نگرانی مثل خار های تیزی، قلب تهیونگ رو میشکافت و دیدن صورت رنگ پریده و طرز راه رفتن جونگ کوک که نشون دهنده سستی پاهاش بود باعث میشد بیشتر و بیشتر از اینکه کاری از دستش بر نمیاد عصبی بشه.

انگشت هاش رو به دست های بسته ی پسرکش رسوند و پوستش رو به آرومی نوازش کرد.

یونگی آهی کشید و به سمت سوکجینی که کنارش قدم برمیداشت برگشت:"میشه بزنم لهشون کنم؟همینطوری ام از برنامه کلی عقبیم!!"

سوکجین تکونی به سرش داد تا موهایی که داشتن جلوی دیدش رو میگرفتن کنار برن. :"آرامش خودت رو حفظ کن...منم دلم میخواد اما حل شدن این ماجرا به کمی زمان نیاز داره فقط...همین!کافیه که اون الف بیگناهیمون رو به زبون بیاره"

یونگی اخمی بابت حس بدی که داشت کرد و بر خلاف همیشه با حرف های سوکجین آروم نشد.

یه حسی بهش میگفت که این ماجرا قرار نیست به همین آسونی ها تموم بشه و خون آشام چشم آبی چقدر از این حسِ راستگو متنفر بود.

انگشت هاش رو به نگین آبی نفتی ای که روی انگشتر بزرگش خودنمایی میکرد رسوند و سعی کرد با ته مونده ی انرژیش تمرکز کنه.

تا چند ثانیه بعد از بستن چشم هاش همه چی سیاه بود و کم کم داشت اطمینان پیدا میکرد که این جریان قراره به خوبی و خوشی پیش بره اما صحنه ای که جلوی چشم هاش پدیدار شد نظرش رو عوض کرد.
این دیگه چه کوفتی بود؟!!

هنوز از شوک اون تصاویر درهم که ربطی بینشون پیدا نمیکرد در نیومده بود که بالاخره جلوی دروازه ای که با شاخ و برگ های آویزون ازش تزیین شده بود متوقف شدن.

الفی که موهای سفید رنگ داشت و اون سرباز ها رو رهبری میکرد وردی زیر لب خوند و دستش رو به شاخه های در هم پیچیده رسوند.

بعد از چند ثانیه شاخه ها به آرومی جلوی چشم های متعجب جونگ کوک از هم فاصله گرفتن و همراه با صداهایی که ایجاد میکردن از هم دور و دورتر میشدن.

جونگ کوک سرش رو نامحسوس به گوش تهیونگ نزدیکتر کرد.
:"ا..این دیگه چیه؟؟"

تهیونگ بدون اینکه چشم هاش رو از حرکت الف های اطرافشون برداره جواب داد:"نترس جونگ...فکر نمیکنی که اون ها روی درخت ها زندگی میکنن؟؟دروازه ی راهیه که به شهرشون میرسه"

:"حرکت کنید!!"

با تیزی چیزی که پشتشون قرار گرفت و کلماتی که بصورت فریاد به سمت گوش هاشون روونه شد به سمت دروازه ای که دیگه کاملا باز شده بود حرکت کردن.

تهیونگ بصورت غریزی بدنش رو به پسرکش نزدیکتر کرد تا در صورت خطر احتمالی بتونه ازش محافظت کنه.

اون بچه ی لعنتی حتی جاودان هم نبود پس باید کاملا چشم هاش رو باز نگه میداشت تا مشکلی ایجاد نشه.

My Immortal Daddy [Taekook]Where stories live. Discover now