'Things about you can feel~

1K 158 268
                                    

حس میکرد الکتریسیته همه ی منطقشو سوزونده ؛
انگار صدای خش خش قلبش نورون هاشو مبتلا به برق گرفتگی کرده بود !
بنظر میومد وقتی مرد هر قدم از پسر دور میشه ،
قلبش زیر قدم هاش مثل برگ های خشک پائیزی خرد میشن !
بازم نتونست بفهمه چیشد ؟
اصلا اون که یه قرار کاری داشت .. چرا هری رو به خونش دعوت کرد ؟
نمیتونست ؛ از نقشه هاش سردرنمی اورد !
با پلکای پر لب پایینش رو کامل تو دهنش برد ، خم شد و تیشرتش رو از روی زمین ورداشت و اروم و بیخیال شروع به پوشیدنش کرد ..
سیوشرت نایل رو هم شل و ول تو دستش گرفت و بهش نگاه کرد ... !
قرمزی صورت و خط بین ابروهاش اونو کمی عصبی جلوه میداد !
به خودش تشر زد ...
قرار نیست به خاطر زین مالیک بیخودی از دوستت عصبی شی_
دوباره خواست گریه شو قورت بده ولی جواب نداد ؛
شاید اگه اون سیوشرت تنش نبود زین جور دیگه ایی باهاش خداحافظی میکرد ..
هنوز نمیدونست چرا دنبال یسری رفتار های نادر از طرف اون مرده ..
مثلا دنبال ریتم کلمات با صدای اون مرد ،
دنبال قندِ نادرِ گوشه ی پلک هاش ،
دنبال لمس مور مور کننده اش ،
شایدم دنبال طعم بعضی از مزه ها ؛
طعم مزه هایی که تنها بعضیاشون چشیدنی بودن ..!
ولی چرا انقدر گیر داده بود به غیر ممکن ها ؟! ..
چراشو خودش میدونست !

نفهمید که دقیقا دمه پله ها متوقف شده !
به پلکان های براق چشم دوخت ؛
اب دهنشو خشک قورت داد !
فکرِ بالا رفتن از اون پله ها ...؟ فضولی ؟

با مردمک های مردد ولی پر از هیاهو ، تیز زمزمه کرد " هرگز_
ابدا لحنش با آتیش بازیه تو چشماش همخونی نداشت ...
پوفی کشید ؛ حرص خورد !
" آره اصلا فضولی "
حالا صدای هیاهوی تو چشماش به لحن تیزش غلبه کرده بود !
اره اصلا فضولی ... چون مورفینِ خوبی برای درد قلبش بود ؛
قلبی که سیر نشده بود
ازشون بالا رفت و توجه نکرد این کارش خیلی بی معنیه ...
یهو به خودش اومد ؛
در حالی که پله ها هنوز تموم نشده بودن !
جملات و منطق ، خروار خروار تو کاسه ی سرش لبریز شدن ...
چه غلطی داری میکنی ؟
اصلا میدونی دنبال چی هستی ؟
حواست هست تو خونه کی هستی ؟
یهو صدایی از وجودش ،
از طرفِ تک تک سلول های بدنش بلند زجه زد
" پس بوی عطر سردش چی میشه ؟ "
پسر تنفس سنگینی انجام داد و پشیمون رو برگردوند و خواست یه پله پایین بیاد که ...
" بوی سیگارش چی ؟ "
به پله ها چش غره رفت ...
"یادته چقدر ماهرانه بوی تنشو با اونا تو ریه هات مخلوط کردی ؟"
چشماش بسته شدن تا خوب صدای قلب دیوونه اش رو بشنوه اما ...
لعنت به هر قلبی که با این ریتم بتپه !
چون چند ثانیه بعد ... پله ها تموم شدن !
نفهمید چجوری راه رو ، رو پیش گرفت و به طبقه ی بالا رسید !
حس میکرد اتاق اون همینجاهاست !
به اولین در که رسید ، بازش کرد
به اطرافش نگاه کرد ...
همه چیز خیلی طبیعی بنظر میومد
ولی نمیدونست چجوری میشه فهمید که
آیا زین تاحالا رو این تخت خوابیده ؟
تاحالا جلوی اون ایینه به خودش عطر زده ؟
تا حالا از اون حموم استفاده کرده ؟
تاحالا توی اون بالکن کوچیک سیگار کشیده ؟
تا حالا لباساشو از اون کمد برداشته ؟
روشو برگردوند تا از اتاق خارج شه ... !!
اره خارج شه !
اون اصلا حواسش نبود که با حظورش تو اون اتاق قلبش درگیر نشده ...
وقتی داشت درو میبست با دیدن ظرفی روی میز یه جمله ی دیگه تو سرش ریزش کرد ؛
تا حالا از اون جاسیگاریه تمیز استفاده کرده ؟
از اتاق خارج شد ...
اون پسر ، نمیدونست بدنش بهتر از هر اهرم دیگه ایی بوی زین رو میشناسه ؛
حسش میکنه ؛ حتی وقتی پیشش نباشه !
شاید اسم این حسش یه توهم قوی بود ...
چون امکان نداشت جایی بوی اون مرد رو بده و اون یواشکی لبخند نزنه ...
از اون لبخند هایی که حتی از خودش هم پنهون میکرد !
کمی از راه رو ، رو طی کرد
به چنتا اتاق دیگه ام سر زد
اما همه چیز معمولی بود و این کلافش کرد !
حس میکرد احمقه..
چون هیچ چیزِ مشکوکی دیده نمیشد تا اونو یاده زین بندازه ..
چون نمیتونست هیچ ردی از خصوصیات اون مرد رو روی وسایل اون اتاق ها ببینه ..
حس میکرد هر روز این اتاق ها توسط چند نفر مرتب و تمیز میشن ..
به این ترتیب خوب میدونست که هیچ شانسی نداشت تا به کمک رد هایی که ممکن بود وجود داشته باشن بتونه اتاقشو پیدا کنه!
تا اونجایی که مرد رو شناخته بود ؛
حدس میزد این نمیتونه جزو خط قرمز های زین نباشه ... بلکه قطعا هست ؛
اینکه که کسی وارد اتاقش نشه تا وقتی خودش نخواسته !
رسید به اخرین و چهارمین اتاق !
دستگیره رو پایین کشید ...
یه قدم جلو گذاشت که بلافاصله با تراس بزرگ رو به روش محو شد ،
خوب نگاه کرد ...
نفسشو حبس کرد و خوب نگاه کرد ...
این اتاق نظم خاصی داشت ؛
از اون نظم هایی که یادت میره درِ تراست رو ببندی ...
از اون نظم هایی که پرده ها شل و ول رها میشن تا با نسیم خنکِ اول صبح با ناز برقصن ...
از اون نظم هایی که قصد نداری جاسیگاریت رو خالی کنی ...

Shsh! Where stories live. Discover now