Chepter 2

3.4K 425 9
                                    

  من تی شرت مورد علاقم رو پیدا نمیکردم.

ما قرار بود پنج دقیقه دیگه بیرون بریم.

من به طرز احمقانه ای دنبال اون بودم.حتی یونگی هم به من کمکم میکرد.اون کشو هایه لباس رو بیرون میکشید و یه گوشه پرت میکرد.

 پرسیدم"تیشرتم کجاست؟"

یه کشویه دیگه رو یه جا پرت  کرد"نمیدونم"

گفتم"بدون اون نمیتونم اینجا رو ترک کنم"

همون موقع تهیونگ  داشت از کنار اتاق رد میشد.

با تیشرتم!

اون گفت"هی،اینو تو اتاقم جا گذاشته بودی"

گونه هام سرخ شدن.

یونگی  یک جوری نگاه میکرد که نمیدونست اول کی رو بکشه،من یا ته هیونگ رو!

تیشرتم رو ازش گرفتم و تشکر کردم.اون رو تویه کیف پر شدم چپوندم و با ته هیونگ و یونگی از اتاق بیرون رفتم.

جین گفت"دوباره دیر کردید"من به سرت عذر خواهی کردم.

نامجون گفت"کامانننن.الان هواپیما بدون ما میپره"

ته هیونگ جفت پنجره نشست و به من نشون داد که جفت خودش بشینم.اون خوب میدونست که چقدر برایه من اسونه که ماشین زده بشم(مثل همون دریا زده یا گرما زده)

با ناله گفتم"من خستمهههه"صدام به تازگی کمی خش دار شده بود.

ته هیونگ گفت،"من نمیتونم بگم. که حلقه هایی تیره ای  دور چشات به وجود اومده.بخواب.اگر مجبور باشم تو رو بلند میکنم" لبخندی ضعیفی بش زدم و سرم رو تکون دادم. آروم اروم حس میکردم که چشمام دارن رو هم میفتن.و ...به خواب رفتم.

5دقیقه ای میشد که من نفس هایه داغی رو رویه گردنم حس میکردم.آروم چشمام رو باز کردم.

ما بیرون از هواپیما ایستاده بودیم،ولی خب،من نبودم.

ته هیونگ منو بلند کرده بود،قفسه سینه ام روش بود و از اون طرف اون هم دوتا کیف هامون رو برداشته بود.

"اوه،تو بیدار شدی!" اون گفت.و منو آروم رو زمین گذاشت.میخواستم کیفم رو ازش بگیر،ولی اون ترجیح داد که خودش بلدنش کنه.

اون گفت"کااامان"

همگی به سمت هواپیما قدم میزاشتیم.امروز خیلی شلوغ نبود.و من درباره این موضوع به شدت خوشحال بودم.من امروز زیاد رو مود نبودم و حوصله ی جیغایه فن گرلا رو نداشتم.

از اونجا که امروز جمعیت زیادی هم نبود،سرعت عمل زیادی تو هواپیما دیده میشد.من هنوز هم خسته بودم.زانوام درد میکردن.من شروع به آروم اروم راه رفتن کردم. که یدفعه دستی پشتم حس کردم.

"کامان"ته هیونگ بود. گفتم"ساری...من فقط خستم".باد هایه تندی شروع به وزیدن کرده بود.من دیگه نمیتونستم رویه پاهام بایستم.

ته هیونگ پرسید"حالت خوبه؟" .دستم رو تکون دادم.

اروم ناله کردم،"بد"

تا حالا،همه باید تو هواپیما میبودن.ته هیونگ دستش رو رویه رون هام گذاشت و من رو بلند کرد.و من هم از خدا خاسته گونم رو رویه شونش گذاشتم و به چشمام استراحت دادم.

اون چطور میخواد از پله ها بالا بره وقتی من و چمدون ها رو بلند کرده!

من یکدفعه گفتم"تو خیلی قویی".من اصلا همچین  قصدی نداشتم  که این جمله رو با صدایه بلند بگم. تهیونگ محکم و استوار به راه رفتن ادامه مسداد.

یکی از کارکنان جلو اومد و گفت"خوش اومدید"
من یکمی هیجان داشتم.

متوجه شدم که صندلیم کنار پنجرس.
فکر کنم تهیونگ هم متوجه این شد.

جین پرسید"اون حالش خوبه!؟"

ته هیونگ روبه جین گفت"اون فقط به خوابه بیشتری نیاز داره"

نامجون گفت"مطمئن شو که اون کناره پنجره نمیشینه"

تهیونگ سر تکون داد.

اون منو رو صندلیش نشوند،درحالی که خودش رو صندلیه قبلیه من نشسته بود.

ته هیونگ کمربندم و بست و چمدون هامون رو دور کرد.

به سرعت، دیدم که ما تو آسمونیم.
من خیلی دوست داشتم اونجا رو ببینم.
اما در حال حاضر امکانش نبود.

عصبانی شدم و آرنجمو از روی دسته ی صندلی بلند کردم.

آرنجه تهیونگ پایین افتاد.

من بهش تکیه دادم و سرمو رو شونش گذاشتم،آهی کشید.
دستامو دور کمرش حلقه کردم.

"مرسی"در نهایت،قبل از اینکه ب خواب برم گفتم...

خبببب کیم تهمی حرففف میزند●-●
خبببب این هم پارته دوم-.-
خب راستش من یادم رفت پارت اول درباره فیک چیزی بگم:/
از بس استرس داشتم یه وق اشتباهی نکنم-_-
خب خب این فیک
247k  reads
944k votes
داشته امیدوارم منو دوستم (لیا )که این فیک رو ترجمه کردیم همایت کنید ^^ لطفن نظر بدین و انتقاد و پیشنهاد بدین•-•

S e c r e t VMIN-''Where stories live. Discover now