13:❄

1.2K 285 11
                                    

قبل از زدن ضربه‌ای به در، نفس عمیقی کشیدم.
کمی نگران بودم، نمیدونستم چرا!

تقه‌ای به در زدم و چند لحظه بعد در باز شد.
با لبخند درخشانش بهم خیره شد و از جلوی در کنار رفت که وارد بشم.

خونه‌اش دقیقا مثل خونه‌ی خودم بودم.
یه تخت خواب گوشه‌ی هال، یه آشپزخونه‌ی کوچیک نزدیک راهروی ورودی و قطعا یه حمام و دستشویی.

پشت میزی که وسط هال، نزدیک به آشپزخونه قرار داشت نشستم.
یه دسته گل یاس داخل گلدونِ روی میز بود.
کنار گلدون تعدادی بانداژ بود.
نگاهم رو ریز کردم. بانداژ خونی بنظر میومد.
نگاهم رو به جیمین که با دو ماگِ شیرکاکائوی داغ بهم نزدیک میشد دادم.
به محض گذاشتن ماگ ها روی میز متوجه بانداژها شد.
به سرعت برشون داشت و پشتش قایمشون کرد.
بهم لبخند زد و بانداژ‌ها رو توی کشوی پایین تختش گذاشت.

نزدیکش شدم و دستم رو به پهلوی راستش فشار دادم، "هیسی" از درد کشید و به سمتم برگشت.

Heal Me | ᴊᴍ+ʏɢWhere stories live. Discover now