part17:Lie

3.2K 566 143
                                    

صدای خرد شدن چوب های ریز در اثر قدم برداشتنشون تنها صدایی بود که به گوش میرسید و بند هایی که از جنس کریستال بنفش* دور مچ هاشون قرار داشت، نشانه ی تسلیم شدنشون در برابر الف هایی محسوب میشد که هیچکدوم از حرف هاشون مبنی بر نجات دادن دختری که به تازگی معلوم شد شاهزاده اشونه رو باور نکرده بودن.

مقاومت در برابر هر موجودی در سرزمین خودش احمقانه ترین کار ممکن محسوب میشد و علاوه بر اینکه حمله در چنین موقعیتی تلفات به همراه داشت، اونها واقعا نمیخواستن الکی کسی رو بکشن و نژاد  دیگه ای رو با خودشون درگیر بکنن.

(کریستال بنفش*: نوعی از کریستال که غیر قابل شکست با نیروی فرا انسانی و جادو میباشد. و راه شکستن آن فقط صاعقه ی بنفش است.)

فقط امیدوار بودن دختری که بنظر نمیرسید به این زودی ها بهوش بیاد حقیقت رو راجبشون بگه تا بتونن با خیال راحت دنبال اون کتاب لعنت شده برن.

گرگی که باعث و بانی تمام این مشکل ها محسوب میشد، بیهوش روی تختی با زنجیر های کریستالی بسته شده بود و به محض اینکه آفتاب روی جسمش تابید تبدیل به پسری با موهای تیره و صورتی جذاب شد.

تصور جونگ کوک با دیدن چهره اش به کلی نابود شد...نمیدونست چرا انتظار داشت صورتی زمخت و ترسناک با انواع زخم ها رو ببینه.
آهی کشید و تصمیم گرفت کمتر رویا پردازی کنه.

نگاهش رو به نامجونی داد که خواهرش رو روی کولش انداخته و ته هی هم دستهای بسته اش رو دور گردنش حلقه کرده.

به چشم های نیمه بازش نگاه نگرانی انداخت و لب پایینیش رو گزید.

ته هی هنوز هم بخاطر زهر قوی ای که وارد بدنش شده بود احساس ضعف و سوزشی درونی داشت و حس میکرد نیاز داره تا سال ها بخوابه تا انرژیش رو بدست بیاره.با اینکه از صاعقه درجه اول (اسم دیگه اش رعد سفیده*) استفاده کرده بود، باز هم درد رو توی ماهیچه هاش احساس میکرد.دست های جونگ کوک از شدت فشاری چیزی که دورش به محکم ترین شکل ممکن بسته شده بود به درد اومد و خونی  که ساعتی پیش تهیونگ از رگ هاش خارج کرد، دلیل بیحالی و سفیدی لب هاش محسوب میشد.

(رعد سفید*:معمولی ترین صاعقه با رنگ سفید و سطح انرژی متوسط. به ترتیب بعد از ان رعد آبی و رعد بنفش قدرت خیلی بیشتری دارند و خون آشام های چشم خاکستری بسیار محدودی قدرت استفاده از صاعقه ی بنفش رو دارن.)

با برخورد چیزی با شونه اش به سمت تهیونگی که با مردمک های لرزون و نگران به چشم هاش نگاه میکرد برگشت.

لب های خون آشام تکون خوردن و طرحی از کلماتی که مخاطبشون جونگ کوک بود رو بی صدا به تصویر کشیدن.

:"خوبی جونگ؟؟"

همراه اکسیژنی که با نفس عمیق کشیدن وارد ریه هاش میکرد لبخندی رو روی لب های خودش نشوند و در حالیکه عمیقاً دلش میخواست توی بغل خون آشام جذابش فرو بره و با بغض از درد زیاد مچ هاش شکایت کنه، به دروغ جواب داد:"چیزی نیست ددی...خوبم!"

My Immortal Daddy [Taekook]Where stories live. Discover now