****
جیمین:
بعد از اینکه یکم لگد مال شدم، اون آشغالا از بالا سرم کنار رفتن و رئیسشون اومد جلو.
با پررویی از سرجام بلند شدم و خاک لباسامو تکوندم.
-هی پسرجون؛ میتونی گورتو گم کنی زیاد بهت سخت نمیگیرم، این کتک کوچیکیم که خوردی برای این بود که بفهمی نباید مثل بچه های فضول بپری وسط حسابو کتاب بقیه.
همینطور که آستین کتمو میتکوندم و سرم پایین بود نگاهش کردم و گفتم:
+سخت بگیر.
خنده ی روی اعصابی کرد و با پشت دستش که مشت شده بود به سرم ضربه ی آرومی زد.
-میفهمی داری چی میگی؟ این بالا چیزی هست؟
دستشو تو هوا گرفتمو با جدیت گفتم:
+راستش آدمی نیستم که الکی کتک بخورم، آدم فضولیم نیستم ؛ فقط اومده بودم از تماشای کتک خوردن اون احمق لذت ببرم ولی خب میدونی چیه؟ گند زدی.
با شنیدن صدای یونگجه که از انتهای خیابون به سمتم میدویید لگدی تو شکم اون رئیس احمقشون زدم که باعث شد روی زمین بیوفته.
بعد سمت جانگکوک رفتم که روی زمین افتاده بود و بقیه ی درگیریو سپردم به آدمای احمق.
"آدمای باهوش حرف میزنن و تهدید میکنن، و آدمای احمق باهم میجنگن"
دستشو دور گردنم انداختم و به خودم لعنت فرستادم.
به صورت داغونش نگاه کردم.
+یبار خودت کتکم میزنی، یبارم خودم بخاطرت کتک میخورم؟ تو دیگه چه موجودی هستی
همینطوری که سعی میکردم از اونجا دورش کنم به درگیری گروهم و گروه اون آشغالی که نمیدونم کی بود و به چه دلیل فاکی ای جئونو زده بود نگاه کردم ، میشد گفت تعداد ما دوبرابرشون بود ، پوزخندی زدم و زیرلب گفتم: "نباید پارک جیمینو دست کم بگیری"
****
جانگکوک :
چشمامو که باز کردم روی تختی دراز کشیده بودم و اولی با چشمای نگران نگاهم میکرد.
+ خانوم لی اون به هوش اومد.
- اوه ، جانگکوک شی چه اتفاقی افتاده ؟ فکر میکردم بچه ی آرومی باشی ، البته اون پارک جیمین براش فرقی نداره کیو میزنه.
سرشو تکون داد و آهی کشید.
توی بهداری مدرسه بودم و سعی کردم به یاد بیارم چه اتفاقی افتاده بود ...کیم تهیونگ ! اون بالاخره منو پیدا کرده .. اما من چرا اینجا بودم ؟ و چرا خانوم لی فکر میکرد پارک جیمین منو زده ؟ صدای اولی منو از افکارم بیرون کشید.
+ کوک دقیقا چه اتفاقی افتاده ؟ فکر نمیکنم گشتن با پارک جیمین کار عاقلانه ای باش-
-اولی اون اینکارو نکرده
سعی کردم از روی تخت بلند شم ولی درد وحشتناکی توی سرم حس میکردم ، از فضای بهداری خوشم نمیومد پس ترجیح دادم برم سرکلاس.
خانوم لی پرسید : بهتر نیست بری خونه و استراحت کنی ؟
دستمو جلوی صورتم تکون دادمو گفتم: "نیازی نیست" ، باید سر در میوردم چه اتفاقی افتاده ، اولی با نگرانی گفت:
+اگه کمکی احتیاج داشتی خبرم کن.
سرمو تکون دادم و هرکدوم به سمت کلاسامون رفتیم، با ورودم بچه ها شکه نگاهم کردن حدس زدم که اون عوضی بدجوری صورتمو داغون کرده ، به نگاهاشون توجهی نکردم و سر جام نشستم، اون زنگ عقربه ها به سختی از جاشون تکون خوردن و بالاخره کلاس تموم شد ، به سمت حیاط رفتم، مطمئن نبودم که کجا میشه پارک جیمینو پیدا کرد ولی بعد فکری به سرم زد و مسیرمو به پشت بوم تغییر دادم .. اونجا بود و مثل همیشه در حال قانون شکنی.
نگاهشو از رو به روش گرفت و به جایی که وایساده بودم نگاه کرد بعد دود سیگارشو همراه با تک خنده ای که زد بیرون داد.
+ این چه قیافه ایه جئون ؟ دیروز که راجب درس دادن بهت فکر میکردم نمیدونستم قراره یه نفر زودتر از من اقدام کنه ، مثل اینکه واقعا دعوا کردن برات یه چیز عادیه.
پرسیدم:
-تو منو آوردی مدرسه؟
مکثی کرد و گفت:
+شاید
کاملا گیج شده بودم پس پرسیدم:
-چرا ؟
کامی از سیگارش گرفت و گفت:
+چمیدونم ، فقط دیدن اون صحنه برام جالب نبود.
سرم گیج میرفت و چشمام درست نمیدیدن، سمتش رفتم و کنارش وایسادم، طولی نکشید که زانوهای بی رمقم جوابم کردن. نمیخواستم بخورم زمین چون قطعا بعدش دیگه نمیتونستم بلند شم، سرمو گذاشتم رو شونه ی پارک جیمین و وزنمو انداختم روش، چشمامو که بدجوری میسوختنو بستم.
+هی حالت خوبه؟ مصیبت صدامو میشنوی؟
لحنش نگران بود.
-اوهوم، فقط... نمیتونم... وایسم.
بی حال زمزمه کردم ،حتی شک داشتم ک شنیده باشه، یه دستشو انداخت زیر زانوم و بلندم کرد، اخم کردم و گفتم:
-چیکار میکنی؟
آروم دم گوشم گفت:
+فاک یو جئون، ازت متنفرم.
با دست پسش زدم:
-خوبم، فقط میخوام یه ذره بشینم.
+خفه شو.
-هی کجا میبریم؟
+گفتم فقط خفه شو.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
「Misunderstood」
Hayran Kurguخلاصه : "حتی بهترین آدما هم یه بخش تاریک توی وجودشون دارن که فقط خودشون از وجودش باخبرن. و ما به راحتی کلماتو دست کم میگیریم، حرفای ناقص و کلمات ناگفته خطرناکن، اونا میتونن اون بخش تاریک از مارو زنده کنن. ترکیب کلماتی که دیگران بیان میکنن و چیزی که...
part 2
En başından başla
