find you 14

2.5K 348 65
                                    

Jimin

ترسیده بودم ، نه من نمی خواستم تنبیه شم اونم توست این
جیم : نمی خوام
وی: اما این دست تو نیس جیمین بیبی های بد تنبیه میشن و تو واقعا ددی رو عصبی کردی
جیم : خیلی ام حقت بود
خب دیگه داشتم زیادی زر میزدم و از جونم سیر شده بودم
عقب رفت، رو صورتش اخم بود .وقتی دستش رو برد سمت کمربندش و داشت بازش میکرد سریع با داد از اتاق خارج شدم و سمت اتاق خودم رفتم که صداش رو شنیدم
وی: جیمینننننن ، داری کجا در میری ؟
داخل اتاق رفتم و در رو پشت سرم بستم ،به نفس نفس افتاده بودم و ترسیده بودم .
صداش رو از پشت در شنیدم : جیمین میدونی که شکستن این در برای من کاری نداره بس بازش کن .
جیم : نمی خوام ، این در بی صاحب رو باز نمیکنم .
وی: با این کار هات داری تنبیه رو سخت تر میکنی بس بازش کن
باید چیکار میکردم ، دستگیره رو آروم به پایین کشیدم که یهو با قدرت بازش کرد .
سریع دویدم  و وارد اتاق بچه شدم که تام توش خواب بود پشت سرم اومد داخل اتاق .
به قیافش که نمیخورد بخواد آروم باهام رفتار کنه قدم هاش رو آروم به سمتم بر میداشت
جیم: جرات داری بهم دست بزن
وی : این جارو ببین انگار باید جز رفتارت روی ادبیاتت هم کار کنم
کاملا نزدیکم شد و من دیگه جایی برای فرار نداشتم قفسه سینم مثل گنجشک  بالا پایین میرفت .
به طرف تام نگاه و بعد دوباره به من : بهتره تنبیه رو توی اتاق من انجام بدیم مگه نه؟
جیم : نمیشه دست از سر من بدبخت برداری ؟؟
وی: تو نمی تونی از کاری که کردی و تنبیه ش در بری ، حالا هم مثل بچه آدم راه بیوفت به سمت اتاقم
تن صداش هی بالا تر میرفت برای اینکه عصبی تر نشه به حرفش گوش کردم و سریع خودم رو به اتاق رسوندم ، خودش هم پشت سرم قدم بر میداشت .
وسط اتاق واستادم و به پشت برگشتم ، هنوز همون اخم روی چهرش بود  .
کمربندش رو باز و نزدیک اومد با هر قدمی که بر میداشت یه قدم به عقب می رفتم تا اینکه پام به تخت گیر کرد و روش افتادم .
خواستم بلند شم که اون بی ریخت روم نشست .
جیم: اگه بگم گوه خوردم میشه بزاری برم؟ 
شروع کرد به خندیدن : معلومه که نه باید ددی بیبی رو تربیت کنه تا بیبی کمتر بازی گوشی کنه
دست هام رو بالا سرم گرفت و با کمربندش بست .
ناله کردم: خواهش  میکنممممم
وی : شاید اگه اول این رو میگفتی می بخشیدمت اما الان فایده نداره عزیزم
من رو به پشت با یه حرکت برگردوند و شلوار و باکسرم رو تا زیر باسنم پایین کشید ، داد زدم
جیم: خواهش میکنممممم هر کار بگی میکنم فقط ولم کن از این بعد پسر خوبی میشم
برای چند ثانیه صدایی ازش در نیومد مطمعن بودم خیره باسنم شده .
وی: جیمی تا به حال کسی بهت گفته بود که چه باسن بی نقصی داری
جیم : خودم میدونم لطفا باهاش کاری نداشته باش

وی: ولی با رد های کبودی قشنگ ترش میکنم

جیم : ولم کن عوضیییی

خم شد و از پایین تخت چیزی برداشت

جیم : گفتم ول.....
با ضربه محکم چیزی به باسنم حرفم رو خوردم و داد بلندی کشیدم
جیم : ایییییی
وی : بشمار
خواستم جوابش رو بدم که باز با اون شی ضربه محکم تری زد
وی: صدات رو نشنیدم
سرم رو برگردوندم که با شلاق توی دستش روبه رو شدم اشک تو چشمام جمع شد با خواهش بهش نگاهی کردم
اما باز محکم تر از قبل ضربه زد
وی : مگه لالی؟
جیم : س ...سه
اینطوری نمیشد اگه همینطور ادامه میداد گاییده میشدم باید ارومش میکردم

جیم : ددی درد دارعههههه 
خیر سرش شاید با این کلمات آروم شد
وی : اومممم دیدی روت تاثیر داشت؟
بعد باز هم ضربه دیگه زد
جیم: اییی....اخخخ

حسابی باسنم داشت می سوخت و درد میکرد تو دلم هزار تا فوش به پدر و پدر بزرگ وی دادم .
بعد ده تا ضربه متوقف شد .
وی: حالا بگو ببینم تو کی هستی؟
جیم:  پارک جیمین
یه اسپنک محکمی به باسنم زد
جیم : آروم تر چیزی ازم نموند
وی : فکر کردی اون سوزن ها چیزی برای من گذاشت
به خودم افتخار کردم که اون سوزن ها کار خودشون رو کردن .
خم شد و تو گوشم زمزمه کرد
وی: جیمین تو چیه منی؟
جیم : لابد تخم چپت
ایندفعه موهام رو  گرفت و پشت کشید
جیم: ایییی دردم اومد ول کن
وی: جیمین نکنه دلت می خوام به فاکت بدم هوم؟
با شنیدن این جمله رام شدم
جیم : ددی ، مگه تنبیه نکردی منو؟
تمام سعیم رو میکردم این گوزو رو آروم کنم تا به فاک نرم
وی: از دست این زبون درازت که همیشه قراره کار دستت بده 
اینو دیگه خدایی راست گفت 😬    
خواستم برگردم به پشت ولی خیلی درد داشتم همون جور موندم،  حالا چطور شلوار بپوشم....
وی : خب بیبی من درد داره ؟
جیم : اوهوم
ناله های ریز میکردم و به کمرم قوس میدادم ، درد بدی داشتم و مطمعن بودم که جای اون شلاق روی بوت خوشگلم مونده  بود .
از روم آروم بلند شد و سمت دست هام رفت و بازشون کرد
سریع دستام رو روی باسنم گذاشتم که از درد داد کشیدم .
جیم: چطور دلت اومد باهام این کارو کنی
وی : عزیزم من واقعا بهت سخت نگرفتم ، بعد هم پاشو برو بخواب
روی لب هاش نیش خند بود
آروم زمزمه کردم : حالا سخت نگرفتی اینطور جر خوردم
اومدم شلوارم رو بکشم بالا که با دست هاش نزاشت
جیم : چیه باز چی از جونشون می خوای هوم؟
خم شد و بوسه این روی هردو لپ باسنم گذاشت با این کارش یه گرمایی زیر دلم حس کردم ....
سریع شلوار رو با دردی که داشتم بالا کشیدم و از روی تخت بلند شدم که دیدم وی روی تخت داره با گوشیش ور میره و به سیگارش پک میزنه

اینم پسر جذابم😁لنگان لنگان به طرف در رفتم که از پشت صدام کردوی : خوب بخوابی بیبی فعلا مجبور بودم تا چند روز به حرفاهاش واکنش بد نشون ندم تا حداقل درد باسنم خوب شه بعد دوباره بگا بده منو

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اینم پسر جذابم😁
لنگان لنگان به طرف در رفتم که از پشت صدام کرد
وی : خوب بخوابی بیبی
فعلا مجبور بودم تا چند روز به حرفاهاش واکنش بد نشون ندم تا حداقل درد باسنم خوب شه بعد دوباره بگا بده منو.
برگشتم و لبخند زوری تحویلش دادم و به اتاق برگشتم و خودمو روی تخت پرت کردم .
از شدت درد و بیحالی روی تخت بی هوش شدم و نفهمیدم کی خوابم برد.

سلام جیجیلیا خوبید ؟ چخبرا؟
اینم پارت جدید که گفته بودم 😊امیدوارم ازش راضی باشید....
و لطفا اگه خوشتون اومده ووت بدید  🥺🙃

find you Where stories live. Discover now