”این قشنگه”
ومپایر با یه لحن شگفت زده گفت و با تحسین به موبایلش خیره شد قبل ازینکه سایکو موبایلو از دستش بقاپه.

”وید، وید، آشنا شدن با یکی تو مغازه وید فروشی، یه پلیس هات که ومپایره، وید، سوپر مارکت، سیندرلا،مسخره بازی های چرت تو، بچه هایی که بعد مصرف مواد تولید کردی، مسخره بازی بیشتر، استندآپ کمدی، کارائوکه با آریانا لعنتی هات گرنده، خورد کردن پیاز، آشنا شدن با یه روح و...یه حیوان تنبل..."
هری داستان های کوتاه ومپایر رو همونطور ک لباش رو هم پرس شده بودن و موبایلش رو بالا و پایین میکرد خلاصه کرد و اون دو نفر دیگه بهش خیره شدن.

”عالیه لعنتی.”
سایکو پوزخند زد و دستشو بالا برد و به ومپایر های فایو دادوقتی که ومپایر نفسشو بیرون داد
”دقیقاااا”

”خب اما برگردیم به جای موردعلاقه همه،ببینین بیبی گرلام چی برام درست کردن.”
سایکو شروع کرد و یه نیشخند کج روی کل صورتش شکل گرفت درست قبل ازینکه آدمکش از راه برسه و موبایلو محکم از دستش بکشه.

”کافیه،نوبت منه.”
آدم کش گفت.پاهاشو روی میز گذاشت،صورتش جدی بود و چشمام داشتن چندتا کلمه رو توی موبایل ومپایر اسکن میکردن.

”اه،اونا جورابای آبی رو آوردن لعنتی.”
اون غرغر کرد و از روی خجالت صورتشو با دست ازادش پوشوند و باعث شد سایکو بخنده.

”تو باید اونایی که راجب تو و کلاریسن و چک کنی رفیق،توی یکی ازونا شماها یه گه لعنتی مثل یه کاپلین.”
سایکو همونطور که بدن ادمکش سفت شد بود اضافه کرد و با ومپایر نگاهاشونو رد و بدل کردن.

”به هر حال تحت تاثیر قرار گرفتم.”
آدم کش بعد از چند دقیقه گشتن و خوندن گفت و سرشو تکون داد و لب پایینشو گاز گرفت و تمرکز کرد.

”ایده آدمکش های زن برام جذابه ولی بعد چندتا چیز دیگه هستن که نظر منو به خودشون جلب میکنن.
ببین اینجا من یه بامبینا تو باشگاه ملاقات میکنم،بعد یکی دیگه به عنوان یه بازیگر با یه لبخند روی صورتش،بعضی هارو روی پشت بوم و یا زیر ابشار میبینم،ببین این یکیو تو یه مغازه اسلحه فروشی دیدم،یکی سعی میکنه بهم غذا بده و توی یه داستان دیگه یه نفر یه لباس پرنده بزرگ پوشیده بود...؟”
صدای سایکو اخر جملش اروم شد قبل ازینکه سایکو موبایلو از دستش پس بگیره.

”خیلی خب هیچکس اهمیت نمیده چون الان نوبت منه.”
سایکو موبایلو گرفت و همونطور که لبخند میزد توش میگشت و شروع به خوندن داستان های کوتاه خودش کرد و با انگشت اشارش تند تند صفحه رو بالا و پایین میکرد و با انگشت وسط دست ازادش کنار لبش بود.

”اوه فاک می،من تمام پوسی های رنگین کمون و دارم میگیرم.” (یعنی هرچی که میشه گیر آورد رو گیر اورده کرده ؛))
اون یدفعه با هیجان فریاد زد و احساساتشو نشون داد و همونطور که شلوارشو درست میکرد صفحه موبایلو به بقیه نشون داد.

”نگاه کن من این دختر خوشگل و سفید و اینجا دارم،بعد یه دختری که پوست تیره داره،یه چندتا بیبی فیلیپینی،یه چندتا ماما عه شکلاتی با باسن های عالیشون،انگار دارم بدستشون میارم. شت من چندتا لاور کوبایی هم دارم-”(بین المللی کار میکنه)

”اون مال من بود.”
آدم کش با یه پوزخند گفت.

”نه برای یه مدت طولانی.”
سایکو گفت و چشماشو قبل ازینکه فکش بیوفته چرخوند.

”فاک،و بیشترشون به طرر لعنتی ای دیوونه عن، اوه آره بیبی.”
اون با ناله گفت، درواقع صفحه موبایل ومپایرو بوس کرد و باعث شد ومپایر بخنده و آدمکش چشم غره بره.

”من میتونم باهاتون بچه دار شم.”
سایکو اروم به موبایل زمزمه کرد و انگشتی که توش حلقه داشت رو روی صفحه گوشی به حالت نوازش کشید و ومپایر اروم موبایلشو از دستش بیرون کشید.

”شما ها تاحالا اون چرت و پرتایی که دخترا نوشتن و خوندنین؟حتی یکیشون راجب پیرهن ماکسی و پدش نوشته بود، قسم میخورم اگه یکیشونو گیر بیارم صورتشونو بدجور به فاک میدم.”
هری ومپایر آه کشید و سرشو با لبخند تکون داد و همونطور که بانداناش رو درست میکرد دندون های نیش و چالش بخاطر لبخندی که زده بود معلوم شدن.(آی ننه)

”کی؟شخصیتا؟”
آدمکش با یه ابروی بالا رفته پرسید.

”شخصیتارو فراموش کن مرد،درواقع اون نویسنده های پشت داستانن که میتونن خیلی خوب مارو بُکنن، منظورم اینکه اونا این شخصیتارو برای ما ساختن ولی تصور کن چطور میشد اگر اونا خودشون بودن؟”
ومپایر هری بحثو پیش کشید همونطور که هر سه تاشون داشتن راجبش فکر میکردن.

”درسته، اگه من یکی ازینایی که این داستانارو برام نوشته ببینم بهتره که برای یه سکس خوب اماده باشه.”
سایکو گفت و بخاطر پوزخندش یه چال کوچیک روی صورتش شکل گرفت وهمونطور که زبونشو بیرون میاورد تا لباشو خیس کنه به همه چیزای ممکن فکر میکرد.

”درواقع منم موافقم،دلم میخواد بدونم وقتی دارم باهاشون به ایتالیایی حرفای درتی میزنم چندتاشونو میتونم خجالت زده کنم.”
ادمکش حرفشو تایید و یه تک خنده کرد.

”هی من یه وان شات از سایکو و آدم کش پیدا کردم.”
ومپایر بلند خندید و همونطور که سایکو و آدمکش سر جاشون خفه شدن شروع به خوندن داستان کرد.

”منو بکش.”
آدم کش گفت و از اتاق بیرون رفت،سایکو یه ”هی نگاه کن چه صخره خوبیه برای پریدن” گفت و از اشپزخونه بیرون رفت و هرکدومشون به جهات مخالف هم حرکت کردن.

ومپایر فقط بهشون تا وقتی که دیدش خارج بشن خیره شد قبل ازینکه بخواد شونشو بالا بندازه و به خوندن ادامه بده.بعد از چندثانیه صدای پاهایی که نزدیک میز میشدن رو شنید و سرشو بالا اورد و دید که سایکو دوباره روی صندلی نشست.

”درواقع،من کنجکاوم،اون گه رو برام بخون.”

°°°°°°°°°
این یه چپتر اضافی برای تشکر کردن از خواننده ها بوده...
تقریبا ۵ چپتر از این داستان مونده :)
کلی بهش عشق بدین
ووت ها و کامنت ها کمن...

Her Effect | CompleteWhere stories live. Discover now