مقدمه 3

1.9K 187 284
                                    

"می دونم شما سه تا بادیگارد هاش هستین، هر سه تاتون رو دیدم. می دونم، و شما هم می دونین اون خودشه پس فقط به خاطر خدا فرضَم و تایید کنید تا بتونم درست اسمش و بگم." شنیدم پرنس هری گفت.

بی صبری توی لحن محکمش موج می زد. یکدفعه کف دست هاش رو محکم زد روی میز و باعث شد به خاطر ضربه چند تا ظرفِ غذا تکون جانانه ای بخورن.

"ببین مرد، سر صبحه، من همین الان از خواب بیدار شدم و حتی نمی دونم خودم کیم." خون اشام خمیازه کشید و گفت.

رفتم توی اشپز خونه، لباس خوابِ گشادِ مامان بزرگ دوزم تنم بود و موهای بهم ریختم شبیه لونه ی موش شده بود و کیسه ی کادوها توی دستم بود. چشم های خواب آلودم رو مالوندم و رفتم تو.

"ل-لیدی لایزا، صبح به خیر." پرنس هری نفسش رو بیرون داد. سعی کرد دستش رو بذاره روی میز ولی دستش رو اشتباه گذاشت و نزدیک بود با سر بخوره زمین. با قیافه ی پوکر نگاهش کردم.

"صبح بخیر..." زیر لب گفتم. هنوز خواب الود بودم. رفتم سمتش و بغلش کردم، اول کل بدنش سفت و شق و رق شد ولی بعد دست هاش رو دور کمرم احساس کردم.

رفتم عقب، با تردید ولم کرد. دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه ولی بعد دوباره بستش ، صوتش اروم قرمز شد. رفتم سمت خون اشام و بغلش کردم و یه "صب بخیر " اروم زیر لبم زمزمه کردم. اون هم همین کارو تکرار کرد. دوتامون شبیه زامبی ها بودیم.

"نگاش کن، چشم های روشن و دهن بوگندو." وقتی نوبت سایکو هری شد تا بغلش کنم، اروم گفت و نیشخند زد. بازو هام رو انداختم دو گردنش و سریع بغل کردمش. دست هاش رو گذاشت پشتم ولی بعد اروم بردشون به سمت باسنم.

"بانو لایزا رو اونطوری لمس نکن." یکی از پشتم داد زد. دستش که داشت اروم می رفت به سمت باسنم رفت کنار. برگشتم و پرنس هری رو دیدم که مچ سایکو رو گرفته و به هم زل زدن.

"اره، بانو مَن رو اونطوری لمس نکن- هی غذا داریم؟" دستم رو گذاشتم روی گونه ی سایکو و به حالت سرزنش گونه ای با قیافه ی خواب الود بهش گفتم. دست پرنس رو گرفتم، مچ دردناک سایکو رو از توی چنگ محکمش در اوردم و بهش نگاه کردم.

"ام، آه، ب-بله داریم. درواقع برات صبحانه اماده کردم." با لکنت گفت. نگاهش رفت سمت دستم که مچش رو گرفته بود و باعث شد سریع ولش کنم. انگشت هاش رو کشید لای موهاش و سعی کرد خون سردیش رو حفظ کنه.

"او واو- صبحانم کجاست هانی." سایکو با طعنه گفت.

"برات تخم مرغ و تُست درست کردم با یکم توت تازه امیدوارم خوشت بیاد...."

Her Effect | CompleteWhere stories live. Discover now