part19: Saving

3.3K 583 184
                                    

:"اینجا چه خبره؟؟!"
با  صدای آشنای فریادی که متعلق به پادشاه اِلف ها بود، همه سر جاهاشون خشک شدن.

تهیونگ لعنتی به شانسشون فرستاد و بعد از گرفتن بازوی جونگ کوک اون رو پشت بدن خودش هل داد و خودش رو سپری برای بدنش کرد.

جونگ کوک هم با ترسی که توی رگ هاش به گردش در اومده بود پارچه ی لباس تهیونگ رو از پشت به چنگ گرفت.

رنگ آسمون گرگ و میش بودن هوا رو به تصویر میکشید و نور تیره و آبی رنگ، صورت هارو برای چشم های انسانی جونگ کوک واضح تر میکرد.

لب هاش رو بهم چسبوند و به صورت سرد و عصبی پادشاه اِلف ها خیره موند.

فشاری که با انگشت هاش به لباس تهیونگ وارد میکرد بیشتر و بیشتر میشد و بند انگشت ها رو به سفیدی گچ میرفت.

خون آشام ها بهم نزدیکتر شدن و نامحسوس دور جونگ کوک حلقه زدن.
ته هی چشم هاش و به اطراف چرخوند و با دیدن دختری موذی که پشت درخت ها قایم شده و با چشم هایی پر از تاسف خیره نگاهشون میکنه فحشی زیر لب داد.

نامجون با دیدن خطری شدن اوضاع، سنگی که از قبل توی یکی از جیب هاش جاسازی کرده بود رو بین دستش گرفت و حواسش رو کاملا جمع موقعیت کرد.

اِلف های زیادی دوره شون کرده و منتظر یه اشاره برای حمله بودن.

تعدادشون اصلا منصفانه نبود اما اون ها هم کم قدرت نداشتن...اما قطعا قرار بود این وسط دچار تلفاتی هم بشن و این نامجون رو برای خواهرش نگران تر میکرد.

دستش رو به دست ای ته هی رسوند و با فشرد انگشت هاش انرژیش رو باهاش به اشتراک گذاشت.
ته هی هم فشاری به دست های برادرش داد و لبخند کمرنگی زد.

لب های بی رنگش دوباره سرخ شدن و گودی پای چشم هاش از بین رفت.

تا وفتی اوضاع به جدی ترین حالت ممکن در نمیومد نامجون همچین کاری نمیکرد و این برای ته هی کاملا واضح بود که شرایط چقدر جدی و خطرناکه.

فکش رو روی هم فشرد و دست هاش رو مشت کرد.
یونگی صحنه ای که دیده بود رو بخاطر آورد و رنگ از صورتش پرید.

استرس باعث لرزیدن دست هاش شد و به درخت ها و مکانی که کاملا آشنا بنظر میرسیدن خیره شد.

به جونگ کوک نگاه کرد و خودش رو بیشتر به سمتش کشید.
هر چی هم که میشد اون ازش محافظت میکرد.

نمیذاشت چیزی که دیده بود اتفاق بیفته.
حتی اگه به قیمت جون خودش تموم میشد!
:"آروم باش کوک...قلبت خیلی تند می تپه..چیزی نمیشه قول میدم"

جونگ کوک با شک سری تکون داد و سعی کرد به عموی عزیزش اعتماد کنه.
:"میبینم که جمعتون جمعه! فکر کردین فرار کردن از دست من به همین آسونی هاست؟احمق ها..چطوری فکر کردید میتونید منو توی قلمرو خودم شکست بدید؟"

My Immortal Daddy [Taekook]Where stories live. Discover now