Seved my life_sia
"جیمین"
بلند شدم.
من هنوز تو اتاق یونگی بودم.
یونگی گفت:"خیلی دیر شده.ساعت 2 ظهره"
اون فقط یک خوابه فاکیی بود.
اون گفت"برو به جهنم،میخوام بخوابم"،سرم رو تکون دادم، و به سمت لتاق خودم رفتم.از کلید خودم استفاده کردم تا در رو باز کنم.تهیونگ هنوز اونجا بود.نه اینکه نوشیده باشه،نه اینکه بخواد لباس منو دربیاره، و نه اینکه عرق کرده باشه.
به من نگاه کرد.
گفت:"کوجا بودی؟نگرانت شدم"
"تو اتاق یونگی بودم.من خوابم میاد ولی فکر کنم اون میخواست بره جایی"اون گفت:"اوه،اوکی.خوشحالم تو اینجایی،من دیگه نمیتونم بخواب الان..."
گفتم:"نمیخواد منتظر من بشی"
جوابمو داد"چرا میخواد،من به تو اهمیت میدم" من دیگه جوابی ندادم.گفتم"بخاری رو درست کن" سرشو تکون داد.
به سمت کیفم رفتم و یک دستمال مرطوب در اوردم،تا آرایش دیشبم رو پاک کنم. دستمال مرطوب رو روی گردنم کشیدم،و یک مارک بنفش تیره ی جدید رو دیدم. به سمت حموم رفتم و با آب ولرم گردنم رو شستم. و خودم رو خشک کردم.
از حموم در اومدم و به اتاق برگشتم،سرم رو بالا اوردم که تهیونگ رو دیدم که داره لباسش رو داره عوض میکنه،اون عالی بنطر میرسه.
اون داشت تخت رو مرتب میکرد تا بتونیم دوتامون روش بخوابیم.
به سمتم برگشت و،گفت:"فردا تمرین داریم،آلارم یادت نره بزاری"
موبایلم رو برداشتم و وارد آپ شدم.گفت:"5.00"سرم رو تکون دادم و آلارم رو روی ساعت 5 تنطیم کردم.
اون شلوارش جینش رو در اورد و پایین تخت انداخت،و خودش رو روی تخت انداخت و دراز کشید.من هم مثل اون لباس هام رو در اوردم و چراغ ها رو خاموش کردم.اون پشتش رو به من داده بود و من صورتش رو نمیدیدم.حس مزخرفی دارم.من نباید همچین حسی داشته باشم.
آروم،به اون نزدیک شدم و بازوم هام
رو دور کمرش حلقه کردم.جفت گوشش زمزمه کردم"منو ببخش"
"آممممم"کیسی رو پشت گردنش گذاشتم.
"این بار معنی داشت"
خشک گفت:"حتما"ناسپاس!
دستام رو از دور کمرش باز کردم و عقب برگشتم، اون رو کمرش دراز کشید.از وقت استفاده کردم و روی شکمش دراز کشیدم و آرنجم رو روی سینش گذاشتم.
"تهیونگ" گفتم "منو ببخش"لبهاش رو به هم فشرد و به چشم هام زل زد"من تو رو قبول ندارم"
آهی کشیدم.من اون رو به شدت میخواستم.این اشتباهه.ولی تو این موقعیت،اصلا برام مهم نیست.
بوتم رو روی دیکش می مالیدم و چشام رو از رو چشماش برنمیداشتم.
کمرم رو قوس دادم و ناله بلندی کردم.این حس خیلی خوبی میده.اون گفت:"فکر نکنم این برات معنیی، تا الان داشته باشه"
به سینش تکیه دادم و شروع کردم به مکیدن گردنش. دستم رو پایین اوردم و محکم دستش رو گرفتم و روی بوتم گذاشتمش،من مطمعنم که اون فشارش داد.
اون همین کار رو دوباره با دست دومش با من انجام داد.با ناله اسمش رو تو گوشش زمزمه می کردم و با زبونم گوشش رو ساک می زدم.
اون بوتم رو محکم تر فشرد و کاری کرد که باعث شد من از لذت گریه کنم."الان به من ایمان داری؟"جواب داد:"نه هنوز"
دستم رو پایین بردم و رسوندمش به خط باکسرش و دیکش رو تو دستم گرفتم.اون بریده بریده نفس میکشید.من جفت گوشش زمزمه کردم"و الان چی؟"
بعد از این حرفم مطمعنم که صدای پوزخندشو شنیدم."الان میشه دربارش فکر کرد"
___________
خب من همون طور ک قول دادم روز دوشنبه آپلود کردم
ولی خیلی از شماها ناراحتم
اونقدری ک پیام میدادید و کامنت میزاشتید ک کی اپلود میشه و اینا
الان وقتی اپلود شده ن کامنتی ن ووت میدین
من تا چپتر 10 اپلود میکنم
ولی اگر دیدم همین طوری دارید ادامه میدید متاسفانه مجبور میشم شرط ووت و کامنت بزارم و تا وقتی ب اون تعداد نرسیده ب هیچ وجه اپلود نمیکنمو یادتون باشه این ی فیک همکاریه
Taemi & Liaلاو یو♡
YOU ARE READING
S e c r e t VMIN-''
Romance(Persian translation) راستش،جیمین و ته هیونگ موفق شدن که دوباره هم اتاقی هم تو کل تور بشن ولی ته هیونگ...متفاوته. اون بالغه.اون هیچ وقت لبخند نمیزنه. بجز وقتایی که جیمین نزدیکش باشه. ولی چی؟ جیمین اینو نمیدونست، تهیونگ اینو مثل راز نگه داشته بود.بیش...