part 21: Snow

3.5K 576 152
                                    

جونگ کوک فکر می کرد که سرزمین الف های جنگل در روز زیباتره.
اما بعد از اینکه تصمیم گرفتن توی شب به سمت پورتال مخفی حرکت کنن نظرش به کلی عوض شد.

آسمونِ پر از ستاره و ماهی که به روشنی می درخشید نور مهتابی رنگی رو ایجاد کرده بود و پری های رنگارنگ مثل توده های نورانی و درخشان به صورت نا منظمی در اطراف به چشم می خوردن و باعث می شدن جونگ کوک نتونه چشم های تیله ای و درشتش رو از اون صحنه جدا کنه.

برای خون آشام هایی که سالها به دیدن تمام زیبایی های سرزمین جادوییِ دور از انسان ها عادت کرده بودن دیدن این صحنه ها چیز عجیب یا خاصی به حساب نمیومد.

زخمش به لطف داروهای خاص اِلف ها خوب شده بود اما هنوزم کمی حس خارشی آزار دهنده رو داشت که به گفته ی بقیه بیشتر از یک روز دووم نمی آورد.

راهنمایی که قرار بود اون هارو به مقصد برسونه جلوتر حرکت میکرد و وقتی که با چوب دستیش برگ ها و شاخه های مزاحم سر راهشون رو کنار می زد، صدای جیر جیرک ها قطع می شد و کرم های شب تابی که با نور ضعیف پایین تنه اشون مثل نقطه های سبز رنگی توی هوا بنظر می رسیدن با ترس به اطراف پرواز می کردن و نورشون خاموش و روشن می شد.

با حس حلقه ی تنگ تر شده دور دست هاش چرخی به چشم هاش داد و نیم نگاهی به تهیونگی که بعد از اون حادثه یک لحظه ام تنهاش نمی ذاشت انداخت.

محض رضای خدا...حتی کم مونده بود موقع تخلیه ی خودش هم تهیونگ رو کنارش ببینه.
نگاهی به دست تهیونگ انداخت.

آستین لباسش رو تا آرنج بالا زده بود و رگ های برجسته ی دستش باعث آب افتادن دهن جونگ کوک می شدن.

می دونست خیلی آدم منحرفیه ولی این دیگه آخرش بود.
حدس می زد بخاطر دوری طولانی مدتشون دوباره هورمون هاش کار دستش دادن.

ولی الان اصلا و به هیچ وجه موقعیت مناسبی برای فکر کردن بهش نبود.
پس سرش رو محکم به طراف تکون داد تا افکار مزاحم رو از ذهنش بیرون پرتاب کنه.

فقط نا محسوس و همراه کمی شیطنت انگشت های دست دیگه اش رو به دست تهیونگ نزدیک کرد و اون هارو روی رگ های دستش به آرومی بالا کشید.

تهیونگ با حس لمس شیطنت داری روی بدنش به سمت جونگ کوک برگشت و با چشمک زدنش مواجه شد.

سعی کرد اخم کنه اما جمع شدن لب هاش در اثر سعی کردن برای نخندیدن حالت خنده داری به صورتش داد.

جونگ کوک ابرویی بالا انداخت و لبخند دندون نما و بی صدایی زد.

دلش برای شیطونی کردن با ددیش بدجور تنگ شده بود.
نور ماه روی صورت تهیونگ افتاده و زیباییش رو چند برابر می کرد.

با یاد اوری چهره ی تهیونگ زمانی که تیر خوردنش رو جلوی چشم های خودش دیده بود، چهره اش کمی در هم رفت.

My Immortal Daddy [Taekook]Where stories live. Discover now