پیک نیک

1K 305 123
                                    

20 November

"داییم دوباره داره میاد."
درحالیکه خودم رو جلوی آینه بررسی میکردم با صدای یونگی اول فکر کردم اشتباه شنیدم.فوری از اتاق بیرون زدم و به یونگی که با اوقات تلخی به جون جیمین غر میزد نگاه کردم.

"گفت میخواد بیاد ببرتمون پیک نیک!"
پروانه های کوچولو توی دلم با شنیدن حرف یونگی به پرواز در اومدن.داییش؟یعنی کیم تهیونگ؟!
"چرا اینقدر یهویی؟"
جیمین پرسید و یونگی خودش رو کنارش روی کاناپه رها کرد.

"کلا هیچکارش برنامه ریزی نداره...زنگ زده که میخواد بیاد ببرتمون بیرون."
تصمیم گرفتم خودم رو نشون بدم،جلو اومدم و پرسیدم.
"ببرتمون؟"

یونگی شونه ای بالا انداخت و مثل همیشه با همون لحن بی حوصلش جواب داد.
"گفته باید هر سه تامون باهاش بریم.به هرحال منم حاضر نیستم تنهایی باهاش جایی برم."
جوری از مرد بیچاره حرف میزد که انگار قاتل یا جنایت‌کاره.

"اما من قرار دارم."
با گیجی زیر لب زمزمه کردم.نمیدونستم قرارم با خواهر جیمین رو لغو کنم یا با کیم تهیونگ بیرون نرم.
"حتما با اون دختر..."
قبل اینکه حرفش تموم بشه جیمین لگدی بهش انداخت.

"تو مشکلت با خواهر من چیه؟"
یونگی چشم غره‌ای رفت و چیزی نگفت.یک بحث تکراری،هرچی بود نشون میداد یونگی از مین‌وا خوشش نمیاد و این هم یکی از دلایلی بود که بنظرم مین‌وا دختر خوبی بود.
یونگی از هرکی خوشش نمیومد خوبی اون فرد رو میرسوند.نمونش هم تهیونگ بود و البته مثال نقضش جیمین...

وقتی جیمین به جون یونگی غر میزد که باید راجع به خواهرش درست حرف بزنه من با خودم درگیر بودم تا بتونم یک انتخاب درست بکنم.
کیم تهیونگ همون کسی بود که من کل تابستون منتظرش بودم و الان که شانس دیدنش رو داشتم،باید رد میکردم؟
اما از اون‌طرف آخر هفته با برگشت نامجون هیونگ به سئول تونسته بودم دو روز برای دیدن مین وا وقت پیدا کنم.

"چند روز طول میکشه؟"
یونگی بدون اینکه به من نگاهی بندازه تو دو کلمه جواب داد.
"دو روز."
خیلی هم خوب...درست همون دو روز آخر هفته ای که قرار بود من با مین‌وا باشم و در آخر به اتاق نامجون هیونگ برگردم.
پارک مین‌وا یا کیم تهیونگ؟

جیمین که دو دلی من رو فهمیده بود لبخندی زد و از روی مبل بلند شد.
"اگه دوست نداری میتونی نیای دایی یونگی ناراحت نمیشه."
"چرا ناراحت میشه!"

دوتامون به سمت یونگی برگشتیم،بنظر کاملا جدی میومد و هیچ شوخی توی لحن و حالت چهرش به چشم نمیخورد.
"گفت باید جونگکوک رو حتما ببرم وگرنه میاد تو خوابگاهمون پلاس میشه."

"چیکار جونگکوک داره خب؟اون داییه توعه!"
جیمین غرغر کرد و من توی هپروت فرو رفتم.لعنت کیم تهیونگ میخواست منو ببینه؟فقط من؟بخاطر من این پیک نیک رو ترتیب داده بود؟حالا که بخاطر من بود عمرا از دستش میدادم.
شاید میتونستم اول برم دیدن مین‌وا و بعد برگردم خوابگاه تا با کیم تهیونگ به پیک نیک برم؟

•Complete~Daddy Long Legs || Taekook VerDove le storie prendono vita. Scoprilo ora