جلو برد دستای اونو از جلوی صورتش‌ کنار زد، با دستای خودش صورت لوسی رو قاب گرفت و توی چشمای سبزش‌ که بخاطر گریه روشن تر شده بودن و رگه‌های سرخ اونارو در بر گرفته بودن خیره شد.

    لی- هی! تو بدبخت نیستی! بهم بگو چیشده؟

   لوسی چند بار نفس عمیق کشید و بینشون سکسکه کرد:من...من حاملم!

   چشم های لیام گرد شد: چی؟

   وقتی صورت بغض کرده و غمگین دختر مقابلش رو دید، سعی کرد تعجبش رو بپوشونه و لبخند بزنه.

   لی- اوه واو! این که عالیه مگه نه؟

   بغض اون دوباره ترکید و درحالی که گریه میکرد شروع کرد به حرف زدن: آره لیام آره! بچه دار شدن عالیه! اونم واسه من و نایلی که عاشق بچه ایم.

   لی- خب پس چرا انقدر غمگینی و ناراحتی؟

  نفس عمیقی کشید و سعی کرد بغضش که داشت خفش میکرد رو قورت بده.

   لوسی- من معمولا اتفاق میوفتاد که تایم پریودم تغییر کنه ، یا عقب بیوفته یا جلو بندازم. واسه همین وقتی دو ماه پریود نشدم زیاد جدیش نگرفتم تا این که علائم سرگیجه هم اضافه شد بهش. خودت که میدونی کم خونی دارم! هفته پیش گفتم بزار آزمایش خون بدم.دیروز جواب آزمایش‌ اومد فهمیدم حامله ام! جواب آزمایشم رو به دکتر که نشون دادم، منو فرستاد سونوگرفی، امروز که اومدم برای تشخیص سن بارداری، بهم گفت که بچه قلبش تشکیل نشده و توی همون مرحله ی اول باقی مونده. یه سری دارو ها بهم داد، ولی گفت احتمالِ موندنِ بچه پنجاه‌ پنجاهه!

Eyes Off You [Z/M]Where stories live. Discover now