part 2

688 125 35
                                    

جیمین:
بعد از بیرون اومدن از دفتر و دیدن هوای بارونی بیرون زیر لب گفتم : "فاک"
نگاه سنگینیو رو سر تا پام حس کردم، یونگجه خطاب به پسری که بهم زل زده بود و حتی از این فاصله ام میتونستم بوی دوکبوکی ای که روی لباسش ریخته بودو حس کنم گفت :
-هی انتقالی حواست باشه به کی نگاه میکنی.
مستقیم رفتم سمت موتورم که پشت مدرسه پارک شده بود و سوارش شدم.
مشغول صاف کردن آینه ی کنار موتورم بودم که چشمم به لکه ی خونی که روی سر آستینم بود افتاد و باعث شد لعنتی به اون پسر روانی بفرستم.
به سمت سوپر مارکت کنار مدرسه حرکت کردم تا برای گوشه ی لبم یه چسب زخم بگیرم، هرچند واقعا اهمیت چندانی نمیدادم.
شاید میخواستم وقت کشی کنم؟ یا شاید فقط میخواستم حتی شده برای چندلحظه بیشتر از خونه دور باشم.
هوای خنک سوپر مارکت بعد از خیس شدن زیر بارون باعث شد عضلات گردنم کمی منقبض بشه.
یه چسب زخم برداشتم و سمت صندوق رفتم.
و چه چیزی بدتر از اینکه تو یه روز بارونی که بخاطر یه احمق مجبور شدی با یه پیرمرد خل وضع سر و کله بزنی تو سوپر مارکتی که بیش از حد سرده به یه پسر روانی با دندونای خرگوشی رو اعصابش بر بخوری که به صورت اتفاقی امروز صبحم یه مشت تحویل صورتت داده؟
جلو رفتم و زدم رو شونش.
برگشت و بهم نگاه کرد، ولی تو نگاهش نه اثری از پشیمونی بود نه ترس.
نگاهش طوری بود که انگار حتی برای اولین بار همو میبینیم.
+هی جئون بهتره پول چسب زخممو حساب کنی، اون وقت شاید وقتی داشتم مشتی که بهم هدیه کردیو بهت پس میدادم به دندونای خرگوشیت رحم کنم.
-خوشحال میشم به بدبخت بیچاره هایی که از کیف پولشون بجای آلبوم عکس استفاده میکنن کمک کنم.
با حرص گفتم :
+میدونی که در واقع من دارم بهت لطف میکنم که میزارم برام جبرانش کنی دیگه نه؟
خندید و گفت :
-متاسفم راستش اصلا دنبال جبرانش نبودم.
زبونمو تو لپم فشار دادمو گفتم:
+نمیفهمم چجوری میتونی انقدر رو اعصاب باشی!
لبخندی زدو شونه هاشو به طرز مسخره ای بالا انداخت، بعد دستشو تو جیبش کردو چیزی بیرون آورد و انداخت سمتم، رو هوا گرفتمش و نگاهش کردم، چسب زخم بود.
پوزخندی زدمو گفتم مثل اینکه دعوا کردن برات یه چیز روزمره اس که انقدر مجهزی. خواست چیزی بگه که کسی از پشت صداش زد
+ هی کوک چیکار میکنی ؟
همون پسره بود ، مستر دوکبوکی که احتمالا از هیچکدوم از اتفاقات امروز خبر نداشت ولی میشد گفت یجورایی دلیل همش بود. از سر تا پا نگاهی بهش انداختم و احساسم ؟ تنفر.
درست یادم نمیاد از کی حسم به آدما این شکلی بود ولی تقریبا آدمای زندگیم به دو دسته کلی تقسیم میشدن ، قابل تحمل و غیرقابل تحمل. نمیفهمم یه آدم چطور ممکنه دوست داشتنی باشه وقتی فقط یه کیسه زباله ی مشکیه متعفنه که سعی میکنه به همه ثابت کنه با ارزش و لایقه.. اون دوتا رو نگاه کردم که به سمت در سوپرمارکت حرکت کردن ؛ جئون لحظه آخر برگشتو نگاهی به پشت سرش انداخت که باعث شد سریع سرمو به سمت دیگه ای برگردونم ، نمیدونم چرا اینکارو کردم چون اون بچه کسی نبود که پارک جیمین بخواد ازش بترسه و با این حال من وانمود کرده بودم اونا رو نگاه نمیکنم ، به سمت پیشخوان رفتم و بسته سیگاری روی میز گذاشتم.
با چشمای براق و بزرگش از بیرون نگاهم می کرد ،سیگارو حساب کردم و اومدم بیرون که یکی از پشت صدام زد:
-هوی،پارک جیمین.
اعتنایی نکردم و یه نخ سیگار گذاشتم بین لبام،جئون جانگکوک اومد و دستشو گذاشت رو شونم، با اکراه به سمتش برگشتم؛ سیگارو از بین لبام برداشت و پماد توی دستشو باز کرد،انگشتشو آورد سمت صورتم که هلش دادم:
+دستای فاکیتو به من نزن.
زیر لب غرید و یقمو تو مشتش جمع کرد و به سمت خودش کشید:
-خفه شو،سرجات وایسا.
پمادو زد به گوشه ی لبم، انقد صورتم بهش نزدیک بود که نفساش بهم میخورد.
-میدونی نهایت تلاشمو کردم مثه تو یه لاشخور باشم ولی نتونستم،پس روتو زیاد نکن تا دفعه دیگه به جای صورتت جای دیگتو داغون نکردم.
آروم زمزمه کردم: "فاک یو" و سیگارمو از دستش گرفتم و روشن کردم ،سوار موتورم شدم و حرکت کردم، نمیخواستم برم خونه، جایی که کسی منتظرم نبود خودم خونه ی مستقل خواسته بودم ولی حالا دیگه دلم نمیخواست پامو بزارم اونجا ، هرچند هنوزم تنها زندگی کردن بهتر از زندگی کردن با پدر و مادرم بود ،به قول اون بچه شاید من لاشخور باشم ولی تصور کن پدر و مادرم چی بودن که حتی منه لاشخور نمیتونستم تحملشون کنم.
درو باز کردم و بدون روشن کردن چراغ روی مبل لش کردم ،بسته سیگارو در اوردم و یه نخ دیگه روشن کردم گوشه ی لبم میسوخت، بهش دست زدم و خون خشک شده ی روشو کندم ،حالا بهتر میتونستم دهنمو بازو بسته کنم.

「Misunderstood」Where stories live. Discover now