part7:Rain & Song

5.5K 821 142
                                    

*زمان حال*

به پشت سرش نگاهی انداخت و با سرعت بیشتری قدم برداشت.

با دیدن مرد سیاهپوشی که توی نور ماه هیچکدوم از قسمت های صورتش بجز برق چشم های سرخش مشخص نبود ترسی عجیب مثل ماری که شکارش رو گرفته، دور قلبش چنبره زد و باعث فشردنش شد.

تمام قدرتش رو توی پاهای سست شده اش جمع کرد و با سرعت بیشتری شروع به دویدن کرد.

ریه هاش در تمنای اکسیژن بیشتر میسوخت و نفسش رو بند میاورد.

شاخه هایی که جلوی راهش سبز میشدن رو کنار زد و در حالی که قلبش با تند ترین حالت ممکن میتپید،سرش رو بی اختیار عقب برگردوند تا مطمئن شه اون مرد عجیب گمش کرده اما وقتی برگشت اون رو درست جلوی خودش دید.

فریادی کشید و بخاطر ایستادن ناگهانیش تعادلش رو از دست داد و روی زمین افتاد.

با نزدیک تر شدن مردی که فقط کت شلوار سیاه و کلاسیکش رو میتونست ببینه خودش رو به سمت عقب روی زمین کشید و با اینکه میدونست دیگه دیره و گیر افتاده سعی کرد اخرین تقلاهاش رو هم انجام بده.

در چشم بهم زدنی دست هایی دور گلوش حلقه شد و به درخت کاجی که پشت سرش قرار داشت محکم کوبیده شد.

از شدت درد ضعف رفت اما چشم های قرمزی که رو به روی چشم هاش قرار گرفت باعث بند اومدن زبونش شد.

وحشتناک ترین نگاهی بود که تا بحال کسی بهش انداخته بود.

با حس خفگی ای که دچارش شد دست هاش رو روی دست هایی که گردنش رو میفشردن گذاشت و تقلا کرد.

:"تو باید بمیری!!"

قبل از اینکه بتونه جوابی به اون صدای خشدار بده چشم هاش رو باز کرد و در حالی که تند تند نفس میکشید، دستش رو روی گردنش گذاشت و فشرد.
عجیب ترین خوابی بود که تابحال دیده بود...اون حس خفگی و ترس...خیلی واقعی بنظر میرسید.
با دیدن جای خالی تهیونگ کنارش زیاد سوپرایز نشد !!

چون به دلیلی که هنوز نمیدونست چیه تهیونگ چند روزی میشد که توی خودش بود و بعد از جریان کتابخونه ام رفتارش حتی عجیب تر شده بود.

این درسته که اون خون آشام بود و نیازی به خوابیدن نداشت اما بخاطر عادتی که حتی جونگ کوک به یاد نمیاورد از چند سال پیش شروع
شده_ که به گفته ی تهیونگ شروعش از بچگیش بوده_ تهیونگ شب ها کنارش دراز میکشید و اکثر اوقات تنش رو توی بغلش میگرفت و تا زمانی که بیدار شه کنارش میموند.

یقه های شل شده ی لباس خوابش رو به هم نزدیک کرد و بندش رو محکمتر بست.

از لیوان ابی که همیشه قبل از خوابیدن روی میز کنار تخت میذاشت کمی نوشید و با حسی که به گلو ی خشک شده اش دست داد ناله ی کوتاهی کرد.

My Immortal Daddy [Taekook]Where stories live. Discover now