find you 6

2.5K 374 54
                                    

Jimin

الان فقط خدا خدا میکردم‌که هیونگ داره شوخی میکنه ولی اینطور نبود نگاهی بهش کردم داشت قهوه تلخشو میخورد و به میز نگاه میکرد تو خیالاتم انتظار نداشتم سنش و قیافش اینطور باشه شبیه ددی ها بود ....
با نگاه ضایعی که کرده بودم نگاهم کرد که اخم کردم و به سمت میز مشتری دیگه رفتم و همش سعی میکردم از نگاه هاش که دنبالم میکرد فرار کنم بعد پنج دقیقه گرفتن سفارش به پشت میز برگشتم گوشیم زنگ خورد ینی کی میتونست باشه با دیدن شماره زن عموم ابروهام بالا رفت این دیگه چی میگفت : الو سلام خوبی اجوما
:.......
:عمو خوبه، فسقلی چطوره ؟
:........
: شکر منم خوبم
:.......
: چیزی شده چه کمکی؟
:......
: دارید میرید سفر کاری و نمی تونید تام رو ببرید ؟
:......
: ینی می خواید بسپاریدش به من؟
وای خدای من این زن داشت چی میگفت اخه تام هنوز ۲ سالش نشده درسته خیلی بامزه و کیوته و همه میگن شبیه منه اما چطور نگهش دارم ؟؟؟؟
:......
: اها خب باشه چاره ای نی من آدرس میدم بهتون تا تام رو بیارید
:.....
:خواهش این چه حرفیه فعلا

ریدممممم تو این شانس اصلا پشت سر هم داره برام اتفاق های هیجان انگیز میوفته این دیگه چجور امتحانیه اخه خدا به سمتی که میزی که اون نشسته بود نگاه کردم نبود خیالم راحت شد شرش کم

Jung kook

از دست این پسر لجباز عصبی بودم سمت ماشینم رفتم و روشن کردمش باید باهاش مثل آدم و برای یه بار درست و حسابی حرف میزدم .
به خونه اش رسیدم ادم هام خبر دادن یه ساعت پیش به شهر برگشته بس حتما برا رفع خستگی خونه اومده ..
در رو با کلید یدک که داشتم باز کردم و داخل رفتم ، سکوت کل خونه رو فرا گرفته بود از پله های خونه بالا رفتم و به راه روی اتاق ها رسیدم در اتاقش کمی باز بود آروم وارد شدم با چیزی که دیدم اب دهنمو قورت دادم شلوار مشکی تنگ پوشیده بود و بالا تنش لباسی نداشت مثل جنازه ها دراز کشیده بود ، به سقف نگا میکرد و به سیگار دستش پک میزد انگار میدونستی می خوام بیام سمتش حرکت کردم
یونگی: خوش اومدی جئون
لبخند تلخی زدم و کنارش رو ی تخت نشستم : نمی خوای یه بار هم که شده به حرف من گوش بدی
بلند شد و نشست ، الان کامل میتونستم تتو های روی شکمش رو ببینم ، دست هاش رو باز کرد و بهم فهموند که برم بغلش اما برعکس من بلند شدم که برم اما دستم رو ازپشت گرفت و سمت خودش کشید. تعادلم رو از دست دادم و روش افتادم .
یونگی: الان فقط میتونه بدنت و وجودت آرومم کنه
کنار گوشم با صدای خمارش گفت فهمیدم منظورش چیه اما خودمو زدم به اون راه بغلش کردم و موهاشو بوسیدم ، شاکی شد
یونگی: خودت میدونی که منظورم این نبود
کوکی: مگه نمی گی  وجودم ارومت میکنه
یونگی: اره اما وقتی که داخلت میکوبم

از این بعد وارد صحنه های اسمات میشیم اگه می خواید نخونید.

نزاشت حرفی بزنم  لباش رو محکم به لبام کوبید و وحشیانه شروع به مکیدن کرد سعی میکردم همراهیش کنم اما کار سختی بود ، تو یه حرکت جامون رو عوض کردم حالا اون روی من خیمه زده بود و گردنم رو مارک میکرد .
به شدت داغ کرده بودم ، از گوشه های کتم گرفت و درش آورد و با ولع به بدنم نگاه میکرد
یونگی : خیلی وقته انجامش ندادیم ، نمی دونی چقدر دلم تنگ شده بود
ناله کردم : زود باششش...
خندید : هر چی تو به خوای هانی
بعد از گاز زدن گردنم به پایین اومد و لیس ارومی به نوک سینم زد ناله ی ارومی کردم که ایدفعه بدون ایستادن شروع به مکیدن میکرد و صدای من لحظه لحظه بلند تر میشد .
کوک: اههه .... یون..گی ..می خوامت
با دستم سرش رو بالا کشیدم که باز بوسه خیسی رو شروع کردیم .
دستم رو به شلوارش رسوندم و کمر بلندش رو باز کردم ، از لبام جدا شد : بانی کوچولوی من عجله داره؟
با نیشخند نگا میکرد بیشتر از هر وقت دیگه ای بهم احتیاج داشتیم .
شلوارم رو با باکسرم یهو در اورد و دستش رو سمت دیکم برد .دستش رو بالا پایین میکرد، ناله میکردم  و رو تختی رو فشار میدادم .به دستش سرعت بیشتری داد : اهههه ....دار..م ....میامممم
حرکت دستش قطع شد : تا اون سوراخت پر نشده نه بانی
بعد هم زمان باکسر و شلوارش رو درآورد سمتم اومد و لای پاهام قرار گرفت لوب رو از پاتختی در اورد و کمی به سوراخم مالید . حس انگشتاش که ورودیم رو لمس میکرد داشت دیوونم میکرد تو این فکر بودم که یهو انگشت وسطش رو وارد م کرد ناله ای از سر لذت کردم ، اون نمی خواست درد بکشم : یونگی من اونو می خوامممم
یونگی: بانی عزیزم باید اول آماده شی و گر....
بلند شدم و حلش دادم که افتاد رو تخت رو شکمش نشستم : بزار نشون بدم بانیت سواری بلده
قیافش تو شوک بود دیکش رو تو دستم گرفتم ، میتونستم نبضش رو حس کنم حداقل دوبرابر همیشه بزرگ شده بود .
رو ورودیم تنظیم کردم و با یه حرکت تا ته روش نشستم که هردو مون ناله بلندی کردیم یه سی ثانیه تکون نخوردم تا عادت کنم بهش،  بعد آروم آروم بالا و پایین کردم خودمو   که ناله مردونش  به گوشم میخورد چشماش رو بسته بود و لذت میبرد .
حرکاتم رو سریع تر کردم : اییی.... اههه... یونگی ..دا..رم میاممم.
سریع پهلو هام رو با دو دستش گرفت و حالا اون بود که داشت ضربه میزد و بعد دو دقیقه هر دومون خالی شدیم.
از درد و خستگی کنارش افتادم با لبخند بی جون نگاهم کرد : مثل همیشه بانی کوچولو منو سرحال میاره، کارت خوب بود بیبی
و بعد هم رو بوسیدیم ....

Jimin

بعد کمی کار سمت ورودی ساختمون رفتم زن عموم رو دیدم سمتش رفتم که سلام داد
جیم: سلام خوب هستید
به ام نگا کردم که بغلش بود واییی خدا آدم می خواست بخورتش
_: ممنون که قبول کردی نگهش داری جیمی
جیمین: این چه حرفی اخه 
ساک بچه گونه ای رو دستم داد
_: این تو لباس و تمام وسایل هاش رو گزاشتم ، هر ماه هم اندازه خرجش بهت پول میریزم عزیز
جیمین : ممنون
بعد تام رو دستم داد

بعد کمی کار سمت ورودی ساختمون رفتم زن عموم رو دیدم سمتش رفتم که سلام داد جیم: سلام خوب هستیدبه ام نگا کردم که بغلش بود واییی خدا آدم می خواست بخورتش_: ممنون که قبول کردی نگهش داری جیمی جیمین: این چه حرفی اخه  ساک بچه گونه ای رو دستم داد _: این تو ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


اینم تام کوچولو😍🥺

بغلش کردم و بردمش داخل ویلا شیش شیرش رو دستش دادم که بعد نیم ساعت رو تخت خوابش برد اروم لباس هاش رو عوض کردم به خودم اعتراف کردم این موجود کوچولو مثل فرشته هاش ، پوست نرم و سفیدی داشت ....

بغلش کردم و بردمش داخل ویلا شیش شیرش رو دستش دادم که بعد نیم ساعت رو تخت خوابش برد اروم لباس هاش رو عوض کردم به خودم اعتراف کردم این موجود کوچولو مثل فرشته هاش ، پوست نرم و سفیدی داشت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


بعد عوض کردن لباسش پتو رو روش کشیدم و خودم هم کنارش خوابیدم..‌‌‌‌‌‌‌...

امیدوارم از شخصیت کوچولو که وارد کردن خوشتون بیاد☺😊

find you Where stories live. Discover now