part3:My Painkiller

7K 992 111
                                    

همزمان که به حرص خوردن ها و تقلا های تهیونگ برای لباس پوشیدن میخندید گفت:"هول نکن کیمِ بزرگ...کی فکرشو میکرد که خون اشام با ابهتی مثل تو از ترس لو رفتن قیافه اش این مدلی شه؟!"

تهیونگ چشم غره ای بهش رفت و گفت:"اگه دلت نمیخواد بعد از رفتنشون با همین حال مشغول انجام کارهای عقب افتاده ات بشی لب های خوشگلت رو به هم بدوز جونگ!"

جونگ کوک قیافه ی شیطونش رو بسرعت مظلوم کرد و گفت:"اما من کمرم درد میکنه ددی..."

تهیونگ هوفی کشید...هر چقدرم که میدونست این اداهای جونگ کوک غیر واقعیه باز هم نمیتونست جلوی ضعفش در برابر قیافه ی مظلوم و زیباش رو بگیره.

به سمتش رفت و در حالی که روی بدن ملافه پیچ شده اش خم میشد بوسه ی پر مهری روی پیشونیش نشوند و بعد از نوازش کردن موهای نرمش و دیدن قیافه ی خمار و خسته ی جونگ کوک گفت:"استراحت کن عزیزم...جونگ کوک اهومی گفت و چشم هاش رو بست"

طاقت نیاورد...دستش رو به کمر جونگ کوک رسوند و در حالی که تمرکز میکرد سعی کرد دردش رو از بین ببره.

جونگ کوک با محو شدن درد و حس داغی اشنایی که اینبار پوست کمرش رو هدف گرفته بود  نیمخیز شد و با حرص نالید:"چرا برای یه کمردرد ساده انرژیتو هدر میدی تهیونگ؟؟؟همینطوریش هم کم خون مصرف میکنی!"

تهیونگ لبخند کمرنگی زد و گفت:"لازم نیس تو از من مراقبت کنی جونگ..چیزیم نمیشه..و از طرفی...باید دردی رو که خودم بوجود اوردم از بین ببرم نه؟"

با دیدن نیشخند کوچیک تهیونگ بالشی برداشت تا به سمتش پرت کنه اما با محو شدن سریعش بالش رو توی بغل خودش فشرد و در حالی که کمی گونه هاش رنگ گرفته بود زیر لب زمزمه کرد:"مرتیکه دو شخصیتی!فکر کرده من خجالت میکشم...تازه بعد سکس؟هاها چه مسخره"

تهیونگ سرش رو با خنده به در تکیه داد و زمزمه کرد:"نمیتونم دردت رو ببینم کوچولوی من"

***

20 سال قبل

نور کمی از بین پرده های نیمه باز روی موهای وز شده و صورت ترکیده اش افتاد....شاید اون یه خون آشام بود و بیخوابی روش اثر نداشت اما احساس میکرد با شنیدن حدود چهار ساعت مداوم گریه های جونگ کوک دلش میخواد گوش های خودش رو از جا بکنه و دور بندازه!

هر راهی رو امتحان کرده بود اما انگار اون بچه دلش نمیخواست اروم شه

کاش میتونست یجوری بفهمه این بچه ی سرتق و زر زرو چی ازش میخواد!

یه لحظه صبر کن....خودشه!!!!

خون اشام ها میتونستن ذهن ادم هارو بخونن...شاید اون یه نوزاد مغز فندوقی باشه و احتمالا ازمایشی که قرار بود انجام بده به عنوان اولین در جهان ثبت میشد ، چونکه محض رضای خدا امکان نداشت هیچ دیوانه ای مثل خودش بچه ی یه انسان رو به خونش بیاره و تنهایی بزرگش کنه!

My Immortal Daddy [Taekook]Where stories live. Discover now