18:🌱

1.3K 301 32
                                    

پشت میز نشسته بودیم.
جیمین در سکوت غذاش رو میخورد، منم همینطور.
بعد از تموم شدن غذامون کمکم کرد که ظرف هارو بشورم.
حالا هردو لبه‌ی تخت نشسته بودیم.

ازش پرسیدم که، "وضعیت زخمش چطوره؟"

لبخندی زد و گفت، "تقریبا خوب شده."

سرم رو به تایید تکون دادم و به رو‌به‌رو خیره شدم.
خیلی بهم نزدیک بود و این حس عجیبی رو توی شکمم ایجاد میکرد.

اسمم رو صدا کرد.
سرم رو به سمتش برگردوندم.
توی چشم‌هام خیره شد. توی نگاهش غرق شدم.

"یونگیا، اجازه میدی ببوسمت؟"

بدنم داغ کرد و دلم توی هم پیچید.
باید به اون نگاه چه جوابی میدادم؟
چشم‌هام رو بستم، امیدوار بودم معنیش رو بفهمه.
حس لب‌های داغش روی لب‌هام این معنی رو میداد که متوجه علامت مثبتم شده.

یه بوسه‌ی ساده بود.
فقط لمس لب‌هامون، اما قلب من زیادی تند میزد.

Heal Me | ᴊᴍ+ʏɢWhere stories live. Discover now