Risk!

1.2K 156 296
                                    

دستشو به چونش زد و تلاشی برای کنترل کردن لبخند کوچیکی که هر لحظه داشت بزرگتر میشد نکرد.
یه آدم چطور میتونست انقدر جذاب بایسته؟
ینی بقیه آدم ها هم موقع تکون داد یه ماهی تابه بالای اُجاق انقدر بی نقص‌ان؟
غافلانه آهی کشید ،
بلافاصله صورت زین به سمتش چرخید و نیم نگاهی بهش انداخت
" راستش من از ماکروفر خوشم نمیاد.. یکم دیگه گرم میشه. "
مهربون شده بود یا فکر کرده بود هری از گرسنگی آه کشیده؟!
چرا گرسنگی؟
اون که داشت از استایل و پس گردنش تغذیه میکرد پس..مهربون شده بود!
هری با خودش اینجوری فکر کرد.

متقابلا نگاه کوتاهی به چشماش انداخت و گفت
" نه عجله نکن .. در اون حد هم نیست "
و اروم خندید
مرد سر تکون داد و
درحالی که روشو برگردونده بود ،
یه دستشو تو جیبش برد و گفت
" فکر میکردم تا الان حتما یچیزی خوردی .. "
زین گفت و پشت به هری موزیانه لبخند زد ؛
بد نبود کمی پسرش رو بخاطر گرسنگیه بد موقع اش شرمنده میکرد !
بلافاصله حالت نشستنش بهم ریخت و لباش با بهت از هم باز شدن
" نه .. ینی ، خب من از صبح اینجام .. "
زین محتویات رو وارد یه بشقاب کرد و نیم نگاهی بهش انداخت که هری
یه لبخند هول هولکی زد و خجول ادامه داد
" الانم مشکلی نیست میتونم بیخیالش شم اگه تو .. "
یهو زین کاملا به سمتش برگشت و حرفشو قطع کرد
" نوشیدنی یا آب ؟ "هری گیج پیدا کردن یه جواب بود که
بشقاب پر از غذا جلوش قرار گرفت !
حرفشو گم کرد ،
وقتی دید داره لیوانو با شراب پر میکنه !
حدس میزد که اون مرد ترجیح میده معشوقش رو برای عشق بازی کمی آماده کنه !

لیوانو رو میز گذاشت و
دوباره دستشو برد تو جیبش ، پاکتو باز کرد و یه نخ بیرون کشید !
هری با دقت زل زده بود به ریز ترین حرکات زین ...
طوری نگاه میکرد که انگار تمام حماسه های دنیا مثل اثر های هنری دارن جلوش جولان میدن !

قبل از اینکه سیگار رو بین لباش قرار بده سرشو بالا اورد ،
نگاهشون باهم برخورد کرد ؛
بعد از مکث خیلی کوتاهی با سیگار بهش اشاره زد
" شروع کن "
به سختی نگاهشو از اون منجلاب طلایی بیرون کشید و چنگالش رو برداشت !
نگاهی به محتویات تو بشقاب کرد ؛
بنظر خوشمزه میومد !
اما ..
زین میخواست همینطوری لبه ی میز لم بده و بهش زل بزنه ؟!
تو این وضعیت غذا چطوری باید از گلوش پایین میرفت ؟!
نامطمعن شروع کرد ،
شاید بدترین قسمتش گرسنگی بود نه کبودی ها و زخم های رو بدنش ، اینو وقتی طعم غذا رو چشید حس کرد !

اون سعی میکرد وجود زین رو نادیده بگیره که دقیقا جلوش یه جور خاصی لم داده بود .
حس میکرد این مرد رابطه ی خوبی با صندلی ها نداره !
با شنیدن صدای گرمش حس کرد لقمه تو دهنش بدون جوییدن اب شده وقتی یهویی گفت
" چرا وقتی گفتم برو ، نرفتی ؟ "
اینو وقتی گفت که در حال روشن کرد سیگارش بود بهش نگاه نمیکرد .
پسر ایندفعه مطمعن نبود زین جواب رو میدونه یا نه !
هری که غذا رو قورت داده بود و هیچ بهونه ایی برای مکث کردن نداشت ، سرشو بالا اورد و صاف بهش نگاه کرد
زین با دستی که سیگار لا به لای انگشتاش میسوخت ، به گوشه ی اَبروش رو تکیه زد و منتظر نگاه کرد ..
اوه ..
جدی بهش چشم دوخته بود و جواب میخواست !
تنفس عمیقی انجام داد و لباشو رو هم فشار داد یهو حرفشو زد " شاید بخاطر اینه که تو نباید بهم میگفتی ' برو "
طعنه زده بود ،
منضورش این بود که این تویی که نباید تنهام میزاشتی و میرفتی ..
اما واسه یه لحظه ،
زین از بازیگوشیه پسر کوتاه و بی صدا دندونای سفیدشو نشون داد .

Shsh! Where stories live. Discover now