Part12: plan

4.7K 634 207
                                    

سرش رو کمی به چپ و راست تکون داد تا به سرعت قطره هایی که از موهاش پایین میریختن، اضافه کنه.

دکمه های لباسش رو دونه دونه بست و به تهیونگی که حاضر و آماده کنارش ایستاده بود خیره شد.

:"گاهی اوقات به سرعت زیادتون واقعا حسودی میکنم!!"

تهیونگ با ملایمت گل های اورلایای سفید رنگی که از روی زمین چیده بوده رو وارد جیب بالایی لباس جونگ کوک کرد و جواب داد:"تو قدرتی داری که از سرعت زیاد خیلی بهتره جونگ!"

جونگ کوک نگاه متعجبی بهش انداخت و گفت:"قدرت رمز گشایی رو با یه قدرتی که اصلا شبیهش نیست مقایسه نکن...من واقعا حال ندارم زیاد راه برم...نمیدونم چرا زود ازینکار خسته میشم!"

خون آشام چشم سبز دستش رو دور کمر پسرکش حلقه کرد و ترجیح داد گفتن نیمی از حقیقت بهش رو به وقت دیگه ای موکول کنه.
:"آره حق با توعه!"

انگشت هاش رو روی کمر جونگ کوک، نوازش وار حرکت داد و به آسمونی که رنگش به تیرگی میرفت نگاه کرد.

پسر کوچیکتر خیلی ناگهانی به سمت تهیونگ برگشت و با مالیدن دست هاش به کمر دردناکش چینی به صورتش داد و اعتراض کرد:"یعنی خودت متوجه نمیشی کمرم رو داغون کردی؟زودباش بلندم کن دیگه نمیتونم راه برم!"

تهیونگ لب هایی که میخواستن خودشون رو برای زدن یه قهقهه از هم فاصله بدن رو بزور سر جاشون نشوند و روی هم فشرد.
:"زودتر میگفتی بچه...عصبانیت نداره که"

به سمت قیافه ی اخمو و تخسه پسرکش نگاه دیگه ای انداخت و بعد از حلقه کردن دست هاش دور بازو و کمر اون موجود دوست داشتنی، بسرعت بدنش رو توی بغل خودش کشید و با سرعتی که میدونست جونگ کوک عاشقشه شروع به حرکت کرد.

جونگ کوک چشم هاش رو بست و از باد خنکی که به پوست صورتش برخورد میکرد لذت برد.

حلقه ی دست هاش رو دور گردن تهیونگ محکمتر کرد و بوسه ی سریعی روی رگ گردنش نشوند.

چند هفته ی اخیر هیجان زندگیش به حد بالایی رسیده بود و جونگ کوک ابدا راجبش اعتراضی نداشت.

با صحبت های تهیونگ متوجه شده بود که جریان چقدر حساس و خطرناکه...اما بازم ترسی برای جون خودش نداشت...تا زمانی که پسر بزرگتر رو کنار خودش داره امکان نداره از چیزی بترسه!
این چیزی بود که حتی از بچگی هم بهش اعتقاد داشت!

**

بیست سال قبل

بالاخره بعد از بوسیدن ها و منت کشی های فراوانی که تهیونگ توی تمام عمرش برای کسی انجامشون نداده بود، اون بچه ی لوس از خر شیطون پایین اومد و خودش رو مثل همیشه به قفسه سینه ی تهیونگ چسبوند.

موهای بهم ریخته ی موجود تپل و بامزه ی توی آغوشش رو نوازش کرد و انگشتش رو به لپ نرمش فشرد:"نظرت راجب اینجا چیه بچه؟"

My Immortal Daddy [Taekook]Where stories live. Discover now