chepter12

907 102 48
                                    


منیجرمون داد زد:"لباساتون رو بپوشیده بچه ها تا ده دقیقه دیگه شروع میکنیم."
دستیارم شروع به تند تر کار کردن روی میکاپ صورتم کرد.
عصبی خندید و گفت:"همونجور که گفتم،سعی کن زیاد عرق نکنی."
یه لایه دیگه از فیکساتور روی صورتم و بیشتر از اون رو روی گردنم اسپری کرد.

اون گفت:"تمام شد.میتونی لباستو بپوشی.موفق باشی!"به پیراهن و کتم چنگ زدم و به سمت استیج دویدم ،تند تند لباسام رو پوشیدم.

تهیونگ از پشت سرم گفت:"درشون بیار."
سرمو تکون دادمو به دویدنم ادامه دادم.
روبروی اعضا ایستادم و تعظیم کردم.موقعی که من لباس میپوشیدم اونا میکروفونامو درست کرده بودن. یک جعبه با گیره به شلوارم وصل بود و سیم های اون از روی کمرم رد میشدن و دور گردنم پیچ میخوردن.میکروفون هم به پیراهنم وصل شده بود.

***پهلوم-اگر بخوام انقد به جزئیات فناوری پرسنل دقت کنم چون همیشه اینکارو میکنم باید از خودم معذرت بخوام.

یکی از پرسنل گفت:"تستش کن."
فوت کردم و اون شخص انگشت شصتش رو نشونم داد.

یکی دیگه از پرسنل گفت:"همه چی اوکیه .شما به جایگاه خودت برو .اینو برای اینکه حال مردم رو خوب کنیم نیاز داریم .امروز اولین روزه."
تعظیم کردم و به طرفی که بقیه هم اونجا بودن رفتم.

هوسوک گفت:"جیمین اومد."
اون به جایی رو بروی خودش اشاره کرد.سرمو تکون دادم و به سمتشون رفتم.
دوتا از انگشتامو رو گردنم کشیدم.خشک بود.فقط دعا میکردم که همه چیز خوب پیش بره.

"1-2-3.موفق باشین!"

****

آر ام گفت:"آرمی برای اینکه اومدین ازتون ممنونیم .ما شمارو دوست داریم .ما بی تی اس هستیم."خداحافظیمونو کردیم و به سمت سکویی که مارو به پایین میبرد، رفتیم .آرمی ها از دور شبیه یه فرو رفتگی شده بودن .لبخندی زدم و براشون دست تکون دادم. من عاشق اونا بودم.

طولی نکشید که به پایین رسیدیم. همه شروع به دست زدن و تشویقمون کردن .تعظیم کردیم و ازشون تشکر کردیم .اونا میکروفونامونو درآوردن و از اونجایی که فردا قرار بود بریم یه خواب خوب رو برامون آرزو کردن.

تهیونگ گفت:"بیایید بریم خونه."

درحالی که به طرف ونمون میرفتیم جین گفت:"گایز،خسته نباشید .بیاید فردا هم سخت تمرین کنیم .و بقیه ی تور رو بگذرونیم. دوستون دارم بچه ها."

سرو صدای تو آسانسور به خاطر اینکه بچه ها داشتن راجب اجرا و اینکه چطور پیش رفت حرف میزدن، بلند بود.

هرچند من فقط در حال دید زدن تهیونگ بودم .ارتباط چشمیمون رو تو کل طول مسیر قطع نکردیم .ولی من جور متفاوتی بهش نگاه میکردم.

بیشتر. به عنوان صاحبش.

به طبقه ی خودمون رسیدیم.

نامجون گفت:"شب بخیر همگی.خوب بخوابین."
یکی از بازوهاشو دور جین حلقه کرد و به سمت اتاقشون راه افتادن.

S e c r e t VMIN-''Where stories live. Discover now