مقدمه 5

1.4K 183 235
                                    

»» روز اول ««

"لایزا ، لایزا بیدار شو." یه صدای بم با لحجه ی بریتیش رو شنیدم. با گیجی اخم کردم. چشم هام رو بسته نگه داشتم و ناله کردم . سرم مثل یه بمب ساعتی می زد. دست هام رو بالا اوردم تا صورتم رو بپوشونم.

یک دست بزرگ و خشن مچم رو گرفت و دست هام رو از روی صورتم کنار زد و با بی صبری جلوی صورتم بشکن زد.

"اموره، alzarsi، بلند شو."

صدا گفت، به زور چشمام رو باز کردم. چند باز پلک زدم و زیر چشمی نگاه کردم ،هری ادم کش اومد توی دید. صورت خوشگلش بالای سرم و بهم خیره شده بود. همینطور که نگاهم می کرد دست های گرمشو بالا آورد و روی گونه هام گذاشت.

"مردمک های چشماش بزرگ شدن." با صدای بمش زمزمه کرد. ابرو هاش رو خم و تمرکز کرد. قبلم به تپش افتاد و فکم باز موند به خاطر ،زیبا ترین مردی که تاحالا دیده بودم، که جلوم ایستاده بود.

"لیدی لایزا، خیلی خوشحالم حالتون خوبه." یک نفر دیگه گفت. ادم کش خوشگلم رفت کنار و پرنس اومد توی دید. اخم کردم. همینطور که روی تخت خواب بودم بغلم کرد.

بدنم سفت شد وقتی یه بوسه ی نم و مهربون گذاشت روی پیشونیم.
اروم ناله کردم، هلش دادم کنار و نشستم و سریع سمت ادم کش رفتم. دستش رو گرفتم و پشت بدنش قایم شدم.

نگاه پرنس هری اسیب دیده بود. با گیجی بهم نگاه کرد و پلک زد. ادم کش یه ابروش رو بالا برد. پرنس سعی کرد دستم که روی تشک بود رو بگیره ولی من سریع عقب کشیدمش و باسن ادم کش رو گرفتم.

"من- من نمی فهمم. پرنسس، منم." پرنس به خودش اشاره کرد و با لحن نگران گفت. سعی کرد بهم نزدیک شه ولی سریع رفتم عقب رفتم و تند تند سرم رو تکون دادم. از روی تخت افتادم و اول باسنم به زمین خورد.

"باهاش حرف می زنم، تو برو استراحت کن. تمام شب بیدار و مراقبش بودی." ادم کش به پرنس گفت. هردو ایستادن. ادم کش جلوی پرنس رو گرفت تا جلوتر نیاد. چشمش رو از روم برنمی داشت.

"لطفا، من فقط- یک چیزی اشتباهه می تونم احساسش کنم. این ممکنه احمقانه به نظر بیاد ولی انگار من یکجوری با لایزا ارتباط دارم و می دونم یک چیزی راجب خانمم درست نیست. من خواب هایی راجبش دیدم، می دونم چجوری رفتار می کنه. لطفا فقط بذار-"

"الان نه، بهم اعتماد کن. می دونم شما دوتا ارتباط دارین، ولی به نظر می رسه الان توی یک موقعیت شکننده و در هم شکسته باشه. ببین من باهاش حرف می زنم و می فهمم دیشب بعد ازینکه ناپدید شد چه اتفاقی افتاده. خیلی خب." ادم کش با لحن عبوی و سخت گیر حرفش رو قطع کرد.

صورت خسته ی پرنس افتاد و از روی شونه ی ادم کش ، اخرین نگاهِ طولانیش رو بهم انداخت.

"خیلی خب." اه کشید و سرش رو پایین انداخت. برای چند ثانیه نگاه هامون بهم گره خورد. با تردید از اتاق خارج شد.

Her Effect | CompleteWhere stories live. Discover now